کتاب بستور پهلوان و دو نمایشنامه دیگر

کتاب بستور پهلوان و دو نمایشنامه دیگر نوشته رسول حق‌شناس است. این کتاب سه نمایشنامه کودک و نوجوان است.

درباره کتاب بستور پهلوان و دو نمایشنامه دیگر

نمایشنامه اول با نام انقلاب خرگوش‌ها در یک جنگل پیش می‌آید، وقتی که گرگ‌ها شاه می‌شوند و شروع به آزار و اذیت خرگوش‌ها می‌کنند. اما خرگوش‌ها نمی‌خواستند همیشه آرام باشند و اجازه دهند آن‌ها را آزار دهند. نمایشنامه دوم کچلون و دیو پشمالو داستان یک روستای کوچ نزدیکی رود کارون است اسم این روستا کچل آباد، بود. همه در این روستا مو داشتند جز دو برادر که آرزوهایشان به‌خاطر دل پاکشان برآورده می‌شود. آن‌ها باید منتظر اتفاقات دیگری باشند. نمایشنامه آخر بستور پهلوان هفت ساله ایرانی (نقالی) داستان بسطور پسر زریر قهرمان ایرانی است. این پسر کوچک وقتی متوجه می‌شود پدرش در جنگ کشته شده است خودش به‌جای او به میدان نبرد می‌رود. 

این نمایشنامه برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است و هر کدام روایتی جذاب دارد. 

خواندن کتاب بستور پهلوان و دو نمایشنامه دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام فعالان حوزه آموزش کودکان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب بستور پهلوان و دو نمایشنامه دیگر

(همه پرنده می شوند.) گذر پرنده باشه

(همه می خندند و ادای کشتن و کشته شدن را بازیگوشانه در می آورند که ناگهان با صدای طبل و سنج وحشتناکی متوحش می شوند ومتحیر اطراف را می پایند که ارتش گرگ ها که لباس بدجنس ها را در بر دارند وارد می شوند و همه را قلع و قمع می کنند و به اسارت می گیرند. با نواخت شیپورها گرگ شاه وارد می شود و بر صندلی خرگوش ها حریصانه تکیه می زند و آن را غصب می کند)

گرگ شاه: از حالا به بعد من شاه هستم. از این به بعد کسی حق نداره اسمی از خرگوش ها ببره، کتاب هایی که عکس یا تصویری از خرگوش ها توش هست رو بسوزونید، هر چی گوش و خر و خرگوش وجود داره رو از سطح شهر پاک کنید.

گرگ وزیر: کتاب ها رو بیارید... کتاب ها رو بیارید.

(گروهی از گرگ ها یک چمدان فلزی بزرگ از کتاب ها را می آورند، گرگ شاه کتابی از میان چمدان را برمی دارد و مدادی می طلبید.)

گرگ شاه: مداد بزرگ، سریع.

گرگ وزیر: مداد بزرگ رو بیارید.... مداد بزرگ رو بیارید.

(مداد بزرگ به دستش می رسد و گرگ شاه شروع به خط زدن چند کلمه می کند و در آخر کتاب را به میان صندوق می اندازد و روی آن مواد آتش زا می ریزد و آن را آتش می زند. صندوق توسط گرگ وزیر خارج می شود. گرگ وزیر دوان دوان برمی گردد.)

گرگ وزیر: قربان، قربان... پرنده های جاسوس میگن چند تا از... از... اون موجوداتی که گفتید اسمش رو نبرید، رو دیدن... از اون بالا.

گرگ شاه: (عصبانی) چطور من از بالای این تاج و تخت بلندم اونا رو نمی بینم؟! هان؟ چرته... اینا حتماً امواج تصویریه که داره از طرف رسانه های دشمنان ما پخش میشه. دروغه ... مزخرفه.

(گروهی خرگوش با پلاکارد می آیند)

خرگوش ها: آی گرگ شاهه گوساله، بازم میگی نواره، نوار که پا نداره، اینقدر صدا نداره... آی گرگ شاهه گوساله، بازم میگی نواره، نوار که پا نداره، اینقدر صدا نداره

(خارج می شوند.)

گرگ وزیر: قربان آخه این جور موقع ها، مردم عقلشون به چشمشونه. هر چیزی رو که می بینند، زود باور می کنند.

(گرگ شاه کمی فکر می کند.)

گرگ شاه: عقلشون به چشمشونه! هان؟ یه عقلی نشون این مردم بدم که نگو... خب یالا بدو اون میمون عکاس رو بیار، همونی که این نزدیکی ها زندگی میکنه،. بگو موز دستشه بذار زمین و زود شرفیاب بشه. بدو ببینم بدو...

(گرگ ها زوزه کشان میمون رو صدا می کنند. میمون وارد می شود، در حالی که شعر را حماسی می خواند و ورجه ورجه می کند، دوربین عکاسی میمون هم چشم دارد هم پا هم گوش، برتن میمون پر از آرم شبکه های مختلف دنیاست.)

میمون: کیه دشمن، کجا جنگه؟