دانلود و خرید کتاب مرد ولگرد یوسف آتیلگان ترجمه پری اشتری
تصویر جلد کتاب مرد ولگرد

کتاب مرد ولگرد

انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرد ولگرد

کتاب مرد ولگرد نوشتۀ یوسف آتیلگان است و توسط انتشارات خوب منتشر شده است. این رمان از زبان ترکی ترجمه شده است. این کتاب داستان روشنفکر چپ در تاریخ معاصر است.

درباره کتاب مرد ولگرد

کتاب مرد ولگرد درمورد تنهایی مرد جوان روشنفکری است که رؤیای منحصربه‌فرد و خاص بودن را در جامعۀ ادبی ترکیه در سر دارد. قهرمان این کتاب تراژدی وجود انسان معاصر را در ادبیات ترکیه به‌خوبی به خواننده نشان می‌دهد؛ مردی که با معمولاً با همه چیز مخالف است و حتی نامی ندارد.

خواندن کتاب مرد ولگرد را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

کتاب مرد ولگرد برای علاقه‌مندان به ادبیات ترکیه و رمان‌های روشن‌فکرانه مناسب است.

درباره یوسف آتیلگان

یوسف آتیلگان در سال 1921 متولد شده است. او رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس ترک بود که بیشتر به‌خاطر رمان هتل مادرلند شناخته می‌شود. آتیلگان را یکی از پیشگامان رمان مدرن ترکی می‌دانند. رمان‌های او سبکی روان‌شناختی داشت و به موضوعاتی مانند تنهایی، پرسش‌گری، معنای زندگی و سفر آگاهانه مردم می‌پرداخت. او بیشتر در حوزۀ رمان مدرنیستی فعالیت دارد.

آتیلگان دوره راهنمایی را در مانیسا و سپس دبیرستان را در بالیکسیر به پایان رساند. او فارغ‌التحصیل زبان و ادبیات ترکی از دانشگاه استانبول است. آتیلگان سپس تدریس ادبیات را در آکشهیر آغاز کرد. در سال ۱۹۴۶، او در روستایی در نزدیکی مانسیا ساکن شد و در آنجا به نوشتن پرداخت. رمان آیلک آدم او در سال ۱۹۵۹ منتشر شد که به موضوعات روان‌شناختی مانند تنهایی، دامنه و امکان عشق، معنای زندگی، طلبگی و وسواس می‌پردازد. در سال ۱۹۷۶ در استانبول به‌عنوان ویراستار و مترجم شروع به کار کرد. او با همسرش سرپیل در سال ۱۹۷۹ ازدواج کرد و صاحب پسری به نام مهمت شد. آتیلگان در سال ۱۹۸۹ درحالی‌که در میانۀ نوشتن رمانی با عنوان Canistan بود بر اثر حمله قلبی درگذشت.

بخش‌هایی از کتاب مرد ولگرد

از جمعیت بریدم. همان کلافگی قبلی مثل کوه بر دلم نشست. این بار تقصیر پیشخدمت نبود. می‌دانستم. کمی جلوتر، سینمایی با لژهای جادار هست که زن لوچی همیشه دم درش منتظر مشتری می‌ایستد؛ از تصور انزجار و ترحم عجیبی که با دیدنش به جانم می‌افتد، بی‌معطلی می‌پیچم به خیابان بغلی، خیابان آن شب. درد اعتمادبه‌نفسی زخم‌خورده می‌آید و بر جانم سنگینی می‌کند. ماه قبل هم که از دو خیاط (چرا خیاط؟ نمی‌دانم) که یکی‌شان سبیل سیاهی داشت کتک خوردم، درست برای همین (زن لوچ جلوی سینما) به خیابان بغلی پیچیده بودم. نمی‌دانم، شاید دلیل دیگری جز ترحم داشت. شاید در پی راهی بودم که کمکش کنم، بی‌آنکه شرافت شغلش لکه‌دار شود، ولی می‌ترسیدم هدف واقعی‌ام آن باشد که به یکی از لژهای جادار سینما برویم. عجیب مرا یاد خاله زهرا می‌اندازد؛ وقتی سر روی زانویش می‌گذاشتم، با بویی که تنها من می‌شناختم و زل می‌زدم به لب‌هایش که گاه تکان می‌خورد و گاه از حرکت می‌ایستاد. گاهی خم می‌شد و درحالی‌که فکر می‌کردم قرار است اتفاقی بزرگ و باورنکردنی بیفتد، نوک دماغم را می‌بوسید. صورتش را که پیش می‌آورد، چشمانش لوچ می‌شد.

کتکی که یک ماه پیش خورده بودم حقم نبود. پنج‌روز با چانۀ باندپیچی‌شده گفتم شاید عده‌ای خیال کنند دروغ می‌گویم که البته بیراه هم نبود خیاطی‌های بَی‌اوغولو را گز می‌کردم؛ همان خیابان رخوت زده‌ای که در آن مرا با خاک یکسان کرده بودند. دور از چراغ‌برق‌های خیابان بود که کتکم زدند و طوری دنبالشان می‌گشتم که گویی غیر از سبیل سیاه یکی‌شان، جزئیات بیشتری به‌خاطر دارم. هیچ‌کس حالم را نمی‌فهمید؛ حتی صادق. 

AS4438
۱۴۰۲/۰۹/۱۹

دوست نداشتم، کمی بد سلیقه ام.

حجم

۱۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۳۶,۵۰۰
تومان