کتاب طنز ۱۴۰۰ هوشنگ میرزا
معرفی کتاب طنز ۱۴۰۰ هوشنگ میرزا
کتاب طنز ۱۴۰۰ هوشنگ میرزا داستانی طنز نوشتهٔ اکرم آقابابایی است و نشر متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب طنز ۱۴۰۰ هوشنگ میرزا
رمان و داستان طنز یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر طنز در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب طنز ۱۴۰۰ هوشنگ میرزا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان طنز ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب طنز ۱۴۰۰ هوشنگ میرزا
«کار همیشهاش است ایجاد هولوولا در جان من، پیش خود فکر نمیکند اگر دستپاچه شوم زبانم نیز مانند عقلم یکی در میان تپق میزند. البته همآنقدر هم عجول و بیفکراست. به قول قدیمیها ابنالوقت نیست، غلامرضا را میگویم رفیق شفیق این روزهای خدمتم. دو ساعت مرا جلوی بانک صادرات لنگه پا نگهداشته وقتی سر قرار رسیده و با اعتراض من مواجه شده که چرا اینجا؟ خوشمزهگیش گل کرده که پس کدوم بانک؟ مگر بانک صادرات فقط برای قرار ساخته نشده؟
مادرم همیشه میگه اگه تو خیابون گم شدی برو روبهروی بانک صادرات بایست سه سوته پیدات میکنن.
در آخرین لحظههای ساعت اداری که ورودیها بسته میشدند وارد اداره پست شدیم: خب مرد حسابی بگذار برای فردا، روزهای دیگر... سفیر کبیر فرانسه هم برای تقدیم استوارنامهاش آنقدر عجله به خرج نمیدهد. به خرجش که نمیرود، انگار میخواهد اورانیوم غنیشدهاش را جهت تست خلوص برای دانشمندان هسته محلهشان بفرستد. میگوید باید بستهاش را هر چه زودتر به دست دوستش مجتبی در دامغان بفرستد، نفهمیدم چه چیزی در آن کارتن جا دادهبود اما بالاخره که میفهمم. به من میگویند بچه تهران!
همیشه با اداره پست مشکل داشتهام بهخصوص امروز که عجله هم در کار است. اما کار رفیق را باید راه بیندازم، من هم که آخر مرام و معرفت، باید هوایش را داشته باشم، کلاً آدم باید هوای رفقایش را داشته باشد علیالخصوص که در این شهر غریب هم باشد، خدا را چه دیدی شاید روزی روزگاری گذر من هم به دباغخانه آنها بیفتد.
آقا سلام ببخشید، پشت پیستااژژ کجاس؟
نمیدونم دقیقاً کجا رو میخوای! اما این دور و بر پیست نداریم! تازه اگر هم داشتیم من نمیدونستم پشتتش کجاس!!
آقا بیخیال، اداره شماس نمیدونید، پیشتاز کجاشت؟ پشت پیشتاز!!
آهان بله... خب شما میخوای بری پشت پیشتاز چکار کنی برادر؟ اونجا که کسی را راه نمیدن. الان که دیگه همه دارن میرن.
آقاجان جون مادرت؟ منظورم پسست پیسشتازه!!! آقا این بسته رو پشت اکسپرش کنید.
آقای کارمند با خونسردی چشمدرچشم غلام که خندهاش را میخورد، از بانمکی خودش به وجد آمده بود، لبخند بیمزهای تحویلم داد و با دست به باجه آخر اشاره کرد. در حالی که باعجله به سمت باجه پستسفارشی حرکت میکردیم، همانند انسانی که به خاطر لکنت زبان مورد تمسخر دوستانش قرارگرفته و از طرفی هم دلش میخواهد سر از کار دوست مرموزش درآورد اما غرورش اجازه نمیدهد و نمیتواند، بنا به غرغر کردم، روی مخش بودم تا کارش را تمام کرد و زدیم بیرون:
آره دیگه بایدم بخندی، هر چی من کامنت میدم که با اون کارمند شیرینعسل لایک میکنی و استیکر خنده تحویل میدی، منو بگو وقت گرانبهامو برای کی گذاشتم. تو مثل اون گداههای که اومده در خونمون یه کیلو برنج ریختم تو مشما دادم دستش، پرو پرو میگه همین؟ گفتم نه اینو واسه نمونه دادم، دم کن بخور خوشت اومد بیا یه کیسه بدم ببری. واقعاً آدم پرتوقعی هستی غلام. منو بگو تایم مرخصیم رو برای تو گذاشتم.
ایبابا هوشنگ توهم که تا یه چیزی میشه ابروهات میره گل منار و مث جوجهتیغی هی تیر پرت میکنی. حالا بعد عمری یه کار برای من کردی برادر اهدای عضو که نکردی انقد خودتو چس میکنی!
ببین غلام نذار روم تو نیمروت باز شهها، کاری نداری؟ فعلاً گودباای تا فردا...خوش گذشت.
کار همیشهاش است، هرگاه پدر دیرتر به منزل نزول اجلال میکنند، مثل ماهی داخل آکواریم دور میز وسط پذیرایی میچرخد و به هر کسی که دوروبرش باشد نوک میزند. مادرم را میگویم: حالا شانس آوردهایم منزل بیشتر از ۸۰ متر نیست و تقریباً همهمان در تیررسش قرارداریم! وگرنه زندگی کردن ما در کاخ مشکلات زیادی داشت و باید با شلیکهای بلند و توپخانهوارش مواجه میشدیم. راستش را بگویم حق هم دارد این پدر بیخیال من با گوشی قدیمی و از رده خارجش که دائم در باقالیهاست، هیچ! خودش هم معمولاً در پیچ است.»
حجم
۶۲۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
حجم
۶۲۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه