دانلود و خرید کتاب کلاق من صیگار می کشد مجتبی گودرزی
تصویر جلد کتاب کلاق من صیگار می کشد

کتاب کلاق من صیگار می کشد

معرفی کتاب کلاق من صیگار می کشد

کتاب کلاق من صیگار می کشد اثری از مجتبی گودرزی است. این کتاب را انتشارات هزاره ققنوس در سال ۱۳۹۹ منتشر کرده است.

درباره کتاب کلاق من صیگار می کشد

در یک شب سیاه در کویری بی‌انتها تنها مانده‌ای می‌دانی کجا بوده‌ای اما نمی‌دانی کجا هستی و نمی‌دانی کجا باید بروی حیران و خسته‌ای گاهی از جایی شاید نزدیک و شاید دور صدایی می‌آید انگار مقصدی را راهنمایی می‌کند به سمتش می‌روی هنوز نرسیده‌ای که کورسوی آن مقصد را می‌بینی انگار دیگر خود می‌دانی به کجا بروی راه کج می‌کنی و می‌دوی تا اینکه با هر قدم آن کورسو دورتر و دورتر می‌شود برمی‌گردی تا به او رجوع کنی اما دیگر صدایی نمی‌شنوی حال بیشتر و بیشتر وامانده‌ای در راه کور سویی که دورتر و دورتر می‌شود و صدایی که گم کردهای حسرت می‌خوری و در تنهایی به‌دور خود می‌چرخی ندایی به گوش می‌رسد ندای کمک می‌شنوی سمتش می‌روی دستش را می‌گیری با خود همراهش می‌کنی اما چه فایده؟ وقتی خود نمی‌دانی به کجا می‌روی به مقصد نمی‌رسی بلکه گمراه‌تر می‌شوی و گمراه‌تر می‌کنی حال دیگر کورسویی هم نیست خسته می‌شوی و می‌نشینی گاهی احساس می‌کنی مسیری را می‌دانی با وهم دانستن بلند می‌شوی و می‌روی اما زود می‌فهمی در توهم بوده‌ای در ناامیدی ندای کمک سر می‌دهی کسی دستت را می‌گیرد همراهش می‌روی اما چه فایده؟ وقتی خود نمی‌داند به کجا می‌رود گمراهت می‌کند و خود گمراه‌تر می‌شود و باز ... مجموعه‌ای از ۶+۱ داستان که هفتمین داستان در لوای شش داستان دیگر روایت می‌شود.

خواندن کتاب کلاق من صیگار می کشد را به چه کسی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه ایرانی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

بخش‌هایی از کتاب کلاق من صیگار می کشد

هیچ‌وقت تحمل سختی و مشقت رو ندارید به‌محض اینکه چند روزی مشقت و سختی به شما رسید خیلی سریع احساس گناه کردید من دعوت به زندگی جدید کردم تا بتونید مثل مردم متمدن زندگی کنید اما مشکلتان این هست همیشه از حرف‌هایی که کدخدا بهتون زده بود واهمه دارید وقتی چند روزی اوضاع به هم ریخت نه به دلیل و نه به علتش توجه کردید سریع خودتون رو به حرف کدخدا رسوندید تا به کرسی قضاوت بشینید و حکم صادر کنید پاداش تحمل سختی نداشتن همینه "احساس گناه کردن" و این یعنی گمراهی اگر از من بپرسید ریشه خیلی از مشکلاتتون رو در همین کلمه خلاصه می‌کنم "گمراهی آن روز بی‌بی از دور به چهره این مرد شصت‌ساله می‌نگریست که چگونه حنجره خودش را پاره می‌کرد اما انگار فایده‌ای نداشت مردمی که کنار آن سنگ شکسته شده بودند می‌دیدند اما نمی‌دیدند گوش می‌دادند اما نمی‌شنیدند شاید خیلی از آنها هم مثل بی‌بی به این فکر می‌کردند که اگر آن شب به این مرد پناه نمی‌دادند اکنون حال و روزشان این نبود.

چهار سال و چهار ماه و بیست روز حساب دقیقش را بی‌بی داشت که از آمدن این مرد گذشته بود. آن شب باران تندی می‌آمد در میان صدای شرشر باران صدای واق‌واق سگ‌ها هم پیچید و عده‌ای را از کلبه‌هایشان بیرون کشاند آواز سگ‌ها آنها را به سمت سنگ سیاه هدایت کرد آن شب بود که به بدن نیمه‌جان آن مرد رسیدند ابایی بر دوشش بود اما عمامه نداشت یک روز و نیم طول کشید تا پیکر این مرد ریش جوگندمی جان دوباره‌ای بگیرد وقتی چشمانش را باز کرد پسربچه‌ای را دید اولین صدایی که شنید صدای آن بچه بود که بیرون دوید و فریاد می‌زد "بیدار شدش" اما صدای آدم بزرگسالی در جواب او از بیرون نیامد کمی طول کشید تا بی‌بی به بالینش آمد حرفی نزد و شربتی شیرین را در دهان او ریخت حرف نزدن او آن مرد را به حرف آورد با همان مریض حالی یک جمله به زبانش آمد "من قاضی هستم از قطار جا موندم راه گم کردم" تأثیر دارو امانش نداد و به خواب رفت یک روز دیگر طول کشید تا حالش روبه‌راه شود روز بعدش از بستر جدا شد در کلبه چوبی و مربع شکل بوی حلوایی به مشامش می‌خورد روی درودیوار کلبه دو کاغذ آویزان بود یک نقاشی نه‌چندان زیبا از یک قطار و یک نقاشی هم از یک اتومبیل. از آن کلبه بیرون زد و چشمش به بهشت گمشده‌ای افتاد.

کتیبه سپید
۱۴۰۰/۱۰/۲۲

خوب نیست آدم برای خودنمایی، غلط املایی رو رواج بده. تو چه جور شاعری هستی که دلت برای زبونی که باهاش حرف می‌زنی نمی‌سوزه؟ وقتی اسم کتابت اینه، محتواش هم قطعا چیز مفیدی نیست

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۷ صفحه

حجم

۲۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۶۷ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان