کتاب بر اساس ما
معرفی کتاب بر اساس ما
کتاب بر اساس ما نوشتهٔ کوثر قنبری است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان دربارهٔ دختری جوان به نام کوثر است که غمی بزرگ و پنهانی دارد.
درباره کتاب بر اساس ما
کتاب بر اساس ما داستانی است که در ۲۷ بخش نوشته شده است. این داستان از جایی آغاز میشود که راوی از نالهکردن برگهای پاییزی در زیر پایش میگوید. آذرماه است و راوی دارد از دانشگاه به خانه بازمیگردد. او در شرایطی است که دوست دارد درخانه بماند و حتی به دانشگاه هم نرود. او میگوید «دیگر نه برایم حرف مردم مهم هس و نه رفتارشان!».
راوی رمان بر اساس ما نوشتهٔ کوثر قنبری «کوثر» نام دارد. او در ساعت ۳ صبحی که شهر در خواب بوده در تبریز به دنیا آمده است. کوثر دانشجوی فوق لیسانس رشتهٔ عکاسی است و خودش میگوید که یک ماشین ۲۰۶ داغون که زیر پایش است و قرصهای خوابش پایهٔ اصلی بیخوابیهای ۸ سالهاش است؛ او ۲ خواهر دارد. سحر ۸ ساله است و خواهر دیگرش پرستو ۳۱ ساله که با دخترش دلسا و شوهرش وحید زندگی میکند. این شخصیت داستانی دوستان صمیمی بسیاری ندارد و فقط دخترعمویش فاطمه که از او ۲ سال بزرگتر است، با او رفاقتی دارد.
بهنظر میرسد کوثر از غمی بزرگ یا افسردگی رنج میبرد، اما غم او چیست؟
خواندن کتاب بر اساس ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب بر اساس ما
«خوابم گرفته بود و پرسه زنان سمت ماشینم رفتم و سوار شدم و تا خونه بی هدف رفتم. نمیدونم چقد دیگه بایدبگذره تا آدما بفهمن وقتی با کسایی که دوسشون دارن می جنگن نبردن و فقط بازنده ان.
اووووف چه دوز نویسندگی یهو زد بالا. به ماشین سیاه رنگ جلویی ام پوزخند زدم که گوشیم زنگ خورد:
-بفرمایید.
-کوثر خودتی؟
-بله شما؟
-یکی از بچه های دانشگاهم الان کجایی؟
-طرفای وحیدیه.
-بیا این آدرس.
-چرا؟؟؟؟
-استاد داره خودکشی میکنه.
-هه دختر خوب دوران شیرین و فرهاد هشت ساله برام تموم شده. بخش بگو من دلی ندارم برا عاشق شدن.
-صبر کن بگم.
-چی میگه؟
-میگه دوست دارم.
-بگو منم دوسش داشتم. دو طرفه بود علاقه مون ولی ولم کرد چه رسد به رابطه یه طرفه.
-بذار بگم.
.....
-میگه تا تورو نبینه هیچی نمیگه.
-بیام وحیدیه؟ هه. استاد میخواد خودکشی کنه؟ هه؟ منو مبینه هیچی نمیگه! پوزخننننند به پهنا تمام دلایل مسخره آدم های دور و برم. قطع کردم و از همونجا برگشتم و رفتم سمت آزادی.
سمت اتوبوس آزادی-شهریار که دیدمش. همونجا ماشین رو با حرکت ناشیانه ای پارک کردم آهنگ مهراب گذاشتم و در حد مرگ صداشو زیاد کردم.
رفتی؟
خیلی غصه دارم.
توی قلبم ازت خیلی کینه دارم
. بیداریییی.
بگو بیداری یانه.
من که شب ها تا صبح بیدارم.
نشد که نشد یه شب بخابم.
من همونی ام که تا صبح بیدار می مونه.
خودت نیستی
ولی میبینمت
آخه عکساتو دارم
گریه هامو نگم برات تا نگیره دلت.
رفتی با اونی که آبجی میگفت بهت
بعضی وقتا تا میاد
تا میاد خنده ام بگیر فکر تو میاد
حالمممو میگیره
خیره ام
چشام به عکسات خیره
گفتم نرو
چقد گفتم دلم میگیره
بشکنه دستم
چقد نمک نشناس بودی خدا میذاره تو کاسه ات
حرمت شکستی
حرمتم چشات بود
برگرد
اینقد نوشتم این کاغذا روانی شدنا......) من گم شدم اونم تو خاطرات زندگیش.
پیاده شدم و داد زدم:
-اینجا دیدمت. چرا دیدمت؟ کاش نمیدیدمت. زندگیبییییییی من بدون حمید هیچی ام.»
حجم
۵۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه