کتاب بازگردانده شده
معرفی کتاب بازگردانده شده
کتاب بازگردانده شده نوشتهٔ انوشه منادی و ویراستهٔ زیتا ملکی است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در سال ۱۳۴۴ پایهگذاری شد، گستردهترین شبکهٔ کتابخانههای کودکان و نوجوانان را دارد و از برجستهترین تولیدکنندگان کتاب کودک است. این سازمان علاوه بر کتاب، محصولات فرهنگی دیگری مانند فیلم و سرگرمیهای سازنده و موسیقی نیز برای کودکان تولید میکند.
درباره کتاب بازگردانده شده
این کتاب به موضوع درگیریها در منطقه کردستان در دوران جنگ تحمیلی میپردازد. داستان بازگردانده شده روایتگر زندگی سه دوست است که در غیاب مردهای روستا مجبور به ادارهٔ خود و خانوادههایشان هستند. آنها به روایت زندگی عادی خود و جغرافیای جنگ برای ما میپردازند.
خواندن کتاب بازگردانده شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانان ۱۳ تا ۱۷ساله مناسب است.
درباره انوشه منادی
انوشه منادی نویسنده و فیلمنامهنویس، دانشآموختهٔ کارشناسی ارشد ادبیات داستانی است. داستاننویسی را به طور حرفهای از سال ۱۳۶۸ با شاگردی نزد هوشنگ گلشیری آغاز کرد که ثمرهٔ آن نیز دو رمان به نام کره طلائی و از پس آبی زلال و مجموعه داستان کوتاه آبکند بود. وی فیلمسازی را از سال ۱۳۶۸ با همیاری محمدعلی سجادی در فیلم سبک چون باد آغاز نمود. اولین فیلم کوتاهش به نام شویه را هم در سال ۱۳۶۹ در مرکز سینمای تجربی ساخت که این فیلم در جشنواره بینالمللی کلرموند فراند فرانسه به بخش مسابقه راه یافت. آخرین فیلم کوتاهش به نام لحظه ناتمام نیز در مرکز سینما جوان تهران سال ۱۳۷۹ در قطع ۳۵میلیمتر ساخته شد.
جدا از عرصهٔ داستاننویسی، در عرصهٔ نقد و بررسی و تدریس داستان، در مطبوعات و مجلات ادبی آثار متنوع به چاپ رسانده است. آخرین نقد و بررسی اش بر روی رمان ماهو، نوشتهٔ منیرالدین بیروتی، ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ در روزنامهٔ شرق به چاپ رسیده است.
بخشی از کتاب بازگردانده شده
سه نفر بودیم، من و ژیار و پش کات. ایستاده بودیم و افسار قاطرها را به تنهی درخت بسته بودیم. ژیار دوتا شال دستباف ماشیرنگ را تا جلوی چشم بالا کشیده بود، کلهاش دو برابر شده بود. فقط چشم و ابروی سیاهش از زیر کله معلوم بود. شالها را مادرش بافته بود. انگار هیکلمان را باد کرده بودند زیر کاپشن و پیراهن کلفت و شال کمر. من و ژیار همقد بودیم؛ اما پش کات چهارانگشت بلندتر بود؛ دستهاش به نظر خیلی دراز میآمد. صورت ککمکی و قهوهای پش کات، از سوز سرما سرخ شده بود و چشمهای عسلیرنگش آب انداخته بود و تندتند پلک میزد و فین بالا میکشید. بخار نفس، از سوراخ بینی درشت و استخوانیاش طوری توی هوا پخش میشد، انگار دود سیگار بیرون میداد.
حجم
۹۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
حجم
۹۸۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه