کتاب در امتداد آرامش
معرفی کتاب در امتداد آرامش
کتاب در امتداد آرامش نوشتهٔ فاطمه رحمتی است و انتشارات مانیان آن را منتشر کرده است. این کتاب داستان شخصی است که همیشه حضور امام رضا (ع) را در زندگیاش حس میکند و مسیر زندگیاش به دلیل بیماری خاصی که دارد با بسیاری از انسانها تفاوت دارد. او هیچگاه از تلاش دست نکشیده است.
درباره کتاب در امتداد آرامش
کتاب در امتداد آرامش دربارهٔ شخصی است که وقتی سه سال داشت مادرش نذر کرده بود که هر زمان توانست راه برود و در مدرسهٔ عادی ثبتنام کند، النگوهایش را به حرم امام رضا (ع) هدیه بدهد و این اتفاق را نیز در بخش نذورات حرم امام رضا (ع) ثبت کرد. هنوز هم بعد از گذشت سالها او نشانههایی از حضور امام رضا (ع) را در زندگیاش میبیند.
خواندن کتاب در امتداد آرامش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی و خواندن خاطرات پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در امتداد آرامش
«هشتم آذر ۱۳۷۶ زمانی که خواهرم کلاس سوم دبستان بود من به دنیا آمدم. آن روز دقیقاً روزی بود که خداداد عزیزی قهرمان تیم ملی شده بود و همه جشن گرفته بودند و خیابانها حسابی شلوغ بود. پدرم در آن شلوغی راه پیدا نمیکرد که به بیمارستان بیاید و دسته گلی که برای مادرم گرفته بود در دستش مانده بود.
بالاخره پدر به دیدارم آمد و بعد از دو روز من را به خانه بردند. بعد از یک هفته جشن تکلیف خواهرم بود که حالا ۹ساله شده بود.
وقتی من هنوز به دنیا نیامده بودم مادرم با یک پارچه سفید برای خواهرم چادر نماز زیبایی دوخته بود و با تورهای سبز و بنفش آن را تزئین کرده بود. برای من نیز با همان پارچه یک قنداق خیلی قشنگ آماده کرده بود. مادرم نتوانست در روز جشن تکلیف خواهرم شرکت کند چون من تازه به دنیا آمده بودم و نمیتوانست من را تنها بگذارد. خواهرم از این موضوع خیلی ناراحت شد و وقتی مادرم دید روحیه خواهرم حساس شده به او گفت: ناراحت نشو؛ یک روز به حرم مطهر امام خمینی میرویم و آنجا برایت عکسهای زیبا میگیریم و همان جا نام خواهرت (خطاب به من) را نیز در گوشش میخوانیم. نام خواهرت را در خواب دیدهام که معصومه گفتهاند و چون نام اصلی حضرت معصومه فاطمه است، نامش را فاطمه میگذاریم.
مادرم به من میگوید: فاطمه؛ وقتی به دنیا آمدی خیلی کوچک بودی و تنها دو کیلو و دویست گرم وزن داشتی. اما با این وجود بسیار شیرین و دوست داشتنی بودی.
به گفته مادرم هم دختر خوش اخلاق و خنده رویی بودم و هم پر برکت و پر روزی.
چون فقط شیر مادر را خورده بودم تا پنج ماهگی یازده کیلو شده بودم و در چهار ماهگی دندان درآوردم. با وجود همه اینها هرچه بزرگتر شدم، دیگر نمیتوانستم بایستم و بنشینم. هرکس من را میدید از مادرم میپرسید چرا فاطمه نمینشیند و مادرم در جواب میگفت چون درشت و تپل است نمیتواند خوب بنشیند.
در آن زمان مشخص شده بود که من بیماری CP دارم اما مادرم نمیتوانست این را بپذیرد. بعد از یک سال پزشکان توانستند مادرم را راضی کنند که من را به آب درمانی و فیزیوتراپی ببرد.»
حجم
۳۷۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه
حجم
۳۷۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه