کتاب پناهگاه
معرفی کتاب پناهگاه
کتاب پناهگاه نوشتهٔ الهام عبدی است. انتشارات متخصصان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. عنوان دیگر این رمان عاشقانه «منحصر به عشق» است.
درباره کتاب پناهگاه
رمان پناهگاه در ۱۳ فصل نوشته شده است. راوی فصل یک را با یادی از روزهای نوجوانی خویش آغاز میکند. او میگوید در دوران نوجوانی کتابی خوانده که در آن جملههایی نوشته شده بود که او در آن زمان، بهدلیل بیتجربگی و جاهلیت سنی، متوجه معنای آنها نشده است، اما در سالهای بعد زندگی، همان جملات درس بزرگی به او داد. گذر زمان مفهوم آن جملهها را بهخوبی به او نشان داده است. راوی در کتاب پناهگاه نوشتهٔ الهام عبدی ماجرای همین جمله را برای خوانندهٔ خود تعریف میکند.
«مهمان ناخوانده»، «مروارید وجود»، «زیارت عشق» و «دوستت دارم» عنوان برخی از فصلهای این رمان هستند.
خواندن کتاب پناهگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب پناهگاه
«روز بعد رفتم خونه، همه دورهم نشسته بودن اما حرفی نمیزدن، سلامی کردم و رفتم اتاقم، دکمهٔ مانتوم رو باز میکردم که یهو صدای مامان بلند شد: کاش توهم مثل شوهر فائزه بودی! ببین چه زندگی واسش درست کرده ببین چقدر حامیشه! اصلاً بگو چرا با کار کردن من مخالفی؟
بابا: با کار نه با آرایشگری مخالفم، الآنم زنگ بزن به دوستت فائزه، بهش بگو شوهرم مخالفه
-من نمیتونم بهش بگم نه زشته رو من یه حساب دیگه باز کرده! اومدم کنار مامان نشستم: بحث سر چیه!
بابا خیلی ناراحت پاشد رفت بالکن...
مامان با اخم نگام کرد و از دستم نیشگونی گرفت و گفت: تو چیه دم به دقیقه میری خونهٔ عموت!
-وا مامان...دستت به مقصر اصلی نمیرسه از من انتقام میگیری! بعد رو به علی که روی مبل لم داده بود گفتم: داداش تو چرا هیچ ریاکشنی نداری! ناسلامتی دعواست ها!
لبخندی زد: چرا... دارم ابراز نگرانی میکنم!
بلند شد صاف نشست و رو به مامان گفت: هیچکی تو این دنیا مطلقاً کامل نیست، پس نه از خودت و نه همسرت انتظار کامل و بیعیب بودن رو نداشته باش، بعدشم باید بدونی که وقتی به همسرت بله گفتی، یعنی اون رو به آدمهای دیگه ترجیح دادی، پس دیگه با کسی مقایسهاش نکن، بیشتر عصبانیت بابا از همین بود نه شاغل شدن شما.
-خب میگی چیکار کنم! عصبانی بودم یه حرفی زدم
- دنبال هر بحث و اختلاف پیش اومده رو نگیرید، نه اینکه خودم آدم کاملی باشم اما تا شده از بحث اجتناب کردم، چشم پوشیدم از حرفی که منفعتی نداشته و فقط حالمون رو خرابتر میکرده، برو از دلش دربیار با یه معذرتخواهی ساده...بهش بگو مجدد راجع به این قضیه فکراشو بکنه اونوقت هر تصمیمی که گرفت بهش احترام بذار ...
-بیخیال این حرفا...مامان امشب با دنیا میریم روستا خونهٔ مامانبزرگ، شما هم میاین!
-نه اگه آخر هفته میرفتین میتونستم بیام...حالا چرا انقدر یهویی!
-دلم تنگ شده واسش همین.
مامان که رفت علی پرسید: گفتی دنیا هم همراهت میاد!
-آره...چرا میپرسی! دوسش داری نه؟
-خیلی...دنیا همیشه واسه من جای قشنگیه واسه زندگی...
گوشه چشمی نازک کردم...خندید...بالشی که دستم بود رو پرت کردم سمتش: بیمزه من جدی پرسیدم!
-منم شوخی نکردم، دنیا رو دوست دارم
همین لحظه بابابزرگ از اتاق اومد بیرون و گفت: مبارکه پسرم کی بهتر از دنیا!
-نه...چیزه من اصلاً منظورم این دنیا نبود
در حالی که میخندیدم گفتم: دیگه حرف دلتو زدی، بابابزرگم شاهده... تمام.»
حجم
۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
حجم
۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه