کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت
معرفی کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت
کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت نوشتهٔ میلاد کربلایی اسماعیلی است. انتشارات آفتاب گیتی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، ۲۸ روایت را دربر دارد.
درباره کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت
کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت روایتهایی را بهصورت جداگانه و در ۲۸ بخش به خوانندهٔ خود ارائه کرده است. در ابتدای هر یک از این روایتها، سنّ راوی مشخص شده و عنوانی نیز برای آن بخش نوشته شده است.
نویسنده در این کتاب از احساسات خود، رخدادهایی که بر او گذشته و افکارش به خواننده میگوید؛ ازاینرو این کتاب بیش از آنکه حالت داستانی داشته باشد، شبیه به خاطرات و ناداستان است.
در ابتدای این کتاب آمده است که:
«در این داستان که خارج از زمان و مکان در زمان و مکانی شکل گرفته است انسانهایی را داریم که از تنهایی به رسوایی رسیدند و نتوانستند مسیر شناختن را بیابند.
این داستان فقط یک قصه است که میخواهد یادآور شود کسی تنهایی را دوست ندارد و همه دنبال کسی هستیم تا ما را و تنهایی ما را ببیند و مرهم شود تا با او به خود و خدا برسیم.»
خواندن کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ناداستان و کتابهای خاطرات پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب فرشته ای از کوچه ما گذشت
«روایت هفتم
زمان: به وقت ۷ سالگی
رازهایت را در گوش پروانهها بگو
هر روز به یک شوقی به مدرسه میروم که هیچ کس نمیداند. و هر روز بیشتر از قبل دوستش دارم و عاشق تر میشوم و او هم عاشق من است از لبخندهایش این را فهمیده ام.وقتی نگاهش میکنم، صورتم را میبیند و لبخندش را به من میپاشد لبخندی به گرمیرنگ گوشتیِ رژ لبِ همیشگی اش.
هیچ وقت هدیه ای از کسی نگرفتم، نه در هیج تولدی که برای خودم باشد نه بی مناسبت. مثلاً برای این که بچهٔ خوبی بودم، یا با گریه کردنم کسی را عصبانی نکردم، یا در هیچ فروشگاهی بهانه گیری نکردم. هرگز هیچ هدیه ای نگرفتم، هرگز.
برای همین دوست داشتم به او که تنها کسی است که به من لبخند میزند و من را عاشق خودش کرده است هر روز یک هدیه ای بدهم. امروز یک پروانهٔ سفید برایش شکار کردم درون شیشهٔ خالی شدهٔ مربا گذاشتم و رویِ در شیشه یک برچسب لب چسباندم.
خانم معلم شبیه همین پروانه است دلیلی برای این که گلهای باغچه بخواهند در بیایند، دلیلی برای دیده شدن، دلیلی برای این که صبحها به جای نفرت از طلوعِ دوبارهٔ خورشید و اجبارِ دیدنِ دنیا عطرِ خوشت را در دنیا پخش کنی.
تمام لحظه ای که از مدرسه به خانه برمیگردم را تا فردا که به کلاس میآید انتظار میکشم. انتظار میکشم تا با هدیههایم به او نشان بدهم چقدر دوستش دارم.
میخواهم به همهٔ دنیا بگویم که من چقدر دوستش دارم و به همه بگویم بزرگ شده ام قبل از آن که معنیِ بزرگ شدن و مرد شدن را به خوبی بفهمم و چقدر عاشق شدن زیباست. اما قلبم به من میگوید این یک راز است و رازها را نباید با کسی گفت، میگوید وقتی آن چه که مرا خوشحال میکند را دیگران بفهمند آن را از من میگیرند یا من را از آن میگیرند.
سرکلاس آن قدر با دقت ادبیات را گوش میدهم تا خوب نوشتن و خواندن را یاد بگیرم. میخواهم مثلِ آن زن که برای مردش نامه مینوشت من هم برایش نامه بنویسم.
از همان نامههایی که وقتی من خواندم چیزی سر در نیاوردم و نمیفهمیدم دقیقا چه میگوید. از همان نامهها بنویسم که فقط خودش و من بدانیم یعنی چه و دیگران عاجز از فهمیدن و درکش باشند.
نامهٔ دومیکه خوانده بودم پر از آرزوهای زن بود. پر از ای کاشها، من هم ای کاشهای زیادی دارم. آن روز وقتی آن نامه را خواندم من هم پایانِ نامه با آن زن گفتم کاش هیچ وقت نمیمُردی.
و آن روز دوست داشتم کسی بود به من بگوید چطور میشود کسی را که این همه دوستت دارد تنها بگذاری؟ همهٔ ما دچار خودخواهیهایِ زیادیم، میآییم، میرویم، میمانیم، از ماندن خسته میشویم و میخواهیم در هیچ جایی ردپایمان را نگذاریم غافل از آنکه همه جا ردپایمان جا مانده است.»
حجم
۱۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۹ صفحه
حجم
۱۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۹ صفحه