کتاب رویای استانبول
معرفی کتاب رویای استانبول
کتاب رویای استانبول نوشتهٔ مریم خانی است که انتشارات پژوهش اخوت آن را منتشر کرده است.
دربارهٔ کتاب رویای استانبول
نویسنده در ابتدای کتاب میگوید که این اثر داستان زندگی یکی از دوستانش است که تمام رؤیاهایش را در یک سفر از دست میدهد. این دوستی قدمتی ۲۰ساله دارد هر چند همراه با دیدارهای هرروزه نبوده است.
پس از سفر دوست نویسنده با ناامیدی عمیقی دستوپنجه نرم میکند؛ آنقدر که انگار به آخر خط رسیده است...
نویسنده خود راوی داستان است و جملههای آغازین از وضعیت زندگی خودش در آن دوران است؛ او در آن زمان خانهدار بوده و بیشتر اوقاتش را با خواندن کتابهای انگیزشی و شعر صرف میکرده است. یک دختر و یک پسر حاصل زندگی مشترکش است که ۱۲ سال تفاوت سنی دارند. یک روز پس از بیدارشدن و شروع کارهای روزمره تلفن خانه زنگ میخورد و صدای مینا با نگرانی زیاد از پشت گوشی تلفن پخش میشود. میفهمد که اتفاق بدی افتاده است...
خواندن کتاب رویای استانبول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رویای استانبول
«بعد از ازدواج رز، از زندگیکردن با علی خسته شده بودم. به من اهمّیّت نمیداد. دچار روزمرّگی بودم. صبح میرفتیم سر کار و شب به خانه بازمیگشتیم. هر روزمان تکرار روز قبل بود. تازه وقتی میخواستیم جایی برویم، علی بهانه میآورد و میگفت خودتان بروید. مهمانیها، تنها. مسافرتها، تنها. در خانه تنها. یاس هم بیشتر اوقاتش را بعد از برگشت از سر کار، به خانه رز میرفت. من میماندم و دیوارهای خانه و علی هم در اتاق دربستهاش با کامپیوتر بازی میکرد. با او جنگیدم بر سر این که برای ما هم وقت بگذارد، امّا او اهمّیّتی نداد. دیگر خسته شدم و چون اگر جدا میشدیم باعث سرافکندگی رز میشدم، تصمیم گرفتم با یاس از ایران بروم. بنابراین یک وکیل گرفتم و مدارک را به او دادیم. وقت سفارت گرفت. بعد از کلّی دوندگی، ریجکت ایتالیا شدیم. خیلی ناامید شده بودم، مثل یک زندانی به دنبال راه فرار بودم.
یک شب دوست علی با خانوادهاش به خانهامان آمدند. خانمش گفت: دخترخالهاش در حال تدارکرفتن به انگلستان است. دختر و شوهرش دوسال است که رفتهاند. او هم کارهایش را کرده تا برود. با خوشحالی پرسیدم: شمارهاش را میدهید تا با او صحبت کنم.
خلاصه بعد از چندبار تماس، بالاخره جواب داد و گفت: خودم به صورت قانونی میروم، امّا شوهر و دخترم را یک نفر از استانبول ترکیه قاچاقی فرستاده است. کلّی از آن آقا تعریف کرد که خیلی حواسّش توی ترکیه به شوهر و دخترش بوده و هنوز هم به او بدهکاره. شماره آن آقا را به من داد.
بلافاصله تماس گرفتم و آن طرف خط، صدایی دلنشین جواب داد. دست و پایم را گم کردم. یعنی چی؟ من همیشه بیرون توی بازار بودم و اکثر همکارهایمان مرد بودند. به قدری با آنان جدّی رفتار میکردم که دوست داشتند طرف حسابشان من باشم چون خیلی مبادی آداب بودم و بابت حساب کاری اذیّتشان نمیکردم ولی علی مثل من نبود.
خلاصه آن صدا به قدری زیبا و دوستداشتنی و گوشنواز بود که دلم میخواست ساعتها حرف بزند و من فقط شنونده باشم. اوّلش چون زن بودم قبول نمیکرد و گفت که دیگه کار نمیکنه ولی آن قدر اصرار کردم تا قبول کرد.
من که برایم روزنه امیدی پیدا شده بود، شروع کردم به جمعوجورکردن پولی که خواسته بود. با شوق و ذوق فراوان رفتم بازار، کتانی و چمدان مارکدار و مقداری لباس خریدم. در این چند سال هر چه طلا جمع کرده بودم را فروختم و ماشینم را هم فروختم و با مبلغی که پسانداز کرده بودم، یورو خریدم و برای رفتن لحظهشماری میکردم. تقریباً تدارک سفر هشتماهی طول کشید. در این چند ماه دوره خیّاطی را گذراندم و مدرک فنّی-حرفهای گرفتم، آخه فکر کردم شاید توی اروپا به دردم بخورد.»
حجم
۱۰۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۰۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه