کتاب به عطر سبز زیتون
معرفی کتاب به عطر سبز زیتون
کتاب الکترونیکی «به عطر سبز زیتون» از گروه نویسندگان در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب شامل ۱۴ داستان کوتاه از نویسندگان مختلف است. به روز بودن مضامین داستان های این کتاب و نشات گرفتن آنها از بحرانها، دغدغهها، دیدگاهها و کنشها و واکنشهای به روز اجتماعی مهمترین وجه تمایز این کتاب به شمار میرود.
درباره کتاب به عطر سبز زیتون
مجموعه داستان «به عطر سبز زیتون» اثری است داستانی شامل ۱۴ داستان کوتاه از نویسندگان جوانی یه نام های فاطمه آراسته، سمانه انصاریون، سارا باروتیان، مهین پایمزد، فاطمه پهلوانی، ندا جعفری، زهرا حکیمی فر، شکیبا خسروی، علیرضا دشتی، الهه شهبازی، لیلی طهرانی، فریبا فیضی، سید حمزه موسوی، زهرا یعقوبی است.
این داستانها از منظر ایدهپردازی و شخصیتپردازی دارای نقاط قوت قابل توجهی است. نویسندگان این آثار به واسطه سن کم خود و البته هوش بالا و حساسیت قابل توجه در کسب ظرائف و نابهنجاریهای اجتماعی توانستهاند دریچهای تازه در مضمونپردازی برای خلق داستان کوتاه باز کنند که حاصل آن در این مجموعه داستان کوتاه با موضوعات خاص و قابل تأمل اجتماعی گردآوری شده است.
کتاب به عطر سبز زیتون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای کوتاه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب به عطر سبز زیتون
روی صورتش کمی دقیق میشوم، هنوز سرد و کلافه است و نتوانستهام کمی هم که شده رویش تأثیر بگذارم.
- خب... من هم مسافری بودم که این جاده را برای رسیدن به مقصد میپیمودم، من از دورترین نقطهای که تصور کنید وارد این جاده شدم و مسافت زیادی را با سختیهای بیشمار گذراندم تا به نزدیکیهای مقصد رسیدم... آنقدر نزدیک که موجب رشک همه مسافران شدم، غبطهای آمیخته با احترام، محبوب و دستنیافتنی. روزگار خوشی بود، اما ناگهان اتفاق بدی افتاد. چشم باز کردم و دیدم مسافر تازه از راه رسیدهای، بدون هیچکدام از تجربیات، رنجها و تلاشهای من، خیلی سریعتر از من، خیلی نزدیکتر از من به مقصد، وارد جاده شده و آزادراه را از آن خود کرده و نگاه همگان را به خود جلب کرده است. خودتان را جای من بگذارید، در مسابقه اتومبیلرانی لااقل هفت دور از همه حریفان پیش افتادهاید و ناگهان در یکقدمی خط پایان، آنجا که همه یکصدا نام شما را فریاد میزنند، اتومبیلی جلوی شما سبز شود. یک تراژدیست آقا! تراژدی.
با بیخیالی نگاهش را از من میگیرد و به سقف اتاق خیره میشود. من از بدترین اتفاق زندگیام برایش گفتهام و او با آرامش نگاه سرزنشگرش را به من میاندازد.
- حسادت!... و بعد شما چه کردید؟
حالم را به هم میزند، مثل همه آنهایی که کنج عافیت نشستهاند و فقط حرف میزنند.
- چطور به خودتان اجازه میدهید که مرا قضاوت کنید؟ شما که نه جای من بودید و نه تلاشهای مرا دیدید، خیلی سادهست که چنین قضاوتی در مورد من داشته باشید.
حجم
۹۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۹۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه