کتاب آلیس تا مورگان
معرفی کتاب آلیس تا مورگان
کتاب آلیس تا مورگان نوشتهٔ غزل میرزائی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آلیس تا مورگان
داغی آتش رو میتونستم حتی توی پلکهام، حس کنم اما سوزشی که روی پوستم داشتم، در مقابل سوزش داخل قلبم، خیلی ناچیز بود. همهچی در حال از هم پاشیدن بود، حتی روح و روانمون! عجیب بود که اونجا ایستاده بودیم و با وجود داغی آتش و سروصداهایی که از ریختن ساختمان به اون بزرگی، بلند شده بود، حتی یک قدم هم به عقب برنمیداشتیم. بالاخره، نقشهمون تمام شده بود، انتقاممون رو گرفته بودیم ولی به چه هزینهای؟ بهایی که پرداخت کرده بودیم، ارزشش رو داشت؟ همه اینها از کجا شروع شده بود؟ اگر این نقطه پایانمون بود، نقطه شروعمون کجا بود؟ صدای شرشر آب، جای صدای سوختن آتش رو توی گوشم گرفت و مثل یک مسافر زمان، به عقب پرت شدم... .
خواندن کتاب آلیس تا مورگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آلیس تا مورگان
من الیسا هستم. الیسا کمالی، متولد و بزرگ شده تهران. مادرم، اسمم رو انتخاب کرده، به گفته خودش، ماهها تحقیق کرده تا اسمی رو انتخاب کنه که هم توی فارسی و هم توی زبانهای دیگه، معمول و قابلاستفاده باشه. اسم قشنگیه ولی من از این اسم، متنفر بودم. بارها شنیده و خونده بودم که «اسم بچههاتون رو با دقت انتخاب کنین، چون تا درصد زیادی آینده اونها رو مشخص میکنه» خب، من به این قضیه اعتقاد نداشتم، هیچ اعتقادی... ولی اوایل بیست سالگیم بود که کاملاً به این جمله باور پیدا کردم و هر روز، مادر و پدرم رو به خاطرش سرزنش کردم، البته توی دلم!
من میتونستم با اسمی که دارم، دختری بور و چشم آبی باشم که شبیه اروپاییهاست، از اون چهرههایی که وقتی توی خیابان قدم برمیداشتم، همه من رو با انگشت اشارهشون، نشان بدن و هر دفعه ازم بپرسن: «واقعاً ایرانی هستی؟ نه اسمت به ایرانیا میخوره و نه ظاهرت» اما متأسفانه مسیر تقدیرم کج شد و سرنوشت، تصمیم گرفت، چهرهام، ایرانی اصیل بمونه و اسم الیسا رو به آلیس ربط بده. آلیسی که همه از بچگی میشناختیم. «آلیس در سرزمین عجایب»، همون دختر مو بلوند، با لباس آبی که مدام کوچک و بزرگ میشد. هر چیز خوراکی رو که پیدا میکرد، میخورد و مدام تغییر سایز میداد.
منم شبیه همون دختر متوهم شده بودم! فقط فرقمون این بود که اون الآن، خوشحال، توی دنیای قصههای خودش زندگی میکنه و من توی دنیای واقعی خودم، هر روز عذاب میکشم.
با تشکر از لوئیس کارول که داستان «آلیس در سرزمین عجایب» رو نوشت! وگرنه اسم بیماریم میشد «وقتی همیشه مخدر ال اس دی توی رگهات جریان داره» یا یک همچین چیزی!
سالهای کنکور بود که مدام سردرد داشتم، ولی سعی میکردم، با مسکن و دارو خودم رو آرام کنم. توجیهم این بود که همه این دردها، به دلیل درس و استرسه و بعد از کنکور، اوضاعم بهتر میشه.
کمکم تصاویر جلوی چشمهام تغییر کردن! بیست سالم بود که متوجه شدم بعضی وقتها، اجسام دورتر یا نزدیکتر از فاصله واقعیشون به نظر میرسن. نه فقط اجسام، حتی آدمهای اطرافم. متوجه شدم سایز اطرافیانم و وسایل اطرافم، مدام تغییر میکنه. گاهی اوقات، حس میکردم این منم که سایز بدنم عوض میشه، درست مثل آلیس که مدام کوچک و بزرگ میشد.
حجم
۱۸۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۸۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه