دانلود و خرید کتاب کد ۴۰۰ سوفی دیوری ترجمه شیرین گول‌زاده
تصویر جلد کتاب کد ۴۰۰

کتاب کد ۴۰۰

نویسنده:سوفی دیوری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کد ۴۰۰

کتاب کد ۴۰۰ نوشتهٔ سوفی دیوری و ترجمهٔ شیرین گول‌زاده و ویراستهٔ شیرین عاشورلو است و انتشارات امتیاز آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی دربارهٔ عشقی یک‌طرفه است؛ اما نه عشقی که در ذهن شما باشد؛ بلکه عشقی عجیب و دوست‌داشتنی.

درباره کتاب کد ۴۰۰

کتاب کد ۴۰۰ از زبان یک کتابدار نوشته شده؛ کتابداری که بیست‌وپنج سال از عمرش را در کتابخانه، میان کتاب‌ها و کتابخوان‌ها گذرانده است. این خانم کتابدار در طول کتاب متکلم وحده است و یک کتابخوان را مخاطب خودش قرار داده و میان حرف‌هایش اطلاعات زیادی درمورد تاریخ فرانسه، زندگی بعضی از نویسندگان و مسائل مختلف جامعه به خواننده منتقل می‌کند.

سوفی دیوری نویسنده و روزنامه‌نگار فرانسوی است و این کتاب، اولین رمان اوست که در سال ۲۰۱۰ به زبان فرانسوی منتشر و به زبان‌های مختلفی از جمله انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و سوئدی ترجمه شده است.

خواندن کتاب کد ۴۰۰ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که در کتابخانه، راحت‌تر از جامعه برای خود جایی پیدا می‌کنند پیشکش می‌کنیم. خواندن این کتاب برای آن‌هایی که به کتاب‌ها علاقهٔ شدیدی دارند، بسیار لذت‌بخش و جذاب خواهد بود.

بخشی از کتاب کد ۴۰۰

«بیدار شو! چرا اینجا دراز کشیدی؟ کتابخانه دو ساعت دیگر باز می‌شود، تو نباید اینجا باشی. اگر این محدودیت‌ها نبودند چه می‌شد! حالا دیگر کتابخوان‌ها را در زیرزمین من زندانی می‌کنند. راستش را بخواهی چیزهایی که باید تحمل کنم تمامی ندارند. نه، لازم نیست درباره‌اش حرفی بزنم، تقصیر من نیست ... ولی من می‌شناسمت، همه جای این کتابخانه را می‌شناسی. کل روز را اینجا ول می‌گردی، پس معلوم بود که دیر یا زود مجبور می‌شدی شب را اینجا بگذرانی. نه نرو؛ حالا که اینجایی، می‌توانی کمکم کنی. دنبال کتابی می‌گردم که از بالا می‌خواهند؛ «کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر از سارتر». می‌شود گفت آن‌ها این کتاب را این پایین گم کرده‌اند. لطفاً نگاهی به قفسه‌ها بینداز. چی؟ من را نشناختی؟ ولی من هرروز اینجا کار می‌کنم. پس اصلاً به چشم نمی‌آیم. هیچ‌کس من را نمی‌بیند، مشکلم همین است. حتی در خیابان وقتی مردم به من می‌خورند، می‌گویند: «اوه ببخشید، ندیدمتان.» زن نامرئی! این ماهیت من است؛ یک زن نامرئی که مسئول بخش جغرافیاست. آه بله، البته که الان یادت آمد من کی هستم. آهان اینجاست! خیلی ممنون، سریع پیدایش کردی. اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر در زیرزمین من جایی ندارد، ما در این طبقه کتاب‌های فلسفه نداریم. این کتاب مناسب روشنفکرهای طبقۀ همکف است. این کتاب را به آن‌ها برمی‌گردانم، خوشحال می‌شوند، چون مدت‌هاست که دنبالش می‌گردند. دیدی! تو واقعاً کمک بزرگی هستی. به هر حال من اجازه ندارم درها را برای تو باز کنم، باز کردن در یعنی خبر کردن افراد امنیتی و این کار خیلی خطرناک است. بله خطرناک، چون برای اولین‌بار اتفاق می‌افتد و بی‌سابقه است. در کتابخانه هرگز نباید توجه بقیه را به خودت جلب کنی. اگر جلب توجه کنی، مزاحم مردم می‌شوی. تا موقعی که اتاق مطالعه‌ام را آماده می‌کنم، می‌توانی اینجا بمانی. کتاب‌های بیشتری هم هستند که باید در قفسه‌ها بگذارم و از آنجایی که خیلی باکفایت و کارآمد هستی، می‌توانی همۀ کتاب‌های جغرافیا که کتابخوان‌ها در بخش تاریخ گذاشته‌اند را بیرون بیاوری؟

ادامه بده، غر نزن. مرتب کردن و دوباره چیدن کتاب‌ها و مزاحمت ایجاد نکردن برای مردم کارهایی است که من در طول روز انجام می‌دهم. بیرون آوردن کتاب‌ها از قفسه و برگرداندن آن‌ها سر جای خودشان. نه، متأسفانه آن‌قدرها هم جذاب نیست. چون برای گذاشتن کتاب در جای خودش، حتی لازم نیست که به نام نویسندۀ آن نگاه کنم. من فقط باید این اعداد را از روی برچسب کوچکی که روی عطف کتاب چسبانده شده بخوانم و بگذارم کنار آن‌هایی که همان شمارۀ قفسه را دارند. همین، می‌بینی؟! فقط همین. الان بیست‌وپنج سال است که این کار را انجام می‌دهم، بیست‌وپنج سال با همان قوانین سابق که هرگز تغییری نمی‌کنند. حتی اگر از طبقۀ بالا بخواهند که به بخش امانت کتاب بروم، باز هم اوضاع بهتر نمی‌شود. به نظرت بررسی ورود و خروج کتاب‌ها و کار کردن با صدای بیپ‌بیپ دستگاه بارکدخوان، کار رضایت‌بخش و خوبی است؟

بیپ‌بیپ؛ «کتاب را بیست‌وششم سپتامبر برگردانید، خداحافظ». بیپ‌بیپ؛ «کتاب را چهاردهم مِی برگردانید، ممنون».

باور کن شغل کتابداری کار سطح بالایی نیست. خیلی شبیه به کار کردن در کارخانه است. من یک کارگر بخش انجمن فرهنگی هستم. پس چیزی که باید بدانی این است که برای کتابدار شدن، باید از طبقه‌بندی خوشت بیاید و ذات مطیعی داشته باشی. هیچ ابتکار و اتفاق غیرمنتظره‌ای وجود ندارد؛ اینجا همیشه همه‌چیز سر جای خودش قرار دارد. حداقل این پایین خوب خوابیدی؟ نه؟ اوه، ولی اینجا خیلی ساکت است. من سکوت و آرامش را دوست دارم، به نظرم هردو باعث قوت‌قلب هستند. ولی من همین‌طوری‌ام، به دقت و روزمرگی نیاز دارم. من هرگز نمی‌توانستم در ایستگاه راه‌آهن کار کنم؛ بیش از اندازه پرمشغله و پویاست. مدام فکر کردن به اینکه قطاری تأخیر داشته باشد، باعث بروز حملۀ پانیک۱ می‌شود. به هر حال من این روزها از قطار استفاده نمی‌کنم، برای این کار خیلی پیر شده‌ام. رانندگی هم نمی‌کنم، کار خیلی خطرناکی است و من از پارکینگ‌ها متنفرم. از زیبایی‌های سبک قدیمی و سنتی خوشم می‌آید. حتی فکر رفتن از راه فرعی به بزرگراه باعث می‌شود تپش‌قلب بگیرم. همین‌طور سرپا نمان، برایت قهوه می‌آورم. من همیشه وقتی زود می‌آیم با خودم فلاسک قهوه می‌آورم. قهوه‌ات را تا آخر بنوش، باعث می‌شود حس بهتری داشته باشی. باور کن. حالا آنجا بنشین و دیگر اذیتم نکن، وگرنه مضطرب می‌شوم.»




نظری برای کتاب ثبت نشده است
بله، متأسفانه قهوه‌های من همیشه خیلی غلیظ و تلخ هستند، این باعث می‌شود همکارانم به آن ناخنک نزنند
کاربر ۵۳۲۱۵۸۰
مشکلم همین است. حتی در خیابان وقتی مردم به من می‌خورند، می‌گویند: «اوه ببخشید، ندیدمتان.» زن نامرئی!
کاربر ۵۳۲۱۵۸۰

حجم

۶۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

حجم

۶۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۸ صفحه

قیمت:
۱۳,۸۰۰
تومان