دانلود و خرید کتاب فنجان مونس نغمه فرج‌الهی
تصویر جلد کتاب فنجان مونس

کتاب فنجان مونس

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فنجان مونس

کتاب الکترونیکی «فنجان مونس» نوشتهٔ نغمه فرج‌الهی در انتشارات دانیار چاپ شده است. فنجان محبوب من شکست و خاطرات قدیمی باز هم از انبار ناخودآگاهم سرریز کرد. فنجانی که از اولین روزهای مهاجرتم به یادگار مانده بود. فنجانی که با موجودیتش زنی را از بند دلتنگی رها کرده بود و این همه سال در حصار خاطراتِ زن، اسیر بود. حالا گیج شده‌ام نمی‌دانم خوب شد که فنجان شکست یا بد! با شکستن این فنجان مهر سکوتی هم شکسته شد دلم می‌خواهد خط به خط زندگیم را فریاد بزنم، دلم می‌خواهد روحم را به حراج بگذارم. به نظرم وقت مناسبی است برای پاره کردن زنجیر اسارتی که هر بندش را خود بافته بودم!

درباره کتاب فنجان مونس

بیش از سی سال بود که من و فنجان با هم همزیستی جانانه‌ای داشتیم. همیشه به یاد پدرم در قهوه‌ام دارچین می‌ریختم، آخر او عاشق طعم دارچین بود! هنوز هرگاه بوی دارچین به مشامم می‌رسد فکر می‌کنم همین اطراف است، این‌جور وقت‌ها دوروبرم را خوب نگاه می‌کنم به امید اینکه شاید کسی شبیه او را ببینم و یا صدایی شبیه صدای او را بشنوم.

و به یاد مادرم از این فنجان جرعه‌جرعه دمنوش اسطوخودوس و بابونه می‌نوشیدم و با هر جرعه‌ای از این فنجان مادرم را رقصان و پدرم را خندان می‌دیدم.

آن لحظات تنها لحظاتی بودند که من دلتنگشان نمی‌شدم مادرم با نوشیدن هر قلپ نفسی عمیق می‌کشید و می‌گفت: «حالم جا آمد.»

خوش به حال مامان که با یک جرعه دمنوش حالش جا می‌آمد یعنی راست می‌گفت؟ یا برای خاطر آرامش دل من نشان می‌داد که حال روح و قلبش با نوشیدن یک قلپ دمنوش بهتر می‌شود.

حالا خودتان حساب کنید که اگر روزی دو فنجان دمنوش و دو فنجان قهوه نوشیده باشم، حتی اگر برای هر فنجان ده دقیقه وقت گذاشته باشم، یعنی روزی چهل دقیقه نه تنها دلتنگ نبوده‌ام بلکه دلشاد نیز بوده‌ام. اما امروز باید با چهل دقیقه حال خوشی که این فنجان به من می‌داد وداع کنم، شاید بهتر باشد فنجانی با رنگی دیگر برای خودم پیدا کنم.

شاید برایتان خنده‌دار باشد! اما خودتان بهتر می‌دانید که دغدغهٔ من فنجان نیست، دغدغهٔ من حال فنجان است.

کتاب فنجان مونس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به خواندن رمان‌های زندگینامه‌ای پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب فنجان مونس

داستان فنجان من از وقتی شروع شد که فهمیدم دانه‌های قهوه در ته فنجان حرف‌ها برای گفتن دارند! برای همین تصمیم گرفتم، من هم با آنها حرف بزنم و زبانشان را بشناسم و حرف‌هایشان را رسم کنم.

فنجان قهوه‌ام را هر روز بعد از نوشیدن، سر و ته می‌کنم تا نقاشی ته فنجان را نگاه کنم، ایدهٔ بیشتر نقاشی‌هایم را از همین تجمع و پراکندگی دانه‌های نرم قهوهٔ ته فنجانم، گرفته‌ام. گاهی فکر می‌کنم که این فنجان زرد کهربایی با خال‌های سفیدش و این دانه‌های نرم قهوه همه کنار هم قرار گرفته بودند تا مرا بی‌قرار کنند، مرا دلتنگ کنند، هر چند شاید قصدشان، همدلی و همنوایی با سال‌ها، ماه‌ها و روزهای گذشته و امید به زندگی در پیش رویم بوده، اما گاهی مرا چنان دلتنگ می‌کنند که هر اندازه چشمانم با سخاوت ببارند هم، من آرام نمی‌شوم.

بعد از چند لحظه فنجان را برمی‌گردانم مثل یک قهوه‌خوان زبده تهش را نگاه می‌کنم، همیشه در تلاش تصور نقش‌ها و طرح‌های خوب بوده‌ام، چون به ساختن اجباری اندیشهٔ مثبت معتقدم.

من با این بیت مولانا که می‌گوید:

«ای بشر تو همان اندیشه‌ای/ مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» پیوندی دیرینه دارم.

اما امروز می‌خواهم فنجان را بدون هیچ تلاشی برای ساختن تصویری دلنشین ببینم. بعد از این همه سال می‌دانم که طرح‌ها چه زشت باشند چه زیبا فقط یک خیال هستند، زیبایی و زشتی وجود ندارد همه‌چیز نسبی است و به نگاه من بستگی دارد. خیالات تلخ و سیاه هم بخشی از نیمهٔ تاریک وجود آدم‌هاست و گاه گریزی از آنها نیست، برای اینکه به روشنی برسیم باید از آنها عبور کنیم.

امروز این فنجان جدید و دانه‌های ته‌نشین شدهٔ قهوه‌اش همه دست به دست هم داده اند تا از پنجره‌ای دیگر نگاه کنم.

شاید در تمام این سال‌های غربت برای فرار از تنهایی و ساختن امید برای آینده بوده که فقط خیال زیبایی‌ها را ترسیم می‌کرده‌ام! دیگر به خودم و تصوراتم هم گاهی مشکوک می‌شوم.

امروز هر آنچه ببینم را می‌نویسم تا با ترس‌هایم روبه‌رو شوم، تمام این سال‌ها با ترس‌های پنهانی زیسته‌ام که با بیشترشان حتی یک‌بار هم مواجه نشدم اما درونم همیشه بوده‌اند. در همان بخش تاریک و ترسناک روحم زنی را می‌بینم که چراغ جادو به یک دست، و کتابی در دست دیگرش دارد، باز هم زن تنها! زن‌های تنهای نقاشی‌هایم روز به روز بیشتر می‌شوند خدا کند که در دنیای واقعی این چنین نباشد.

تلخی قهوه، گاهی چون معجونی جادویی مرا به شانزده شاید هم چهارده سالگی می‌برد.

Benyamin Rez
۱۴۰۲/۰۲/۱۹

داستان پردازی فوق العاده پستی و بلندی زندگی نزدیک به واقعیت حتما این کتاب را بخوانید از دست ندهید👌

می‌دانید آدم‌های تنها هیچ‌وقت از تکرار خاطراتشان دلزده نمی‌شوند! آن قدر آنها را تکرار می‌کنند تا از قلب آن خاطرات، دوباره متولد شوند. این آدم‌ها هیچ فرقی بین طعم خاطراتشان نمی‌گذارند. هم تلخ‌ها را دوست دارند که طعم تلخ دلپذیر قهوه‌ای تازه اما بدون شکر را مانند، و هم شیرین‌ها را که طعم خوش لبخند و شکوفه‌زار روزهای خوش را تداعی می‌کنند.
گل یاس
به نظرم هر کسی باید فنجانی شبیه به این داشته باشد که وقتی تنهاست با فنجانش این تنهایی را تبدیل به یک خاطرهٔ مقدس کند.
گل یاس
امروز درحالی‌که فنجان در دست‌های لرزانم بود تا خودم را به قهوه‌ای دیگر مهمان کنم، ناگهان خاطرات، بی‌رحمانه و بدون توجه به اینکه من خاطرهٔ قدیمی‌تری را در دست دارم به روحم هجوم آوردند. تحمل این حجم از زنده شدن خاطرات را تاب نیاوردم، وزن خاطرات بر سنگینی فنجان افزود و آن کهربایی قشنگ از دستم رها شد. راستش نفهمیدم این من بودم که فنجان را رها کردم یا فنجان بود که تصمیم گرفت قبل از من خودش را از بند و زنجیر تکرار خاطرات من رها کند. بیچاره فنجان که سی سال قهوه‌های تلخ مرا در درون خود جای داده بود از طعم تلخ خاطرات و قهوه‌های سیاه بدون شکرِ من راحت شد.
گل یاس
به نظرم هر کسی باید فنجانی شبیه به این داشته باشد که وقتی تنهاست با فنجانش این تنهایی را تبدیل به یک خاطرهٔ مقدس کند.
گل یاس

حجم

۳۳۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۴ صفحه

حجم

۳۳۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۲۴ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان