کتاب شهید زنده
معرفی کتاب شهید زنده
کتاب شهید زنده نوشته نویسنده نوجوان وانیا حاتمی است که نشر بید آن را منتشر کرده است. این کتاب جذاب روایتی از دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق است که شما را با تصویر تازهای از جنگ و مقاومت روبهرو میکند.
درباره کتاب شهید زنده
کتاب شهید زنده که به صورت دوزبانه به فارسی و ترجمه انگلیس به منتشر شده است با محتوای دفاع مقدس و با تاکید نقش و جایگاه رزمندگان دفاع مقدس و جانبازان جنگ تحمیلی به عنوان اسطورههای زنده در دنیای امروزی تالیف شده است و به این مقوله میپردازند. کتاب داستان نوجوانی خرمشهری است که بعد از حمله عراق به ایران به جبهه نبرد میرود و در خلال جنگ خبر شهادت برادر خود و بمباران خانه خود توسط رژیم بعثی را میشنود و این موضوع زندگیاش را تییر میدهد.
خواندن کتاب شهید زنده را ه چه کسانی پیشنهاد میکنیم.
اگر علاقهمند به داستانهای دفاع مقدس و روایتهای داستانی از جنگ هشت ساله دفاع مقدس هستید کتاب شهید زنده یک انتخاب خوب برای شما است و خواندن این کتاب و داستان کوتاه ر را به شما پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب شهید زنده
بعد از نماز رفتم تا به نگهبانیام ادامه دهم. تا صبح با علی مشغول صحبت کردن بودیم که در این زمان محمد رسید و گفت: برادر خبری برایت دارم اما آرامش خودت را حفظ کن، گفتم زود بگو چه شده است؟ گفت: تسلیت عرض میکنم، دیشب هواپیماهای رژیم بعثی شهر را بمباران کردند، محلهای که خانهی شما آنجا بود با خاک یکسان شد. پدر و مادرت شهید شدند. با شنیدن این خبر حس عجیبی به من دست داد احساس کردم گناه بزرگی در حق آنها کردهام. سکوت همه جا را فراگرفته بود اسلحهای که در دست داشتم رها شد، همه جا را تاریک میدیدم که ناگهان بر زمین افتادم. وقتی چشمانم را باز کردم علی بالای سرم بود و گفت: تسلیت میگویم انشاالله که غم آخرت باشد.
بعد از مطلع شدن از این خبر ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری میشد، خاطراتی که با حسین داشتم در ذهنم تداعی میشد، همچون مردهای متحرک بودم که روحش را از دست داده. احساس کردم کوهی که پشتم بود و از من در برابر طوفان محافظت میکرد ریزش کرده و من از این به بعد باید خودم دربرابر طوفان مقاومت کنم باید سعی کنم برخلاف جهت طوفان بوزم. دیگر تحمل شنیدن ازدست دادن اعضای خانوادهام را نداشتم، پس تصمیم گرفتم برای انتقام خون خانوادهام و تمامی شهدا و برای آزاد سازی شهرم با انگیزه بیشتری با متجاوزان مبارزه کنم. ساعت ده و نیم صبح فرمانده عملیات جدید را صادر کرد. علی این بار به علت کمبود نیرو مجبور شد به شهر برود. دو سه ساعت گذشت، یکی از هم گروهیهای علی هراسان آمد و گفت: علی تیر خورد و این حرف را سه بار تکرار کرد. به فرمانده اصرار کردم اجازه دهد او را نجات دهم اما گفت: فایدهای ندارد پسرم، او شهید میشود!
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹ صفحه