کتاب مجنون من لیلی
معرفی کتاب مجنون من لیلی
کتاب مجنون من لیلی نوشتهٔ ولی شمسی (تنها) است و نشر گنجور آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب مجنون من لیلی
کتاب مجنون من لیلی روایت خانوادهای است که یک روز معمولی مثل روزهای دیگر را میگذرانند اما ناگهان اتفاق عجیبی میافتد: آن روز مردِ خانه تازه از اداره رسیده و بسیار خسته و گشنه بود. طبق معمول، سفره سر ساعت معینی باز و به محض رسیدن او در قابلمه گشوده شد، بوی مطبوع قرمه سبزی سراسر خونه را به خود گرفت. مشغول خوردن شد که ناگهان صدای زنگ آیفون بلند شد.
پسر خانه در را باز کرد و درحالیکه رنگ و رویش مثل گچ سفید شده بود و بهشدت میلرزید با صدای گرفته گفت: «بابا مأموره میگن دنبال شما اومدند!» با شنیدن این حرف غذا در گلوی پدر گیر کرد و به شدت به سرفه افتاد. یعنی مأمور برای چه دنبال او آمده بود؟
خواندن کتاب مجنون من لیلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مجنون من لیلی
فردا صبح اول وقت همگی با یکی دو ماشین به طرف جمکران حرکت کردیم. به محض رسیدن، گوسفند را سر بریدند و چون تعدادشان زیاد بود به کمک هم فوراً تمیز کرده و گوشتها را آماده کرده و مقداری از آن را بین زائرین حاضر در محوطه توزیع و مقداری نیز برای در و همسایه هایشان نگه داشتند و پس از خوردن نهار که با گوشت تازه درست شده و بسیار هم خوشمزه و دلچسب شده بود فرصتی یافتیم که به زیارت و البته عبادت بپردازیم.
رفتیم وضو گرفتیم تا جهت نماز به مسجد برویم کمی آنطرفتر پیرمردی بسیار کهن سال و پیر زنی که به زحمت میتوانستند راه بروند را دیدم. دوبار کم مانده بود پای پیرمرد لیز خورده به زمین بیافتد. پیر زن در حالیکه مرتب غر میزد، زیر بغل شوهرش را گرفته و میگفت کربلایی زیر پاتو نگاه کن. کم موده بود زبونم لال زمین بخوری ها!
از فامیلهایم عذر خواهی کردم و به طرف آن دو رفتم و پس از سلام کردن گفتم: حاج خانم چرا حاج آقا را با ویلچر نمیبرید؟ پیر مرد عینک ته استکانیاش را با دستش جابجا کرد تا مرا به وضوح ببیند. و جواب سلام مرا داد. پیر زن گفت مادر میدونی چقدر قیمتشه؟ تازه کربلایی که همیشه بیرون نمیآیند و به غیر از مسجد سر کوچه، جایی هم نمیروند. ایندفعه را هم چون نذر داشتیم آمدیم اینجا. با تبسمی گفتم مادر جون برای اون که پولی نمیگیرند. اینجا فکر کنم امانتی بدهند. اجازه بدید من برم بپرسم. اگر دادند میگیرم براتون میارم. چند دقیقه صبر کنید الان بر می گردم و سریع به طرف دفتر جمکران حرکت کردم و با پرس و جو به محلی که ویلچر امانتی میدادند رفتم و یکی گرفتم، فقط تأکید کردند به جایی نکوبیم و رفتنی هم ببریم تحویل بدهیم. گفتم چشم حتماً!
حجم
۴۲۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه
حجم
۴۲۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۳۶ صفحه