دانلود و خرید کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار آدام کی ترجمه نیلوفر حسن‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار

کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار

معرفی کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار

کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار نوشتهٔ آدام کی با ترجمهٔ نیلوفر حسن‌زاده در انتشارات ستاک چاپ شده است. نود و هفت ساعت کار طاقت‌فرسا در هفته، تصمیماتی که به مرگ و زندگی انسان‌ها منجر می‌شود. سونامی خون و عرق. سر و کله زدن با پارکومتر بیمارستانی که در طول سال بیشتر از شما درآمد کسب می‌کند و چیزهای دیگر... به زندگی یک پزشک تازه‌کار خوش آمدید! کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه‌کار برنده جایزه پرفروشترین کتاب ساندی تایمز در سال ۲۰۱۷ و برنده جایزه بهترین کتاب سال ۲۰۱۷ به انتخاب کمپین کتاب‌فروشی‌های انگلیس و ایرلند است.

درباره کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار

خاطرات محرمانه‌ٔ دکتر آدام کِی که پس از سپری کردن روزهای بی‌پایان، شب‌های بی‌خوابی و تعطیلات از دست رفته نوشته شده‌اند، تصویرگر روزهای خدمت او در خط مقدم سرویس سلامت ملی بریتانیاست. خاطراتی که بامزه، ترسناک و غیرمنتظره هستند و زندگی شخصی و حرفه‌ای یک پزشک جوان را روایت می‌کنند.

این کتاب تحسین‌های زیادی دریافت کرده است. از آن جمله است:

اگر قرار باشد امسال فقط یک کتاب مطالعه کنید، این همان کتاب است!

دیلی اکسپرس

این کتاب به قدری مهم و خنده‌دار است که باید بدون نسخه پزشک برای همه تجویز شود.

گاردین

با خواندن این کتاب قلبتان می‌شکند.

جاناتان راس (بازیگر و کمدین انگلیسی)

این کتاب به طرز دردناکی بامزه است.

استفان فرای (نویسنده و کمدین انگلیسی)

کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به مطالعهٔ کتاب‌هایی با درونمایهٔ پزشکی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار

پنج شنبه، ۲۲ دسامبر ۲۰۰۵

اتفاقی تو بخش افتاده. پیجرم ساعت ۲ صبح بوق زد و ازم خواستن وضعیت بیمار ناهشیاری که در بخش زنان بستری هست رو بررسی کنم. به پرستارگفتم بیشتر آدم‌ها ساعت ۲ نصف شب هشیار نیستن، اما اصرار کرد که خیلی سریع خودمو برسونم. میزان هشیاری بیمار ۱۴.۱۵ بود و به نظرم عبارت ناهشیار زیادی غلو شده بود، اما واقعا هوش و حواسش سرجاش نبود و به وضوح افت قند خون داشت. پرستار رفت تا یه دستگاه سنجش قند خون از یه بخش دیگه برای من بیاره. کاملا به تشخیصم مطمئن بودم برای همین تصمیم گرفتم معطل نکنم و گفتم یه بطری آب پرتقال از یخچال کلینیک بیارن. مریض همه‌اش رو نوشید، اما همچنان گیج و منگ بود. همزمان‌که منتظر بودم دستگاه قند خون از بخش بغلی برسه، یه سری تست روی مریض انجام دادم و تلاش کردم بفهمم ممکنه چه اتفاق‌های دیگه‌ای بیفته. این دستگاه‌ها هیچ وقت دم دست نیستن و وجودشون خیلی واجبه. جالبه که قیمتی هم ندارن. داشتم فکر می‌کردم باید یه دستگاه برای خودم بخرم اما به این نتیجه رسیدم که این کار عاقبت خوشی نداره چون به جایی می‌رسه که مجبور می‌شم یه دستگاه عکس برداری تو صندوق عقب ماشینم بذارم و با خودم این ور اون ور ببرم.

بهیار اومد و گفت موقع انداختن شیشه آب پرتقال تو سطل آشغال متوجه شده آبمیوه بدون قند بوده، وجود این آبمیوه همونقدر تو این موقعیت به درد ما خورد که بن خرید کتاب تو کتابفروشی‌های انگلیس به درد می‌خوره. نمی‌دونم بخندم یا گریه کنم، به هرحال برای انجام دادن هیچ کدومش نا دارم. کمی بعد چندتا شکلات از روی میز پرستارها برداشتیم و به مریض دادیم. درنهایت حالش بهتر شد. پرستاری که فرستاده بودمش از تو یخچال آبمیوه بیاره به خاطر اشتباهش معذرت خواهی کرد و قول داد در آینده آبمیوهٔ درست و حسابی تو یخچال کلینیک بذاره. فکر کنم دفعهٔ بعدی مریضی که افت قند خون داره رو بزنن زیر بغلشون و تا دم یخچال ببرن تا خوراکی مورد علاقه‌اش رو خودش انتخاب کنه.

مروری سریع بر تشخیص های افتراقی
امیر سام
راهنمای معاینه فیزیکی و گرفتن شرح حال باربارا بیتز؛ جلد اول
لین اس بیکلی
راهنمای معاینه فیزیکی و گرفتن شرح حال باربارا بیتز؛ جلد سوم
لین اس بیکلی
مهارت‌های پایه‌ی طبابت بر بالین؛ آزمایشات بالینی،اختلالات آب و الکترولیت و اسید باز، قلب
هومان حسین‌نژادندائی
راهنمای جیبی تشخیص افتراقی چرچیل ۲۰۲۲
توماس اسلاتر
گایدلاین چشم
کامران احمدی
مورتالیته و جیغ سیاه
زویا طاوسیان
یادگیری سی ‌تی ‌اسکن مغز با رویکرد بالینی
غلامرضا ودیعی
درسنامه طب اورژانس
هومان حسین نژاد ندائی
گایدلاین اطفال ۲ (نلسون ۲۰۱۵)
کامران احمدی
مرگ با تشریفات پزشکی
آتول گاواندی
گایدلاین مغز و اعصاب (امینف ۲۰۰۹ - هاریسون ۲۰۱۲)
کامران احمدی
گایدلاین اطفال ۳ (نلسون ۲۰۱۵)
کامران احمدی
گایدلاین زنان و مامایی 2
کامران احمدی
گایدلاین جراحی 1
کامران احمدی
تفسیر آسان سی ‌تی ‌اسکن مغز؛ ویراست سوم
نازنین رزازیان
دکترهای اعصاب
جفری لیبرمن
شایع‌ترین پروسیجرهای اورژانس
کانوشال شاه
درس‌نامه‌ی بیماری‌های مغز و اعصاب؛ ویراست دوم
اعضای کمیته علمی انجمن بیماری‌های مغز و اعصاب
درّین
۱۴۰۱/۰۵/۰۵

به عنوان دانشجوی پزشکی،این کتاب رو از چند جهت دوست داشتم یک اینکه فهمیدم خیلی از مشکلاتی که ما توی سیستم آموزش پزشکی خودمون داریم توی کشور های دیگه هم هست. واقعا از خوندن نقایصی که توی کتاب توضیح داده تعجب

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

خاطرات محرمانه‌ی یک پزشک تازه‌کار» عنوان کتابی است از آدام کِی. نویسنده در سال ۲۰۱۰، پس از شش سال تحصیل در مقطع پزشکی و شش سال فعالیت در بخش‌های مختلف بیمارستان، به‌عنوان یک پزشک جوان از شغلش استعفا داد. کتاب پیش

- بیشتر
بانو(:
۱۴۰۱/۱۱/۱۵

جدا از این همه شباهت بین سیستم آموزش بهداشت و درمان خودمون و انگلستان شگفت زده شدم،انگار داشتم خاطرات یک رزیدنت ایرانی رو میخوندم،جالب بود برام

Yas Balal.جواد عطوی
۱۴۰۰/۱۱/۱۸

کتاب برای من ک ب رشته پزشکی علاقه دارم جالب بود .دوست دارم ی پزشک نظر بده ک آیا توی ایران هم همین شکلی دردناکه؟

logophile
۱۴۰۱/۰۹/۱۲

یک تجربه خوب برای اینکه از آن طرف میز رابطه پزشک و بیمار را ببینیم

کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۲/۰۴/۰۱

بعنوان‌ یه جراح این کتاب فقط یک لحظه از زندگی ماست. کاش وزیر بهداشت و تک تک مردم این کتاب را بخونند

مهتاب
۱۴۰۲/۰۷/۱۵

عالی و فوق‌العاده. کتاب خاطرات یه پزشک انگلیسیه و با دقت، انصاف، قدرت قلم خوب و کمی چاشنی طنز نوشته شده. بسیار خوش‌خوان.

امیررضا مزیدابادی فراهانی
۱۴۰۲/۱۰/۲۳

جالب نبود

nimaf148
۱۴۰۲/۱۰/۰۴

خوب بود

Mir Hadi Mousavi
۱۴۰۲/۰۶/۲۸

جالب بود توصیه میکنم بخونین

اگرچه باید از شغلم در مقابل حرفه‌های دیگر دفاع می‌کردم و از مزایای آن حرف می‌زدم، اما فقط خدا می‌داند که چقدر مهم است جوان‌ها با چشم‌های باز وارد رشتهٔ پزشکی بشوند. برای همین حقیقت را گفتم. ساعات کاری وحشتناک و طاقت فرساست، حقوق پرداختی افتضاح است، شرایط این حرفه به هیچ وجه مطلوب نیست؛ هیچ کس از شما تشکر نمی‌کند، هیچ کس از شما حمایت نمی‌کند، به شما بی‌حرمتی می‌شود و اغلب جانتان به خطر می‌افتد. اما هیچ شغلی بهتر از پزشکی در عالم وجود ندارد.
رادبانو
وقتی پزشک می‌شوید، جملهٔ «می‌تونی سریع بهش یه نگاه بندازی» را بیشتر از جملهٔ «واقعا خوشحالم که می‌بینمت» می‌شنوید.
درّین
ساعت هشت صبح، یکی از پرستارهای شیفت شب پیجم کرد تا بهم بگه دیشب واقعا عالی بودم و به نظرش من یه «دکترکوچولوی خوب» هستم. تصمیم گرفتم مسخره بودن این عبارت رو نادیده بگیرم، چرا که از وقتی تو این حرفه مشغول به کار شدم این اولین باره که کسی منو آدم حساب می‌کنه و ازم تشکر می‌کنه. واقعا نمی‌دونستم چی باید بگم. خیلی مبهم تشکر کردم و بدون اینکه حواسم باشه تو آخرین جمله‌ام گفتم: «دوستت دارم، فعلا.» نمی‌دونم چرا این جمله رو گفتم. شاید به‌دلیل خستگی بیش از حد بود، یا به این دلیل که مغزم هنگ کرد و اون پرستار رو با اچ اشتباه گرفتم (آخه اچ تنها کسیه که با من خوش رفتاری می‌کنه)، شایدم برای این بود که اون لحظه، پرستار شب رو واقعا به‌دلیل حرفی که زده بود دوستش داشتم.
mohammadali Mehrpouya
یا غرق می‌شوید یا شنا می‌کنید. مجبورید شنا کردن را یاد بگیرید وگرنه هزاران هزار بیمار همراه با شما غرق می‌شوند.
درّین
مهم نبود چقدر حواسم را جمع می‌کردم، بالاخره تراژدی دیگری رخ می‌داد. تراژدی باید اتفاق بیفتد و ما نمی‌توانیم جلوی اتفاقات غیر قابل پیش‌بینی را بگیریم. یک پزشک متخصص توانمند روزی به رزیدنت‌هایش گفته بود که تا وقتی موعد بازنشستگی‌شان فرا برسد یک اتوبوس پر از نوزادان مرده و نوزادانی که دچار فلج مغزی شده‌اند به وجود می‌آید و روی بدنه اتوبوس نام آن‌ها نقش خواهد بست. تعداد زیادی از نتایج نامطلوب، همان‌طور که در فرهنگ بیمارستانی از آن نام می‌برند، تحت نظر آن‌ها اتفاق می‌افتد. او به آن‌ها گفته بود اگر نمی‌توانند با چنین چیزهایی کنار بیایند در حرفهٔ اشتباهی ثبت نام کرده‌اند. شاید اگر یک نفر کمی زودتر این حرف‌ها را به من زده بود برای انتخاب رشته پزشکی تامل بیشتری می‌کردم. ای کاش، این حرف‌ها را زمان ثبت نام در امتحان کنکور می‌شنیدم، قبل از اینکه خودم را در چنین مهلکه‌ای بیندازم.
رادبانو
به جای اینکه بهمون خوش بگذره، به چنین فاجعه‌ای ختم شد: همهٔ ۶ نفرمون تا حالا به‌دلیل شغلمون گریه کردیم، ۵ نفرمون تا حالا سر کار گریه کردیم، همه‌مون تا حالا تو موقعیت‌هایی بودیم که احساس ناامنی کردیم، ۳ نفرمون رابطه عاطفی‌شون رو به‌دلیل کار از دست دادن و همه مهم‌ترین مراسم خانوادگی رو به‌دلیل کار از دست دادیم. در عوض، ۳ نفرمون تا حالا موفق شدن با پرستارها رابطه داشته باشن که ۱ نفرمون حین خدمت این کار رو انجام داده. پس می‌بینید که اوضاعمون زیاد هم بد نیست.
Yas Balal.جواد عطوی
واقعا شرم‌آوره که مجموعه وظایفی که در امر مهم مراقبت از کودکان به دوش هر دکتری سنگینی می‌کنه، شامل اختیار تام در منع والدین از گذاشتن اسامی عجیب روی بچه‌های نگون بختشون نمی‌شه. امروز نوزاد کوچولویی رو به دنیا آوردم که تلفظ اسمی که روش گذاشته بودن چیزی تو مایه‌های شیطان بود! شک ندارم بعدا این بچه تو مدرسه تحت آزار و تمسخر دیگران قرار می‌گیره.
Yas Balal.جواد عطوی
آنچه مرا به زایمان علاقه‌مند می‌کند این است که با دوبرابر تعداد بیمارانی که شروع کرده بودید کار را به پایان می‌رسانید، عددی که بر خلاف حاصل تعداد بیماران باقی تخصص‌ها به طرز عجیبی دلنشین است. (منظورم با شماست، طب سالمندان!)
f.z
اما بیایید به من قول بدهید: به من قول بدهید نوبت بعدی که دولت کلنگش را بالا برد تا بر سر سرویس سلامت ملی بکوبد، هر دروغی که سیاستمداران تلاش می‌کنند به خوردتان بدهند را باور نکنید. به خسارات سنگینی فکر کنید که این حرفه به هرکدام از متخصصین حوزه سلامت وارد کرده است، چه در محل زندگی و چه در محل کار. به یاد بیاورید که آن‌ها با تمام توانشان شغلی کاملا غیرقابل ممکن را انجام می‌دهند. ایامی که شما در بیمارستان به سر می‌برید بیشتر از آنکه شما را آزار دهد، عمیقا به آن‌ها آزار می‌رساند.
Hooria Salehi
یک روز متوجه شدم -درست مثل زمانی که یک ثانیه پس از وقوع حادثه‌ای وحشتناک پلک می‌زنید- اکنون سی و چند ساله‌ام و هنوز در شغلی هستم که چهارده سال پیش بر اساس دلایلی ضعیف و ناکافی برای ورود به آن ثبت نام کردم.
درّین
پزشک خوب باید قلبی اقیانوسی داشته باشد و آئورتی بزرگ که از طریق آن یک دریاچهٔ بی‌انتها شفقت و مهر انسانی را پمپاژ کند.
مهساکتابی
حالا در حرفهٔ جدیدم زمانی یک روز بد را تجربه می‌کنم که لپتاپم خراب شود یا یکی از قسمت‌های سریال از دید بینندگان رتبهٔ بدی کسب کند- چیزهایی که در کل اتفاقات مهمی محسوب نمی‌شوند. دلم برای روزهای بد دورهٔ طبابت تنگ نشده است، اما دلتنگ روزهای خوبش هستم، دلتنگ همکارانم و دلتنگ کمک کردن به آدم‌ها...دلم برای آن حس نابی تنگ شده که زمان برگشتن از بیمارستان به خانه پشت فرمان ماشین در دلم جوانه می‌زد، حسی که می‌گفت: کار ارزشمندی انجام داده‌ای. از اینکه کشورم پول بسیاری برای آموزش و تربیت من خرج کرده است و در نهایت سرم را پایین انداخته و رفته‌ام، احساس شرم و گناه می‌کنم. هنوز هم پیوند محکمی بین من و طبابت وجود دارد. من هیچ وقت نمی‌توانم از پزشک بودن دست بکشم.
رادبانو
آدم‌های زیادی از من می‌پرسیدند «حالت خوبه؟»، اما همچنان از من توقع می‌رفت که فردای حادثه سر کارم حاضر باشم، گویا دکمهٔ تنظیم مجدد را سخت فشار داده بودند و همه چیز باید عادی جلو می‌رفت. اینها به این معنی نیست که آن‌ها بی‌عاطفه یا بی‌فکر بودند. این چالشی‌ست که با تار و پود این حرفه در هم آمیخته است. نمی‌توانی هربار که اتفاق ناگواری می‌افتد مچ بند سیاه ببندی و سوگواری کنی، نمی‌توانی یک ماه تمام مرخصی بگیری تا اوضاع روحی‌ات سر و سامان بگیرد. در بیمارستان این جور اتفاقات زیاد می‌افتد. این سیستمی‌ست که به سختی می‌تواند به شما اجازه مرخصی استعلاجی بدهد، چه برسد به اینکه مساله‌ای مانند «نیاز به استراحت پس از گذراندن یک روز وحشتناک» را بتواند درک کند. و درواقع، پزشکان نمی‌توانند عمق ویران کننده این لحظات را بپذیرند. اگر می‌خواهید در این حرفه جان سالم به در ببرید، باید خودتان را متقاعد کنید که این لحظات وحشتناک بخشی از شغل شما هستند
رادبانو
تو مشاغل دیگه، اگر فعالیت یک شخص اون رو به سمت خودکشی ببره، همه توقع دارن دلیل این اتفاق کشف بشه و به صورت خیلی جدی تلاش کنند تا دیگه این اتفاق تکرار نشه. اما اینجا، هیچ کس حرفی نمی‌زنه، همه این ماجرا رو از دوستشون شنیدن، انگار تو حیاط مدرسه یه خبر بی‌اهمیت پخش شده باشه. حتی شک دارم اگه می‌مرد یه ایمیل خشک و خالی دریافت می‌کردیم.
Tina
به طرز غریبی متوجه شدم این اولین دفعه‌ست که تو این پنج ماه به عنوان یه پزشک جوون یه مریض رو نجات دادم. آدم‌های اون بیرون فکر می‌کنن ما تو بخش پرسه می‌زنیم و مثل سوپرمن کارهای قهرمانانه انجام می‌دیم. حتی منم وقتی کارمو شروع کردم چنین تصوری داشتم. واقعیت اینه که تو بخش‌های یک بیمارستان روزانه جون ده‌ها یا صدتا بیمار نجات داده می‌شه، اما این اتفاق هربار بر اساس تلاش گروه درمان رخ می‌ده، نه تلاش یک شخصیت کلیدی. نه توسط دکتری که فقط یک کار انجام می‌ده، بلکه بر اساس نقشهٔ حساسی که توسط کادر درمان جلو می‌ره و تو هر قسمتش وظیفهٔ دکتر اینه که حال بیمار رو بررسی کنه. اگر بیمار رو به بهبود باشه که چه بهتر، وگرنه نقشه تغییر می‌کنه.
mohammadali Mehrpouya
کشیک‌های شبانه با آدم کاری می‌کنند که دانتهٔ شاعر شبیه والت دیزنی به نظر برسد.
مهساکتابی
این عقیدهٔ قدیمی که می‌گوید پرستاران و پزشکان نیاز ندارند یا نباید در مورد این چیزها حرف بزنند را دور بریزید. چرا که مسئولیت کسانی که این حرفه را ترک می‌کنند، استرس و بیماری کسانی که در این حرفه می‌مانند و افزایش آمار خودکشی بین کسانی که در این حرفه تحملشان را از دست می‌دهند برعهده همین باورِ غلط است. همه ما نیاز داریم با کسی صحبت کنیم. اجازه ندهید آن‌ها حرف‌ها و غصه‌ها را در خودشان جمع کنند. به آن‌ها بگویید که کنارشان ایستاده‌اید. به کسانی که مراقب سلامتی شما هستند، اهمیت بدهید. حتی اگر گوشی پزشکی دور گردنشان داشته باشند و در موقعیت‌های دردناک برایتان داستان‌های خنده‌دار بگویند، آن‌ها هنوز همان نوجوان‌هایی هستند که در فرم انتخاب رشته، خودسرانه گزینهٔ پزشکی را علامت زده‌اند. انسان‌هایی شکننده، درست مثل شما.
رادبانو
من متوجه شدم می‌توان پاسخی بسیار ساده‌تر و بهتر به سوال «چطور می‌توانم کمک کنم؟» داد. کاری که همه ما می‌توانیم انجام دهیم و هیچ زحمتی ندارد. جواب من این بود: از نزدیکانتان -کسانی که برای سیستم کار می‌کنند- بپرسید امروزشان چگونه گذشته است! آن‌ها می‌گویند: «خوب بود» و سپس موضوع بحث را عوض می‌کنند یا شاید خاطره بامزه‌ای برایتان تعریف کنند. اما اجازه دهید آن‌ها بفهمند که همیشه گوش شنوایی برای شنیدن حرف‌هایشان دارند: کسی که عمیقا می‌داند روزی که گذشته «خوب» نبوده و اتفاقات بدی که در محل کار برای آدم می‌افتد بیشتر از اتفاقات خوب است. از پرسیدن این سوال خسته نشوید. به آن‌ها فرصت تخیلهٔ روانی بدهید، فرقی نمی‌کند دردِ دل کنند، یاوه ببافند یا از شدت اشک و اندوه بلرزند. این عقیدهٔ قدیمی که می‌گوید پرستاران و پزشکان نیاز ندارند یا نباید در مورد این چیزها حرف بزنند را دور بریزید.
رادبانو
مسالهٔ دیگری که مکرر برای پزشکان اتفاق می‌افتد یادآوری خاطرات تلخ و غم‌انگیز با وضوح بالاست. انگار مغز آدمیزاد با کیفیت HD تمام آن تصاویر را ضبط کرده است. آن‌ها شماره اتاقی که یک دهه پیش در بخش زایمان آن حادثه وحشتناک را در آنجا مشاهده کرده‌اند، کفشی که همسر بیمار به پا کرده بود و آهنگی که آن لحظه از رادیو پخش می‌شد را به یاد می‌آورند. صدای لرزان متخصص ارشد زمانی که درباره آن فاجعه حرف می‌زد و با شش فوت قد، کمرش خم شده بود و در آستانهٔ گریستن بود از خاطر آن‌ها فراموش نمی‌شود. یکی از دوستانم دربارهٔ جراحی سزارینی که روی زن مرده‌ای انجام داده بود خاطره‌ای تعریف می‌کرد: مادر نوزاد جلوی چشمان من مرده بود، شکمش را شکافتم و بچه را بیرون کشیدم. نوزاد زنده بود. اما پدر نوزاد با گریه فریاد می‌کشید: «دکتر، تو باید اون یکی رو نجات می‌دادی!»
رادبانو
هرکدامشان دربارهٔ هجرت از حرفهٔ پزشکی به شغل دیگری حرف می‌زدند. زمانی که من سیستم را ترک کردم، یک اتفاق اشتباهی محسوب می‌شدم، یک انحراف کوچک. اما این روزها، هر گوشهٔ بیمارستان آبستن ترس‌های پزشکانیست که نقشهٔ دیگری برای زندگی‌شان کشیده‌اند -مهاجرت و کار کردن در شرکت‌های دارویی کانادایی یا استرالیایی. بیشتر همکاران قدیمی من نومیدانه دنبال راهی می‌گشتند تا بند چتر نجات را بکشند و از این حرفه بیرون بپرند- پزشکانی پرشور و درخشان که هرکدام برای در امان ماندن از اذیت و آزار سیاستمداران دلایل خودشان را داشتند. پزشکانی که در گذشته به خاطر این حرفه مجبور بودند هر بار برای برگزاری جشن عروسی‌شان از نو برنامه‌ریزی کنند.
رادبانو

حجم

۲۴۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۴۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان