کتاب داستان دسپروکس
معرفی کتاب داستان دسپروکس
کتاب داستان دسپروکس نوشتهٔ کیت دی کاملو و ترجمهٔ صونا جلیل نژاد حلاجیان است. انتشارات یاروین این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان فانتزی در سال ۲۰۰۳ نوشته شده است.
درباره کتاب داستان دسپروکس
کتاب داستان دسپروکس رمانی است که در ۵۲ فصل و برای نوجوانان نوشته شده است. این کتاب ماجراهای موشی است که در تلاش برای نجات یک شاهزادهخانم زیبا از دست موشهای دیگر است.
این رمان با تولد همین موش در دیوار قلعهای زیبا آغاز میشود. موش کوچکی که آخرین و تنها بازمانده از یک زایمان سخت است. این موش «دسپروکس» نام دارد.
کتاب «داستان دسپروکس» نوشتهٔ کیت دی کاملو در سال ۲۰۰۴ برندهٔ جایزهٔ مدال نیوبری شد. یک فیلم، یک بازی ویدیویی و یک موزیکال صحنهای از روی این رمان اقتباس شده است.
خواندن کتاب داستان دسپروکس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب داستان دسپروکس
«فصل هفتم: موش عاشق
اما زمانی که طبل برای این موضوع مهم زده میشد این موش دردسرساز کجا بود؟
بچهها باید یادآوری کنم که فلورو قسمت بد ماجرا را ندیده بود.
دسپرو کنار پرنس و پادشاه نشسته بود و از ترانههایی که پشت سر هم نواخته میشد لذت میبرد. کمی بعد پرنس موش کوچولو را به آرامی و دقت با دستش بلند کرد و کف دست دیگرش گذاشت وگوشهای بزرگ او را نوازش کرد و گفت: تو گوشهای دوست داشتنی داری، مثل مخمل هستن.
دسپروکس از اینکه شنیده بود گوشهای زیبایی دارد خیلی خوشحال شده بود به طوریکه از شدت خوشحالی ضعف کرده بود و برای اینکه نیافتد دستش را روی مچ پرنس گذاشت و ضربان قلب او را حس کرد. ضربان قلب خودش هم ناخودآگاه ریتم ضربان پرنس را گرفت. پرنس زمانی که پدرش به نواختن خاتمه داد گفت: پدر من این موش رو نگه میدارم ما میتوانیم دوستهای خوبی باشیم.
پادشاه نگاهی به دسپرو انداخت و گفت: یک موش یک جونده؟
پی گفت: چی؟
این بار پادشاه به او امر کرد: بذارش زمین.
پی که هیچوقت فرمانی از پدرش نشنیده بود گفت: نه چرا باید بذارمش زمین؟
چون من میگم.
پی اعتراض کرد و گفت: چرا؟
چون موشه.
من میدونم اون موشه خودم گفتم.
اون موقع به این موضوع فکر نمیکردم.
چه موضوعی؟
به مادرت ملکه.
پی با نارا حتی گفت: مادرم...
پادشاه در حالی که تاجش را میزان میکرد گفت: موشها جونده هستند، در ضمن به موشهای صحرایی هم ربط دارند و تو میدونی ما چه احساسی به موشهای صحرایی داریم، تو داستان تلخ ما را با اون موشهای بد جنس میدونی.
پی گفت: ولی پدر اینکه موش صحرایی نیست یک موش معمولی است.
پادشاه گفت: خانواده سلطنتی مسؤلیتهای زیادی را به عهده داره
و یکی از مسؤلیتها صلح نکردن با بستگان دوره دشمن است. پس بذارش زمین پی.
پرنس دسپرو رو پایین گذاشت.
پادشاه گفت: آفرین دختر خوب من.
و بعد به موش نگاه کرد و گفت: دور شو.
ولی دسپرو دور نشد. همانجا نشست و به پرنس نگاه کرد.
پادشاه پایش را زمین کوبید و فریاد زد: گفتم دور شو...
پرنس گفت: پدر اذیتش نکن.
و بعد شروع به گریه کردن کرد. دسپرو که اشکهای او را دید آخرین قانون باستانی موشها را شکست و با انسانها حرف زد.
گفت: لطفاً گریه نکن.»
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه