کتاب باور کن
معرفی کتاب باور کن
کتاب باور کن نوشتهٔ سعید صادقی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب باور کن
باور کن را در اولین نگاه داستانی ساده در روایت یک عشق ناکام میبینیم. اما با توجه بیشتر و تعمق در لایههای عمیقتر آن میتوان متوجه اشاراتی عمیقتر و خارقالعاده شد. از اشاره به مکاتب هنری و اشعار و آثار سینمایی فاخر گرفته تا مباحث بنیادین روانکاوی و مراتب سلوک تا اشاراتی به آیات و احادیث اسلامی و نقدهای فرهنگی گاهی بیباکانه و توجه برانگیز و طرح این پرسش بنیادین که آیا عشق و عدالت دو عنصر ناساز و ناهمسو با یک دیگرند یا همساز و همسو. باور کن را میتوان به بهترین نحو نمونهای از تجلی ناخودآگاه در ذهن و متن نویسنده دید و اتصال او به ناخودآگاه جمعی. باور کن از آن دسته داستانهایی است که میتوان آن را بارهاوبارها خواند و هر بار نکات و برداشتهایی نو و ارزشمند از آن داشت و دریافت.
خواندن کتاب باور کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باور کن
«یه مدت بود، داشت، کارا رفتنشو میکرد. میخواست برا همیشه بره اونجا و مطب و همه چیزاشو داشت واگذار میکرد. از منم خواسته بود، برم باهاش یه چند دفعهای؛ اما منم مثل خودش پر از تردید بودم و پر از احساس به اینجا و جواب درستی نمیتونستم بهش بدم. یه چهار، پنج سالی میشد باهاش کار میکردم. خیلی خیلی خوشم میومد ازش. نمیتونم بگم خوشم میومد که؛ یه جورایی اسیرش شده بودم و جز خودش به هیچکس دیگه ایم نمیتونستم فکر کنم. از همون نگاه اول که دیدمش، فکرشو میکردم این اتفاق بخواد بیافته؛ و این اتفاقی بود که افتاد و تا امروز و شاید تا روزی که زنده باشم، ادامه داره. تو اون سالا با مردایی که ارتباط داشتم، تنها و تنها تصور خودش بود، تو خیال و ذهنم بود و میگذشت. میدونستم این یه خیال باطل بود و هیچوقت قرار نبود اون برا من باشه؛ فقط همینو میخواستم، کنارش باشم و از همین لذت میبردم و چیز دیگه ایم نمیخواستم ازش. و اینکه یه دوست همدل و همراه و روراست باشم براش، که شاید همینم بود، گذاشته بود، خودشم بخواد، اون سالا کنارش بمونم. پزشک متخصص قلب و عروق بود و تقریباً نه از پزشکی، از همه چی سر در می آورد. از شعر، از فلسفه، از تاریخ و هنر، تا خیلی چیزا دیگه که اصلاً نمیشد فکرشو کرد یه پزشک یا حتی یه مرد بخواد ازشون سر دربیاره. خیلی از زنایی که دیده بودنش، عاشقش شده بودن. هم تیپ خاص و جذابش، هم شغل و کاری که داشت، وهم شخصیت گرم و گیرایی که نمیشد به راحتی ازش گذشت و درگیرش نشد. تقریبا همه چیزش خاص بود و خوش سلیقه. همه چیزایی که یه مرد رؤیایی میتونست داشته باشه رو با خودش جمع کرده بود لعنتی. خوشزبون و خوش صحبت؛ دقیقاً میدونست چیو کجا و به کی و چه موقع بگه. بهموقع شوخ و بذلهگو، به موقعش جدی و کم حرف. خیلی از مریضاش میومدن، فقط برا همین، باهاش صحبت کنن و تو همون گفتگوا کوتاه، باهمون خوش زبونیا و بذله گوییا و با دلداری دادنا و امید دادناش، چنون حالشونو خوب میکرد، خودشونم نمیفهمیدن. و گرمای وجودش که از نشستن کنارش میشد احساسش کرد و احساسات خاص و غلیظش که همه وجودشو در بر خودش گرفته بود و تو هوای کنارش میشد استشمامش کرد. اما اخلاقای بدیم داشت. بیشتر من میدونستم و میدیدم و ازشون خندمم میگرفت گاهی، با چند تا دوستا صمیمیش، که اونام یه وقتایی یه چیزایی ازش میگفتن و کلیم میخندیدن بهش از دست کاراش. یه وقتا درست مثل یه پسر کوچولو همسن امیرعلی، لجباز و یه دنده؛ یه وقتاییم عصبی و کم حوصله جوری از یه چیزا کوچیک، عجیب کفرش در میومد.عیباش، عیباش... هزار بار برام شیرینتر و جذابتر از همه خوبیاش بود. احساساتی شدناش؛ چیزی که هیچوقت نمیتونست و نمیخواست به کسی نشونش بده و باورش کنه. نگران شدناش …»»
حجم
۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه
حجم
۱۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه