کتاب قصه های چهارده معصوم (ع)
معرفی کتاب قصه های چهارده معصوم (ع)
کتاب قصه های چهارده معصوم (ع) به قلم مونا کدخدازاده در انتشارات آستان مهر به چاپ رسیده است.
در این کتاب داستانهای زیادی از پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و امامان معصوم و حضرت فاطمه زهرا سلامالهه علیها میخوانید. این اثر فرصت خوبی است تا با احوال و روزگار و سبک زندگی و اخلاق این بزرگواران بیشتر آشنا شویم و از زندگیشان الگو بگیریم.
خواندن کتاب قصههای چهارده معصوم (ع) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه علاقه مندان به روایات و داستان های مذهبی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب قصه های چهارده معصوم (ع)
سوگند دروغ
اسماعیل بن محمد میگوید سر راه اما حسن عسگری (ع) نشستم وقتی که از نزدیک من عبور میکرد به پیش رفتم و از فقر و نیاز خود شکایت کردم و درخواست کمک نمودم و گفتم به خدا یک درهم بیشتر ندارم صبحانه و شام نیز ندارم.
آن حضرت فرمود: به نام خدا سوگند دروغ میگوئی تو دویست دینار زیر خاک پنهان کردهای من این سخن را به خاطر این که چیزی به تو نبخشم نمیگویم سپس به غلامش فرمود: هر چه همراه داری به اسماعیل بده غلامش صد دینار به او داد سپس امام حسن عسگری (ع) به من فرمود:
این را بدان که هر گاه احتیاج بسیار به آن دینارهایی که زیر خاک نهاده ای پیدا کردی از آنها محروم خواهی شد اسماعیل میگوید همان گونه که امام حسن عسگری (ع) فرموده بود همان طور شد زیرا دویست دینار در زیر خاک پنهان نموده بودم تا برای آینده ام پس انداز باشد.
مدتی گذشت نیاز شدیدی به آن پیدا نمودم رفتم تا آن را از زیر خاک بیرون آورم خاک را کنار زدم دیدم پولها نیست معلوم شد پسرم اطلاع پیدا کرده و آن پولها را از آن جا برداشته و فرار کرده است، چیزی از آن پولها به دستم نرسید و طبق فرموده امام حسن (ع) در حال شدت نیاز از آن پولها محروم شدم.
*****
عدم صله رحم
شعیب عقر قوقی گوید: امام موسی بن جعفر فرمود: فردا مردی از اهل مغرب به نام یعقوب ترا ملاقات میکند و از احوال من میپرسد او را به خانهام راهنمائی کن.
من او را در طواف یافتم و حال احوال کردم، دیدم مرا میشناسد.
گفتم: از کجا مرا شناختی؟ گفت: در خواب کسی مرا گفت: که شعیب را ملاقات کن و آنچه خواهی از او بپرس. چون بیدار شدم نام ترا پرسیدم ترا به من نشان دادند.
او را مردی عاقل یافتم و به در خواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبیدم و امام اجازه دادند.
چون نگاه امام به او افتاد فرمود: ای یعقوب دیروز اینجا (مکه) وارد شدی، ما بین تو و برادرت فلان جا انزاعی واقع شد و کار به جائی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ما و دین پدران ما نیست، ما کسی را به این کارها امر نمیکنیم، از خدای یگانه و بی شریک بپرهیز.
به این زودی مرگ ما بین تو و برادرت جدائی خواهد افکند و این بخاطر آن شد که شما قطع رحم کردید. او پرسید: فدایت شوم، مرگ من کی خواهد رسید؟ فرمود: همانا اجل تو نیز نزدیک بوده لکن چون تو در فلان منزل با عمهات صله کردی و رحم خود را وصل کردی بیست سال به عمرت افزوده شد.
شعیب گوید: بعد از یکسال یعقوب را در حج دیدم و احوال او را پرسیدم، گفت: برادرم در آن سفر به وطن نرسیده وفات یافت و در بین راه به خاک سپرده شد.
حجم
۱۳۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۱۳۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه