کتاب هزار راهی که نرفتیم
معرفی کتاب هزار راهی که نرفتیم
کتاب هزار راهی که نرفتیم نوشتهٔ سیدمجید حسینی است و انتشارات حکمت و عرفان آن را منتشر کرده است. این کتاب تأثیر اعتیاد بر روابط زوجین را میسنجد.
درباره کتاب هزار راهی که نرفتیم
پدیدهٔ شوم اعتیاد، سالهاست که برخی از مردم، بهویژه نوجوانان و جوانان را گرفتار خود کرده است. ابعاد پیچیدهٔ این رویداد و لایههای تأثیرگذار آن در سطوح مختلف فردی و اجتماعی، اهمیت بازخوانی آن را دوچندان میکند. یکی از این سطوح مهم، بررسی ابعاد فرهنگی است که در نوع خود از اهمیت فراوانی برخوردار است؛ چراکه نقش فرهنگ به عنوان یک معیار قابلتوجه در دوری از این پدیده، بسیار پررنگ است. در این میان، روایت و خوانش افرادی که در این مسیر گرفتار شده و مشکلات آن را لمس و درک کردهاند، به تنهایی میتواند درسها و عبرتهای قابلتأملی برای دیگران و کسانی که ممکن است در این مسیر لغزنده و ناهموار قرار گیرند، داشته باشد.
کتاب هزار راهی که نرفتیم با تولید محتوای واقعی و بهرهمندی از داستانهای مستند به روایت تلخ این گرفتاری پرداخته، به راههای برونرفت از آن اشاره شده و چراغی روشنگر در این میان افروخته شده است.
بیتردید، مستندبودن روایتهای مختلف از این پدیده شوم، تأثیر شگرفی بر مخاطبان خواهد داشت و هشداری برای خانوادهها و خصوصاً نوجوانان و جوانان در این مسیرِ سخت و گاه بیبازگشت خواهد بود.
خواندن کتاب هزار راهی که نرفتیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که اعضای خانوادهشان به اعتیاد دچار هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هزار راهی که نرفتیم
«سیزده سال بیشتر نداشتم که با پسر یکی از اقوام که ده سال از من بزرگتر بود، ازدواج کردم. آن موقع علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم. به همین دلیل از شوهرم تقاضا کردم اجازه بدهد تحصیلاتم را ادامه بدهم. او نیز قبول کرد. در خانه شوهرم درس خواندم و دیپلم گرفتم.
همسرم نیز مغازهای داشت. از لحاظ مالی مشکلی نداشتیم. بعد از گرفتن دیپلم، باز هم با خواهش، تحصیلاتم را ادامه دادم و به عنوان میهماندار هواپیما مشغول به کار شدم. فقط تنها مسألهای که مرا در این مدت آزار میداد، کمحرفی و دیر آمدن شوهرم به خانه بود. بیشتر اوقات نیز این قضیه به مشاجرههای سخت میان ما میانجامید. هر وقت به حالت قهر به خانه پدرم میرفتم، مرا از خانه بیرون میکردند و از من میخواستند به خانهام برگردم. من هم به ناچار باز میگشتم.
با اصرار خانواده بعد از ده سال بچهدار شدم. با به دنیا آمدن پسرم، شوهرم ساعات بیشتری در خانه میماند. آن وقت بود که متوجه حقیقت تلخی شدم، تمام این سالها شوهرم اعتیاد داشت و من نمیدانستم. بنابراین ابتدا خیلی تلاش کردم او را از این مخمصه هولناک نجات دهم. اما حرفهایم بیثمر بود. او تصمیم گرفته بود زندگی ما را به نابودی بکشاند و این کار را نیز کرد.
چندباری به خاطر اعتیاد شوهرم به مواد مخدر قهر کردم و به خانه پدرم رفتم، اما هر بار مادرم مرا راهی خانه میکرد. هر بار که کلمه طلاق بر زبانم جاری میشد، آنها مرا از این کار منع میکردند. به ناچار دوباره به خانه باز میگشتم. از آن روز به بعد زندگی برایم تیره و تار شد. تمام هزینههای خانه را میپرداختم. اعتیاد همسرم هم هر روز شدیدتر میشد تا اینکه شوهرم مغازه را فروخت و خرج اعتیادش کرد.
جهیزیهام جلوی چشمانم یکییکی فروخته میشد. اما هر وقت اعتراض میکردم، او مواد مخدر را عشق اول و آخرش مینامید و بعد هم کتکم میزد. در تمام این سالها با شوهرم زندگی کردم و حرفی از طلاق نزدم چون میدانستم دل پدر و مادر پیرم میشکند. مرارتهای زندگی را تحمل کردم. حقوقم را هر ماه دودستی به شوهرم میدادم و از پدر و مادرم خرجی میگرفتم.
تا اینکه شش ماه پیش اتفاق وحشتناکی افتاد، شوهرم در غیاب من، پسرم را برای خرید مواد مخدر از خانه بیرون فرستاد. شب که از سر کار به خانه برگشتم پس از اطلاع از این موضوع با شوهرم حسابی جرو بحث کردم. او هم مرا از خانه بیرون کرد. چند روز بعد متوجه شدم خانه را هم فروخته است. پدر و مادرم وقتی با طلاقم موافقت کردند که زندگی ۳۰ سالهام در سیاهی سپری شد و همه چیز را از دست دادم.
بزرگان چه میگویند؟
امام باقر (ع) به نقل از پیامبر خدا (ص) فرمودند:
خداوند عزّوجل هر مردی را که زود ازدواج میکند و زود طلاق میدهد و هر زنی را که زود ازدواج میکند و زود طلاق میگیرد، دشمن میدارد یا لعنت میکند.»
حجم
۳۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه
حجم
۳۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه