کتاب دمام ها هرگز نمی میرند
معرفی کتاب دمام ها هرگز نمی میرند
کتاب دمام ها هرگز نمی میرند نوشتهٔ رسول حق شناس است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر ۲ نمایشنامهٔ ایرانی را در بر دارد که درونمایههای جنگ ایران و عراق را در بر دارند.
درباره کتاب دمام ها هرگز نمی میرند
نمایشنامهٔ دمام ها هرگز نمی میرند با نگاهی به رمان «مرگ بر مرگ» نوشتهٔ رحیم مختومی نوشته شده است؛ ازاینرو یک نمایشنامهٔ اقتباسی بهشمار میروند. این نمایشنامه در ۱۱ صحنه نوشته شده است.
نمایشنامهٔ دیگری که در این کتاب قرار گرفته شده است «جلاد های پشت دیوار به بهشت نمی روند» نام دارد. این نمایشنامه نیز حاوی درونمایههای مربوط به جنگ میان ایران و عراق است. این نمایشنامه در ۸ اپیزود نوشته شده است.
خواندن کتاب دمام ها هرگز نمی میرند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب دمام ها هرگز نمی میرند
«صحنه هفتم
(یک میز در میانه صحنه، استاد پناهی و سمیرا، از اطراف سقف طناب های دار آویزان است وانسانهایی که روی چهارپایه اعدام، زیر طناب ها ایستاده اند ودر طول حرف های استاد پناهی وسمیرا به دار کشیده میشوند ستاره نیز صندلی های اعدامی ها را از زیر پاهای شان میکشد. استاد پناهی پک غلیظی به سیگارش میزند و دود آن را، مثل موشک، به هوا میفرستد)
استاد: خوب، خانم فرهانی! به نظر تو علل افزایش استقبال از مرگ در دهه اول بعد انقلاب چیه؟
سمیرا: برهانی، نه فرهانی. قبلا خدمتتون عرض کردم استاد. این فرضیه اشتباست. استقبال از مرگ، هیچ افزایشی نداشته. استقبال از شهادت بود که تصاعدی رشد کرد. تو این پایان نامه هم اشاره کردم.
استاد: پایان نامه راجع به چیه؟
سمیرا: چی نه استاد کی. شهید خانجانی
استاد: آهان، یادم اومد. خانجانی! همون موضوعی که من مخالفش بودم.
سمیرا: بله. بعدا موافقت کردین.
استاد: موافقت داریم تا موافقت. با اون همه التماسی که تو کردی ...
سمیرا: التماس نکردم استاد. استدلال کردم.
استاد: آهان، استدلال. حالا که خیلی اهل استدلالی، یه سوال می پرسم. باز هم استدلال کن. مشکلی نیست؟
سمیرا: نه»
***
«اپیزود آخر:صد هزار دلار پول خرد
(دیوار نیست، کودکی از روی خرابه ها اینسوی مرز وآنسوی مرز میپردکیسه ای بزرگ دربرابر اوست)
کودک: یکشنبه بانک آلمان غربی رو زدم تا بفهمن هرکسی نمیتونه سر یه آدمو ببره و لش اونو بندازه اینور دیوار و بگه، بیلاخ؛ بیلاخ به خودتون، باید پول هایی که نصیبم شده رو همه مردم آلمان شرقی ببینن بفهمن آلمان غربی ها هم بیلاخ. تا امروز دوشنبه نتونستم اونا رو ببرم خونه مون تو آلمان شرقی! چرا؟، خب، معلومه، برای اینکه وزنشون خیلی زیاد بود والبته از وقتی این دیوار برلین خراب شده نمیدونم غربی و شرقی کدوم وریه! اما بالاخره باید بشینم یه جای آروم ومطمئن تا اونا رو بشمرم، برام خیلی عجیب بود، (سکه ها را میشمارد) وقتی رفتم تو بانک آلمان غربی و کیسه رو برداشتم فکرشو نمیکردم به این راحتی اون همه سکهٔ گرد کوچولوی قهوه ای، جلوی چشمام قل بخورن و بتونم بیارمشون آلمان شرقی. صدهزار دلار پول خورد دارم، دریغ از یک اسکناس یا پول درشت، فکر نمی کنم هیچ آدم پولداری، مشکلی مثل من داشته باشه. (روی زمین به حالت دعا زانو میزند) خدایا من صدهزار دلار پول خرد دارم، و مجبورم هر بار یک مشت ازین پول خردها رو خرج کنم! تو بگو من چه کنم، شاید آلمان شرقیا به من شک کنن؛ خدا، بهتر نیست برم آلمان غربی؟ (مدتی منتظر میماند اما صدائی از بالا نمیرسد) خدایا! صدهزار دلار پول خرد دارم، اما دارم مثل بی پولای ولگرد زندگی می کنم! دریغ از یک اسکناس یا پول درشت، فکر نمی کنم هیچ آدم پولداری، مشکلی مثل من داشته باشه آلمان غربی کو؟ آلمان شرقی کجاست؟ مامان...
(نور میرود)»
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه