کتاب مرگ عشق نزدیک است
معرفی کتاب مرگ عشق نزدیک است
کتاب مرگ عشق نزدیک است سرودهٔ نازیلا فرهیخته است و نشر نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب مرگ عشق نزدیک است
مرگ عشق نزدیک است مجموعهاشعار عاشقانه و زیبای نازیلا فرهیخته است. شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب مرگ عشق نزدیک است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مرگ عشق نزدیک است
سکوت
سکوت که میکنی
همه چیز به یک باره در هم میشکند
قلب من، آینهها و بال پرندگان
سکوت که میکنی
من از ورای دلتنگی تو هیچ نمیفهمم
حرفی بزن
تا پرندههای مهاجر خیال رفتن را
رها کنند
حرفی بزن
تار موهای سفید روز به روز
بر گستردگی خویش میافزایند
و دخترکی مشتاق به خندههای تو
در عمق پیری فرو میرود
چقدر تو بی رحم بودی
و من نمیدانستم
زمستان
امروز اولین برف زمستان بارید
برفی سفید با دلی پر
غمگین و بغض کرده
که هر لحظه انتظار گریه از آن میرفت
امروز نمیدانم چندمین روز است
تو رفتهای
و من شمار همه چیز را فراموش کردهام
سرد است
اما خیابان آتش میگیرد
وقتی مرا تنها همراهی میکند
بدون قدمهای تو
برفها هم دلشان میگیرد
لحظهای به عقب برگرد
و ابهت زمستان سرد را نگاه کن
متروکه
نه پرندهای از آسمان زندگی عبور میکند
نه نسیمی لا به لای بادبانهای کشتی میوزد
اینجا همه چیز سوت و کور است
اگر حرفی بزنی
اگر آوازی بخوانی
کسی پاسخت نخواهد داد
دیر زمانی است که دریا یخ بسته است
و شهر در درون خویش میلولد
انتظار لبخندی از ناخدا نداشته باش
و هر امید نازک دیگری
قبرستانی که سال ها متروکه مانده
همینجاست
اندکی بنشین
و برای از دست رفتگان قطره اشکی بریز
شاید پرندهای از آسمان زندگی عبور کند
عصا
از وقتی آمدی
تمام فصلهای زندگی ام به هم ریخت
تازگیها هر چه به بهار فکر میکنم
یا به گرمای تابستان
انگار چنین مفاهیم دشواری را
سالها نزیستهام
فکر اینکه چگونه میشود
بدون تو بهار را تجربه کرد
مرا بسیار مضطرب میسازد
و یاد چینهای صورت
مادربزرگم میافتم
که همیشه گوشه حیاط
با اندوه به باغچه خیره میشد
و عصایی که حالا بدون صاحبش
راه میرود
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۲٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه