کتاب خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان!
معرفی کتاب خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان!
کتاب الکترونیکی «خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان!» نوشتهٔ صبوره رنگرز در نشر آماره چاپ شده است.
درباره کتاب خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان!
این نمایشنامه با اقتباس از شیوهٔ نمایشهای سنتی ایرانی، بهویژه «تخت حوضی»، توانسته است تلفیق مناسبی از شیوهٔ تئاتر مدرن با نمایشهای سنتی به عمل آورد. اقتباس از سنتهای نمایشی ایرانی، در شرایطی که این نمایشها دیگر به صورتهای قدیم اجرا نمیشوند باید به گونهای باشد که نه تنها ماهیت سنّتی این نمایشها حفظ شود بلکه همزمان ویژگیهای تئاتر مدرن را نیز داشته باشد و با سالن رسمی امروزی اجرای نمایش نیز همخوانی داشته باشد. همچنین وقتی تماشاگر آن را در قالب و شکل تئاتر اروپایی تماشا میکند، بتواند ضمن دریافت ریشههای سنتی آن بهخوبی با نمایش ارتباط برقرار کند.
شخصیتهای نمایش خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان! عبارتاند از:
پادشاه
مهریناز، دختر پادشاه
وزیر اعظم
کوهزاد، پسر وزیر اعظم
غلام
حکیمباشی
سفیر دیار فرنگ
جلاد باشی، مرتاض هندی، جارچی (این سه نقشِ کوتاه را یک نفر بازی میکند.)
خدمتگزاران دربار
کتاب خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به هنر نمایش پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب خواستگاران مهری ناز، شاهدخت دیار سختستان!
«وزیر: خب یه کاری کن که نترکه!
حکیمباشی: درمونش اینه که تارِک الطّعام بشه!
وزیر: یعنی غذا نخوره؟
حکیمباشی: بله قربان!
وزیر: پادشاه مملکت که نمیتونه غذا نخوره! مگه میشه سرورِ عزیز ما، سلطان هفت اقلیمِ سختستان، چیزی نخوره؟ بالاخره یه چیزی باید باشه که حضرت والامقام، پادشاه ما بتونه نوشِ جان کنه!
حکیمباشی: هیچی قربان!
وزیر: پس تو به عنوانِ حکیمباشی شمارهٔ یکِ این دربار، چه غلطی میکنی؟ داری میگی که ما هیچ کاری نمیتونیم بکنیم جز اینکه، منتظر بشیم تا پادشاه عزیزمون جلوی چشممون منفجر بشه؟
حکیمباشی: میتونیم دعا کنیم، قربان!
وزیر: با دعا خوب میشه؟
حکیمباشی: یه کم ریسکش بالاست!
وزیر: پس نتیجه میگیریم که باید صبر کنیم تا وقتش که رسید، پادشاهمون به شکل کاملاً مطبوعی....
حکیمباشی: بترکه!
(پادشاه خارج میشود و وزیر و حکیم میخندند.)
وزیر: (لحنش عوض میشود.) عین همین حرفها رو زدی دیگه! چیزی رو که از قلم ننداختی حکیمباشی؟
حکیمباشی: واو به واو! همونطور که دستور داده بودین.
وزیر: (از روی حرامزادگی میخندد.) خوبه! خوبه! ببینم پیاز داغش رو زیاد کردی یا نه؟
حکیمباشی: جوری براش نقش بازی کردم که باورش شد همین امروز فرداست که بترکه. حتی سفارش داد یه کفن شاهانه هم براش بدوزن.
وزیر: عالیه حکیمباشی! اگه نقشهمون درست پیش بره، یه انعام خوب پیش من داری.
حکیمباشی: کدوم نقشَهمون قربان؟
وزیر: نقشَهمون دیگه!
حکیمباشی: ببخشید قربان! یهکم تعداد نقشههاتون زیاد شده، قاطی کردم.
وزیر: قرار بود تو به پادشاه احمقمون حالی کنی که داره میمیره و اونوقت...
حکیمباشی: شما هم حکمرانی ایالت قندهار رو بدین به من!
وزیر: درسته!
حکیمباشی: قندهار به علاوهٔ مخلفات!
وزیر: صبر کن ببینم! مخلفاتش دیگه چیه؟
حکیمباشی: (میخواند) باقندِ لب نگاری، کزقندهار باشد
عنبرعذار باشد، چون لالهزار باشد
از پای تا به فرقش، رنگ و نگار باشد
چون بنگری به قدش، سرو و چنار باشد
از بادهٔ دو چشمش، ما را خُمار باشد
با ما کمندِ زلفش در کارزار باشد
تا روزگار باشد، تا روزگار باشد:
وزیر: ای حرومزاده! ولی اول باید کشورو صاحاب بشیم.
حکیمباشی: مگه صاحبش نیستیم؟
وزیر: پس اون پادشاه خرفت شده چی کارهاس؟
حکیمباشی: اون که فقط وَرَمه!
وزیر: ولی وَرَم خطرناکیه!
حکیمباشی: متوجهم! متوجهم! حالا می خواین چی کار کنین؟
وزیر: وقتشه بریم سرِ نقشهمون!
حکیمباشی: نقشهمون؟ کدوم نقشهمون؟
وزیر: باید اون پادشاهِ وَرَمکرده رو راضی کنیم که دخترشو شوهر بده!
حکیمباشی: دخترش؟ کدوم دخترش؟
وزیر: ابله! مگه پادشاه چند تا دختر داره! مهریناز!
(مهریناز در انتهای صحنه، پردهٔ پنجره را کنار میزند. نور موضعی روی او میتابد.)
حکیمباشی: مهریناز! اما هیچکس نتونسته اون دخترکِ چموش رو راضی کنه که شوهر»
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۴۱٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه