دانلود و خرید کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم) سمانه پناهی
تصویر جلد کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم)

کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم)

نویسنده:سمانه پناهی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم)

کتاب الکترونیکی «وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم)» نوشتهٔ سمانه پناهی در انتشارات نگار تابان چاپ شده است. این رمان بخش دوم یک مجموعه رمان مرتبط به هم است که در نهایت طی ۴ کتاب منتشر خواهد شد و داستان هر کتاب، ادامه کتاب‌های قبل خواهد بود.

درباره کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم)

این رمان با بهره‌گیری از اساطیر کهن منطقه خاورمیانه و در ژانر حادثه‌ای - فانتزی نوشته شده است و نگاه تازه‌ای به این ژانر در ادبیات فارسی زبان و برای نوجوانان داشته است.

کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب مناسب گروه سنی نوجوان و علاقه‌مندان به ژانر فانتزی است.

بخشی از کتاب وایو در سرزمین آناهید (جلد دوم)

دخترها به زیر پله رفتند و خیال باراد راحت شد. به سمت آبانداد رفت. او مرتب قهقهه می‌زد و گوی آب را به این‌سو و آن‌سو هدایت می‌کرد. باراد جلویش زانو زد. دست‌هایش را زیر دست آبانداد برد و آرام گفت:

- تلاش کن گوی رو آروم نگه داری. خیلی آروم روی گوی آب تمرکز کن. اون رو متوقف کن و آب رو توی سطل بریز.

آبانداد دستش را از دست باراد بیرون کشید. اخم کرد و گفت:

- نمی‌خوام نابودش کنم. شما نمی‌تونین من رو مثل وایو وادار کنید که چند سال از قدرتم استفاده نکنم.

باراد کمی جلو رفت. دست‌هایش را به سوی آبانداد برد؛ ولی آبانداد عقب رفت؛ دست‌هایش را مشت کرد و با صدایی که هر دم بلندتر می‌شد، گفت:

- اون گوی آب الان مثل مادهٔ منفجره می‌مونه. تو نمی‌تونی مهارش کنی. تو بلد نیستی با قدرتت کار کنی. بهتره تا اتفاقی نیفتاده، متوقفش کنی آبانداد!

آبانداد که گوی در دست راستش بود از جلوی کاناپه‌ها به سمت دیوار رفت. دست چپش را بالای آن گرفت و با فریاد گفت:

- من مهارش می‌کنم. ببین!

ناگهان گوی با صدای وحشتناکی منفجر شد و به همه جا پاشید. سرعت آب و انفجار به قدری زیاد بود که قسمت‌هایی از دیوار، سوراخ یا خراب شد. صورت آبانداد چند خراش برداشت. خراش بزرگی درست کنار چشم چپش افتاد و داشت خون‌ریزی می‌کرد. چند جای دست و صورت و بدن باراد هم خراش‌های بزرگ و کوچک افتاد؛ ولی باراد اهمیتی نداد و کنار آبانداد رفت. مامک و مامیا گوشهٔ پایینی راه‌پله پشت نرده‌ها کز کرده بودند. سکوت سنگینی حاکم شد. آبانداد روی زمین نشست. به کف دست‌هایش که پر از زخم بود نگاه کرد. صورتش هم می‌سوخت. باراد جلویش نشست. با دیدن صورت پدر سرش را پایین انداخت و آرام گفت:

- نمی‌خواستم این‌جوری بشه.

باراد پیش‌بند کوچکی را که برای شستن ظرف‌ها بسته بود، باز کرد و با گوشهٔ آن کمی خونِ روی صورت آبانداد را پاک کرد و گفت:

- بهش فکر نکن پسرم. اصلاً مهم نیست. تموم شد. مهم اینه که اتفاق بدی نیفتاد.

باراد خودش را در آغوش پدرش انداخت و هق‌هق گریه‌اش بلند شد و میان گریه گفت:

- می‌ترسم پدر! می‌ترسم! من قدرت نمی‌خوام. اگه به مامک و مامیا آسیب زده بودم، چی؟

صدای مهیبی از بیرون خانه شنیدند. باراد بیرون را نگاه کرد. نیرویی جادویی می‌کوشید هالهٔ محافظ اطراف خانهٔ سنگی را بشکند و داخل شود. یاران شنل‌پوش هالهٔ محافظ را ایجاد کرده بودند. به جز موجودهایی که بی‌جادو بودند، کسی نمی‌توانست از آن عبور کند. باراد به بچه‌ها گفت:

- پناه بگیرین.

حرف باراد هنوز تمام نشده بود که نورهای آبی‌رنگی از گوشه‌کنار خانه وارد شد. نور آبی در خانه پراکنده شد. بعضی از شیشه‌های خانه را شکاند و پرده‌ها را کَند و انداخت. باراد از جایش بلند شد. این نورهای درخشان را می‌شناخت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۲۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
تومان