کتاب جهان پهلوان فرزند ایران
معرفی کتاب جهان پهلوان فرزند ایران
کتاب جهان پهلوان فرزند ایران نوشتهٔ امیر کرمی است و نشر نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب جهان پهلوان فرزند ایران
ایرانیان از دیرباز افرادی دلیر و جنگجو و جوانمرد بودند و در نبردها و پیکارهای تن به تن مهارت ویژهای داشتند. در مکانهایی سربسته تمرین رزم تن به تن و فنون جنگی را تمرین میکردند و از زمان یعقوبلیث صفاری و در دوران زندیان و صفویان ورزشهای باستانی و پهلوانی و عیاری و کشتی باستانی رونق ویژهای یافت. در ورزش زورخانه درب زورخانه را کوتاه میساختند تا نشانهٔ افتادگی و تواضع و فروتنی باشد و همه در نهایت تواضع و فروتنی وارد شوند. مرشد به نشانهٔ استاد و معلم و راهنما در ذکر و فضائل پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) و آقا امیرالمومنین علی (ع) و اهل بیت مظلوم و مطهرش و زنگ به نشانهٔ احترام و ادب بوده است.
از پوریای ولی و محمد صادق بلورفروش و پهلوان ابراهیم یزدی معروف به یزدی بزرگ، پهلوان اکبر خراسانی و پهلوان سید حسن رزاز، معروف به حسن شجاعت، پهلوان احمد وفادار و پهلوان عباس زندی و پهلوان غلامرضا تختی و پهلوان حسین نوری، پهلوان نبی سروری، پهلوان منصور مهدیزاده و پهلوان ابوالفضل حسینپور و حاج عبدالحسین فعلی، پهلوان علی غفاری و پهلوان حاج محمدرضا طالقانی و علیرضا سلیمانی و پهلوان حمید سوریان را میتوان نام برد. بگذریم. جهان پهلوان ایران کسی نیست جز غلامرضا تختی. کتاب جهان پهلوان فرزند ایران داستان زندگی این ابرمرد ایرانی است.
خواندن کتاب جهان پهلوان فرزند ایران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران کتابهای زندگینامهای و طرفداران غلامرضا تختی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جهان پهلوان فرزند ایران
انگشتری بزرگ از عقیق بر دستش بود. و دانههای تسبیح آرام آرام از میان انگشتان پهلوان میغلتید و بر روی هم سوار میشد. پهلوان در گوشهی مسجد نشسته بود و به پیروزی فردا فکر میکرد... ناگهان صدای نجوایی که از شبستان میآمد، تمام ذهنش را به خود جلب کرد: «خدایا به فرزندم کمک کن در مبارزه با پهلوان پوریا پیروز گردد. موفقیت پسرم در گرو این پیروزی در کشتی فردا مقابل پهلوان ایرانی است.
هر طور شده باید در این مبارزه پیروز گردد، ما از سرزمین دوری به ایران آمدهایم.»
صدا، صدای مادری پیر بود که در گوشهی شبستان نشسته بود. پهلوان پوریا را به فکر فرو برد. هیچکس در شبستان باقی نمانده بود. کم کم آفتاب داشت خودش را نشان میداد. انگار غمی در سینهی پهلوان سنگینی میکرد. پهلوان آرام و قرار نداشت. دانههای تسبیح به سرعت از لای انگشتان پهلوان رد میشد و بر روی هم سوار میشد. هنوز صدای آن مادر پیر در گوشش بود. دیگر طاقت نیاورد. باید آماده میشد... به آرامی خم شد و کفشهایش را پوشید. راهی میدان اصلی شهر -محل مسابقه-شد. پهلوان تصمیم خود را گرفته بود. آخر دیگر چیزی تا شروع مسابقه نمانده بود. باید خود را به میدان اصلی شهر می-رساند. همهچیز برای برگذاری یک مسابقهی خوب مهیا بود. مردم کوچههای منتهی به میدان مسابقه را آب و جارو کرده بودند. پهلوان پوریا کوچهها را یکییکی طی میکرد، تا به میدان اصلی برسد. گنجشکها بر روی شمعدانیهای سر دیوار و به این طرف و آن طرف می پریدند و آواز میخواندند. مردم همه در میدان اصلی شهر جمع شده بودند. پهلوان هندی گوشهی میدان در حال نرمش بود و مدام به این طرف و آن طرف میدان میرفت و خودی نشان میداد و مادرش در گوشهی میدان نگران و بیتاب ایستاده بود...
همهی شهر جمع شده بودند. مردم و بهخصوص بچه ها در میدان اصلی شهر جمع شده بودند تا پیروزی پهلوان پوریا را جشن بگیرند... مردم یکصدا فریاد میزدند: «رستم ایران کیه؟ پوریای ولیه! رستم ایران کیه؟ پوریا ولیه!»
مردم برای آمدن پوریا لحظهشماری میکردند. ناگهان پهلوان جمعیت را کنار زد و از گوشهی میدان وارد شد.
مردم یکصدا فریاد میزدند: «رستم ایران کیه؟ پوریای ولیه!» یا «هیچکس حریف پهلوان پوریا نمیشود. پهلوان اول پایتخت است.»
انگار غمی در سینهاش سنگینی میکرد. ناگهان در گوشهی میدان چشمش به آن مادر پهلوان هندی افتاد. هنوز زمزمهی آن مادر از خاطرش نرفته بود. یک لحظه تصمیم خود را گرفت. مردم لحظه-شماری میکردند تا پیروزی پوریا را جشن بگیرند... پهلوان هندی مدام رجز میخواند، آمادگیاش را به همگان نشان میداد. مسابقه شروع شد. پهلوان هندی جرأت نزدیک شدن به پوریا را ندارد.
پهلوان پوریا با ضربهی دستی پهلوان هندی را جا به جا میکند. مردم یک صدا فریاد میزنند: «رستم دستان کیه؟ پوریای ولیه!» پهلوان هندی پوریا را به بیرون هل میدهد. پوریا در چشم به هم زدنی پهلوان هندی را از جا میکند. پهلوان هندی با هزار زحمت خود را از دست پوریا نجات میدهد و به عقب میراند... ترس در چهرهی پهلوان هندی موج میزند. مردم از پوریا می¬خواهند تا کار پهلوان هندی را یکسره کند. «رستم ایران کیه ؟ پوریای ولیه!»
پهلوان پوریا حریفان از این سختتر را هم ضربه کرده و پشتشان را به خاک رسانده. پوریا با ضربهی دستی پهلوان هندی را به عقب می-راند. ناگهان سکوتی سنگین همه جا را فرا میگیرد. هیچکس نمیتواند باور کند! پهلوان هندی پشت پهلوان پوریا را به خاک رساند! سکوتی سنگین همه جا را فرا گرفته است. هیچکس باور نمیکند.
پهلوان هندی خوشحال از اینکه پشت پهلوان ایرانی را به خاک رسانده، مادرش را در آغوش میگیرد.
مردم میگویند: بعد از این ماجرا دیگر کسی پهلوان پوریا را ندیده. و برخی نیز میگویند بعد از این ماجرا پهلوان چهل پهلوان ایران و توران را به رزم طلبید و پشت هر چهل تن را به خاک رساند...
حجم
۷۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۷۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه