کتاب نا گفته ها
معرفی کتاب نا گفته ها
کتاب نا گفته ها نوشتۀ آزیتا رضایی همامی است. انتشارات کنکاش این کتاب را روانۀ بازار کرده است. کتاب، حاوی یک مجموعه داستان کوتاه است.
درباره کتاب نا گفته ها
کتاب نا گفته ها حاوی پنج داستان کوتاه است.
نویسنده در ابتدای کتاب گفته که همۀ اسمها و اشارههایی که به افراد یا مکانهای خاصی شده؛ کاملاً تصادفی است و بههیچوجه شخص یا مورد خاصی مدّنظر نبوده است. آزیتا رضایی همامی میگوید «حرفی نزدم که به کسی بربخورد. اگر تشابه اسمی صورت گرفته، کاملاً اتفاقی بوده است».
مگر چه اسمهایی در این کتاب به چشم میخورند؟ باید خواند.
خواندن کتاب نا گفته ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نا گفته ها
«چند روزی بود که آدا وقتی میخواست بیرون بره منو باخودش نمیبرد. اولش فکرکردم حتماً کارمهمی داره؛ ولی وقتی یک هفته، تمام بعدازظهرها منو توی خونه میذاشت و میرفت کم کم مشکوک شدم. آخه منکه بجز آدا توی زندگیم کسی رو ندارم!
ازصبح که باهم میریم سرکار، تابعدازظهربا اینکه پیش همیم ولی آدا سرش به کارشه و منم واسه خودم یه گوشه ای روی مبل سگیم لم میدم و بعدش میایم خونه، کمی استراحت میکنیم و گاهی هم عصروشب میریم پیاده رَوی و مهمونی و یه وقتایی که شرایطش پیش بیاد با دوستای آدا میزنیم به دشت و کویر و بیرون از شهرو خلاصه از تعطیلاتمون لذت میبریم.
الان یه هفته ایی میشه که آدا، عصرها بدون من بیرون میره. فکرکردم اگه وقتی برمیگرده باهاش قهر کنم شاید دفعه بعد منو با خودش ببره, ولی با اینکه مثل سگ بهش کم محلی کردم، دوباره عصرروز بعد هم منو توی خونه پیش مامان و شمسی گذاشت و رفت.
چندروز پیش، لابلای حرفاش شنیدم که راجع به ماشین با یه نفر تلفنی صحبت میکرد. خب آدا که یه ماشین خوشگل آبی کربنی داشت!!! ازماشینش خیلی هم راضیه!!! اونو دوسال پیش, ازدوستش مرجان خرید. حتی به نظرمن ماشینشو از منم بیشتر دوست داره! یعنی میخواد یه ماشین دیگه بخره؟ شایدم میخواد ماشینشو عوض کنه! شاید بهتر باشه به جای همه این افکارچندروزی بهش حسابی کم محلی کنم تا بلکه منو باخودش ببره و سر از کاراش دربیارم.
بهرحال دوروز بعد از این تصمیم، وقتی آدا عصر روز سوم منو باخودش برد فهمیدم چه خبره!!. نمیدونم آدا از کم محلی من ترسیده بود یا اینکه خودش تصمیم گرفت به این بازی کثیف خاتمه بده. آخه من کم کم اخلاقم داشت سگی تر، میشد!!
***
بعضیا با فریب دادن دیگران فکرمیکنندکه طرف ساده و بی عقل بوده و چیزی که هرگزبهش فکرنمیکنند اینه که نمیتونند بفهمند طرف مقابل چقدر بهش اعتماد داشته و اون از همه اعتمادی که بهش شده بود, نهایت سوء استفاده رو کرده و دیگه براش مهم نیست که شاید برای همیشه ریشه اعتمادرو درطرفش ازبین برده باشه. من بارها شاهد بودم که آدا چوب اعتماد بیش از حدش رو خورده, و خیلی دلم میخواد همیشه مواظب باشم که اگه دوباره خواست اشتباه کنه مثل سگ پاچه طرفش رو بگیرم. بااینکه ایمان داشتم آدا دیگه اشتباه نخواهد کرد, ولی نمیتونستم دلواپس نباشم. نزدیکای ساعت پنج بعدازظهرتازه زیر بادکولر کمی خنک شده بودم که آدا رو لباس پوشیده جلوی درِاتاق دیدم. یک لحظه فکرکردم میخواد بدون من بره, که یه هو گفت:"بدو پنبه, بدو بریم بیرون."
اون لحظه همه دنیای سگی من بهم ریخت.
ازاینکه تأثیرسریع اخلاق سگی ام اینقدرزود نتیجه داده بود خیلی خوشحال بودم و یه واق نصفه نیمه سردادم و با آدا ازخونه بیرون رفتم. داخل پارکینگ, سوارماشین آبی کربنی خوشگل آدا شدیم. انگارهمه چیز سرجاش بود. ازصندلی مخصوص من که عقب ماشین بودتا همه چیزایی که آدا توی ماشینش داشت. دیگه مطمئن شدم آدا ماشنیشو نفروخته ولی هرچی بو کشیدم نتونستم بفهمم که ازکدوم ماشین پشت تلفن حرف میزد؟؟ با خودم فکرکردم شاید من زیادی حساس شدم, یک ماشین دیگه که مهم نیست؛ حتی اگه خدای نکرده پای یک سگ دیگه هم وسط باشه, من نباید با این حساسیت ها به آدا گیربدم. فکرکردم بهترین کار، اینه که اززندگی سگی ام با آدا و ماشین خارجی خوشگل آبی کربنیش لذت ببرم و از ابراز احساسات همه عابرهایی که وقتی منو میبینند, برام دست تکون میدن یا لبخند میزنند, احساس خوشبختی کنم.
***
هیچکس نمیتونه جلوی زندگی رو بگیره. زندگی همیشه ادامه داره. گاهی با اتفاقهای جدید باید یاد بگیریم با عادات قدیمی خداحافظی کنیم. حتی گاهی مجبوریم با اونا بجنگیم تا جاشونو با تازه ها عوض کنن. اینروزا تغییر جزئی از زندگی آدمایی شده که سالهاست از کاهلی و سست مغزی دورشدندو سعی میکنند با فکری آزاد و دیدگاهی نو با تازگیها روبرو بشن و اصلاً ترسی ازآنها ندارند.
فکرکردم شاید آدا میخواد یه چیزایی رو تازه کنه و بخاطربوجود آوردن تغییر درزندگیش، رفتاراین چندروز اخیرش عجیب شده! به چشم منِ سگ, قویترین آدمِ دنیا، زنهای بدون مرد هستن. آدا از پس زندگی من و خودش؛ بدون اینکه پای مردی به آن باز شده باشه براحتی برمیاد و بخاطر همین دلخوشیهایی که به خودم میدم, کم کم فکرم از همه بی توجهی های اخیرآدا دورشد.
هنوز از لذت آزادی اندیشه و بیخیالی پُر نشده بودم که موبایل آدا زنگ خورد و مثل هفته قبل با یک نفر درمورد ماشین حرف زد.فکرکردم لزومی نداره من از همه مُراودات آدما سردربیارم. اصلاً به من چه که قضیه ماشین چیه!! مکالمه آدا چند دقیقه بیشترطول نکشید. وقتی گوشی رو قطع کرد نگاهی بمن کردو گفت:"پنبه بیا برگردیم خونه, یه ماشین بزرگ خریدم تا وقتی میخوایم بریم کویر و دشت و سفر, تو بتونی راحت ترباشی."
تارسیدن به خونه همه فکرم درگیر ماشین بزرگ بود. وقتی برگشتیم آدا از آقایی که از شرکت سرویس و تعمیر خودرو اومده بود, ماشین جدید رو جلوی درِ خونه تحویل گرفت. بادیدن ماشین نقره ای جدید نگاهی به آدا انداختم و توی دلم گفتم:"خب بگو یه شاسی بلند خریدم, من فکرمیکردم منظورت ازماشینِ بزرگ، کامیونی, اسکانیایی, چیزییه...! خب منم مثل هر سگی میدونم شاسی بلند چیه...!!"
از اینکه بالاخره تمام درگیریهای فکری ام با دیدن شاسی بلند از بین رفت حس خوبی داشتم بخصوص اینکه فهمیدم آدا ماشین خوشگل آبی کاربنی رو نفروخت و شاسی بلند رو فقط برای وقتایی که میخوایم بریم سفر با قیمت مناسب ازدوستش خریده بود. کلاً آدا هرچی ماشین میخره, از دوستاش میگیره..!!!»
حجم
۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۱ صفحه
حجم
۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۱ صفحه