کتاب قصه ای که تمام نمی شود
معرفی کتاب قصه ای که تمام نمی شود
کتاب قصه ای که تمام نمی شود نوشتهٔ المیرا حصارکی داستانهایی از زندگی زنان متفاوت است. این کتاب را انتشارات به نگار منتشر کرده است.
درباره کتاب قصه ای که تمام نمی شود
کتاب قصه ای که تمام نمی شود ۴ داستان از زندگی ۴ زن است. هرکدام قصهای متفاوت دارند و با بیان زیبا و جذابشان خواننده را به زندگی خودشان میبرند. این کتاب داستان زندگی زنان طبقهٔ متوسط جامعه است. زنانی که در بخش بزرگی از زندگی خود دیده نشدند، به آنها بهعنوان جنس دوم نگاه شده و برای رسیدن به خواستههایشان مجبور شدهاند بیشتر از مردان تلاش کنند.
زبان کتاب روان است، لحن شخصیتها با هم متفاوت است و همین موضوع جذابیت کتاب را چندبرابر کرده است.
خواندن کتاب قصه ای که تمام نمی شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه ای که تمام نمی شود
«لبهایم به هم دوخته شده و صدایی ندارم. حال و احوالم را که میبیند، خودش میآید و کنارم مینشیند؛ ریهای که احتمالاً تا حالا پر شده از دود سیگار، پر میشود از بوی بهارنارنج. در دل میگویم من قصه این زن را شنیدهام و او را میشناسم، اما دیگر کار از کار گذشته است. تمام ترکیبات ذهنی به هم ریخته است و حالا باید بنشینم و گوش بدهم تا بهخاطر بیاورم و راهم را میان این هزارتوی غریب پیدا کنم.
بدون کوچکترین وقفهای شروع میکند و این یعنی وقت کافی نیست.
احتمالاً این قصه را شنیدهای، اما آنقدر دور بوده که یادت نیست. شاید هم حالا ذهن یاریات نمیکند. اما میتوانم قول شرف بدهم که این داستان را حداقل یک بار در زندگیات شنیدهای. شوهر کلهشقی داشتم. پسر خان بود؛ میدانی که پسر خان بودن چقدر سخت و البته آسان است.
همه دخترها عاشقش بودند و پدر و مادرهای خیالباف ده که دختران دم بخت داشتند، هر روز یکی از هنرهای دخترانشان را به رخ میکشیدند. دعوا میکردند و معرکه به راه میانداختند. بیخبر از اینکه مرتضیخان کلاً در این حوالی سیر نمیکرد. نه علاقهای به ماندن در آن دهکوره داشت و نه دوست داشت پسر خان باشد. به نظرش حاجبابا از راه درستی به آن زمینها نرسیده بود و دوست نداشت آن زمینها به او برسد. عاشق سیستم نظامی کشور و در یک کلام، یک میهنپرست واقعی بود. برخلاف پدر از اینکه قرار باشد روزی آن زمینها را اداره کند پشتش میلرزید و همیشه راهی برای فرار کردن پیدا میکرد. شکوفه، مادرش، عاشق مرتضیخان بود. پسر ارشدش، پسری که هزار و یک درد را هنگام زایمان تحمل کرده بود و زمانی که مرتضیخان به دنیا آمد، طبیب گفته بود که بچه نارس است و احتمالاً زنده نمیماند. اما مهر مادری شکوفه نقشه دیگری چیده بود و سرنوشت مرتضیخان قرار نبود در چند روز و چند ماه خلاصه شود. از همان روزهای اول برای هِل کشیدن روز دامادیاش نقشه کشیده بود و حالا وقت اجرا کردن آنها بود. شکوفه درست شبیه تمام مادران این سرزمین همیشه پشت مرتضیخان درمیآمد و هر وقت حاجبابا خلقش تنگ میشد و میخواست برای پسر ارشد خانواده گوشتتلخی کند، سینه سپر میکرد و میگفت کاری به کار او نداشته باشد.»
حجم
۲٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۲٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه