دانلود و خرید کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم رضا بیات
تصویر جلد کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم

کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم

معرفی کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم

کتاب حاضر جلد سوم از مجموعه بچه‌های مسجد است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. در این کتاب ۳ نمایشنامه از نویسندگان، رضا بیات و فریدون ولایی می‌خوانید.

درباره کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم

نمایشنامه به عنوان یکی از ارکان اصلی شکل‌گیری هر اثر نمایشی همواره دارای اهمیت و جایگاه ویژه در دنیای نمایش بوده است؛ چرا که نمایشنامه در اصل نقشهٔ راه برای گروه‌های نمایشی محسوب می‌شود، مسیری که اگر به‌درستی توسط نمایشنامه‌نویس تدوین شده باشد می‌تواند انرژی و توان گروه را به‌خوبی منسجم نموده و آنان را به‌سوی هدف نهایی پیش ببرد.

دفتر تئاتر مردمی بچه‌های مسجد حوزه هنری با توجه به این امر مهم و به‌منظور تولید محتوای نمایش برای گروه‌های اجرایی، اقدام به تهیه و انتشار مجموعه نمایشنامه‌های بچه‌های مسجد نموده است.

مهمترین ویژگی نمایشنامه‌های گردآوری‌شده در این مجموعه، علاوه بر دارا بودن محتوا و مضمون دینی و مسجدی، هماهنگی و تناسب این آثار با فضا، امکانات و شرایط مسجد و گروه‌های مسجدی، به لحاظ اجرایی است.

امید است تهیه و انتشار این مجموعه بتواند در رشد و ارتقاء آثار گروه‌های تئاتر بچه‌های مسجد مفید و موثر باشد.

خواندن کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان مخاطبان اصلی این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب بچه های مسجد؛ جلد سوم

همهٔ آب‌ها نام عباس را می‌دانند

فریدون ولایی

روایتِ

قطره‌یش آ

قطرهٔ ب

(فرات آرام است. گاه‌گاهی بادی خشک می‌وزد و موج‌ها بازیگوشانه از سر و کول هم بالا می‌روند. آب به کناره‌ها می‌زند و انگار قصد رفتن ندارد. قطراتِ آب جست‌وخیزکنان از سویی به سویی دیگر می‌پرند و به بازی مشغولند. کفِ صحنه با خاکِ نرمی پوشیده شده است. صدای گنجشکان و دیگر پرنده‌های سرمست و پروانه‌های شوخ‌وشنگ و آوازِ باد در بیدهای شناور با صدای پرتلاطم فرات نوای دل‌انگیزی را به هم زده است.

دو قطرهٔ بازیگوش ـ آدم‌گونه و هر دو پسر یا دختر ـ میانِ جماعتِ تماشاگر و رو به صحنه نشسته‌اند و گوش به صدای فرات دارند؛ قطرهٔ آ و قطرهٔ ب.

کسانی بر صفحهٔ سفید می‌گذرند. غبارِ خاک‌ها صحنه را فرا می‌گیرد. فرات می‌خروشد. صدای باد شدیدتر به گوش می‌رسد و صدای آب پرتلاطم‌تر. زمین و زمان به هم می‌خورد. صدای چکاچاک شمشیرها، شیههٔ اسب‌ها و فریادِ آدمیان به آسمان بلند است. قطرات خون بر خاکِ نرم فرود می‌آیند. صدای فریاد و شیونِ کودکان و زنان از دوردست‌ها به گوش می‌رسد و این‌همه در تصاویرِ گنگ و نامفهومِ صفحهٔ سفید دیده می‌شود.

ناگهان صداها آرام می‌گیرد. گرد و غبار فرو می‌نشیند. جنبنده‌ای نمی‌جنبد. سکوت همه‌جا را فرامی‌گیرد. آرام‌آرام صدای نفس‌نفس زدنِ مردی جنگی به گوش می‌رسد. سایهٔ سبزی بر قابِ سفیدِ میانهٔ صحنه شکل می‌بندد. مرد با صدایی پرهیبت بر دو زانو فرود می‌آید. شمشیر به سویی می‌گذارد و پرچمش را به سویی دیگر. صدایی و صداهایی از دور شنیده می‌شود.)

صدا: لعنت بر تو شمر از خدعه و نیرنگی که کردی!

صدا: ای حسین! فرات را می‌بینی چون ماری موج می‌خورد؟ به خدا قطره‌ای از آن ننوشی تا از تشنگی هلاک شوی.

صدا: من به فرات می‌روم، برادرجان! من عباسِ آب‌آورم! هیچ نترسم اگر همهٔ لشکرِ پسر سعد برابرم به‌صف شوند.

صدا: پسر ذی‌الجوشن، این بود تدبیر امیری‌ات بر لشکر؟! سربازانت لرزان‌لرزان پا پس می‌کشند. عباس هنوز تبر می‌زند و شمشیرش گشوده است. اُف بر تو که آبروی عرب بردی. عباس راه گشوده به سوی فرات.

صدا: فرمانِ سستِ تو کار بدین‌جای کشانده، پسرِ سعد. هم اگر ساعتی پیش بر حسین و یارانش می‌تاختیم، اکنون کارشان یکسره تمام بود.

صدا: سخن کوتاه کن، ابله. تشنگی بر حسین و یارانش چیره گشته. عباس اکنون لب فرات است. تیرش زنید و تنش بر کنارهٔ فرات بدوزید. بجنبد، لشکری می‌پراکند.

(مرد دو کفِ دستش را آرام پیاله می‌کند و بر آب فرو می‌برد.)

صدا: بسم‌الله و بالله.

(ناگهان آ و ب بلند می‌شوند و به سمتِ دست‌ها می‌خزند. صدایشان شنیده می‌شود.)

صدای آ: عباس اسب برانگیخت.

صدای ب: تیز و چالاک.

صدای آ: شمشیر از غلاف برکشید.

صدای ب: یک تن در برابر دوصد تن.

صدای آ: با بانگی صف‌شکن.

صدای ب: از دیوار گوشتیِ سربازان اوس بن اطاف گذشت.

صدای آ: کنارِ فرات نشست.

صدای ب: خسته و کوفته و بسیار زخمِ بی‌زبان در تن و جان.

صدای آ: مشک بر زمین. علم در بر. آب، پیش‌ِ رو و به کرشمه.

صدای ب: چه خوش رقص و گوارایی، فرات!

صدای آ: دو زانو بر لبِ آب. دو دست در آب.

صدای ب: صدای کودکان و زنانِ تشنه در سرش می‌پیچد.

صدای آ: العطش... العطش...

صدای ب: العطش... العطش...

صدای آ: عباس تشنه است.

صدای ب: کودکان و زنان تشنه‌اند.

صدای آ: حسین تشنه است. زینب تشنه است. اصغر تشنه است. رقیه تشنه است. علی تشنه است.

صدای ب: اصغر تشنه است. علی تشنه است. فاطمه تشنه است. عبدالله تشنه است.

صدای آ: حسین تشنه است. فاطمه تشنه است. عبدالله تشنه است. علی تشنه است.

صدای آ: زینب تشنه است. اصغر تشنه است. رقیه تشنه است.

(صدایشان در هم گره می‌خورد و تا دوردست‌ها می‌رود.)

صدای آ: آب. آب. آب. یه چکه آب. یه لبی تر. یه گلویی تازه.

(ناگهان)

آ: ما اینجاییم، عباس. ما اینجاییم...

ب: دست‌هات رو پیاله کن، عباس. بجنب، آ.

آ: ما داریم می‌آییم. یوهوووو...

ب: بپر! بپر!

آ: سلام بر عباس.

ب: دست‌ها فروتر، عباس. نفسم گرفت.

آ: تندتر، ب.

ب: فرات می‌خروشه، آ. کمکم کن.

آ: موج رو بگیر. سوار شو. داری می‌رسی.

ب: عباس، وایسا. داریم می‌رسیم.

آ: دِ زود باش دیگه. چقدر دست‌وپاچلفتی شدی تو، ب. عجله کن.

ب: اگه این بادِ وحشی بذاره.

آ: دستِ منو بگیر.

ب: دارم می‌رسم.

آ: بجنب دیگه.

ب: بالاتر... بالاتر.

آ: یه پرشِ دیگه... آفرین.

ب: اومدم. آخیش. سلام بر عباس.

(آ و ب بالاتر می‌روند. بر تصویرِ دستِ عباس. در پیالهٔ دستِ عباس جای می‌گیرند. صدای العطش العطش از دور شنیده می‌شود.)

صدا: العطش عموجان ... العطش عموجان...

(عباس دو دستِ خود را باز می‌کند. آب‌ها و قطراتِ ریز و درشت از لای انگشتانش فرو می‌غلتند.)

آ: ای‌وای! مواظب باش، ب. دستش رو باز کرد.

ب: وای! وای! دارم سُر می‌خورم پایین.

آ: انگشترش. انگشترش رو می‌بینی؟

ب: آره، آره. می‌بینم.

آ: بپر بچسب به انگشترش.

ب: نمی‌شه. دارم سُر می‌خورم.

آ: ولمون نکن، عباس‌جان.

ب: تو رو به جونِ عزیزت، زینب، ولمون نکن.

(آ و ب دوباره به داخل آبِ فرات سر می‌خورند.)

آ: ای داد! ای وای!

ب: جا موندیم!

صدای آ: فغان و فریادِ خیام بلند شد.

صدای ب: عباس آبِ نخورده را به فرات ریخت. اصغر تشنه باشد و عباس جرعه‌ای بچشد؟

صدای آ: من شرمندهٔ لبِ خشکیدهٔ حسینم، آب!

صدای ب: چگونه می‌تواند بی زینب گلویی تازه کند؟!

صدای آ: گلوی رقیه بخشکد و عباس لبی تر کند؟!

صدای ب: حسین تشنه و عباس سیرِ آب؟! دورباد!

صدای آ: دور باد! دور باد!

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲۶,۰۰۰
۱۳,۰۰۰
۵۰%
تومان