دانلود و خرید کتاب والیان مهر زهرا عابدی
تصویر جلد کتاب والیان مهر

کتاب والیان مهر

نویسنده:زهرا عابدی
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب والیان مهر

مقدمه

کتاب والیان مهر نوشته زهرا عابدی است. این کتاب را انتشارات جنات فکه منتشر کرده است. این کتاب برشی کوتاه از زندگی شهدای کمیته امداد امام خمینی (ره) است.

درباره کتاب والیان مهر

کتاب تصویریِ والیان مهر  به سفارش معاونت فرهنگی کمیته امداد امام خمینی(ره) آماده و منتشر شده است، این کتاب نتیجه ساعت‌ها گفت‌وگو و مصاحبه نویسنده با خانواده‌، هم‌رزمان و دوستان شهدایی است که عضو خانواده بزرگ کمیته امداد بوده‌اند.

 این کتاب که در ۵۰ بخش و به ترتیب حروف الفبا و همراه با تصاویری آرشیوی از شهدا نوشته است، برش‌های کوتاهی‌ است از سرگذشت این شهریاران و بازماندگان آنان که نویسنده سعی کرده‌ است با روایتی داستان‌گونه و با کمک از قوه خیال.

 مخاطب با داستان همسفر می‌شود تا در این سفر کوتاه، خصوصیات شهدا را بشناسند و از آن‌ها الگویی کاربردی ببیند. والیان مهر توصیف نگهبانان مهربانی وطن است. آنانی که با فدای جان‌شان نگذاشتند عادت زیبای ایثار و از خودگذشتگی، از قلب ایرانیان رخت بربندد. امید آن که با معرفی این بزرگواران به جامعه، شامل توجه و نگاه ملکوتی‌شان شوم و متنعم سفره آسمانی‌شان.

خواندن کتاب والیان مهر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به شناخت زندگی شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب والیان مهر

از قدیم گفته‌اند همه چیز تازه‌اش خوب است جز رفیق. رفیقِ کهنهٔ من! خبر داری دوستی‌مان چند ساله شده؟ از سال ۶۳ هم که با هم در مریوان شهید شدیم حساب کنیم، بیش‌تر از سی سال از رفاقت‌مان می‌گذرد. البته قبل‌ترش هم حسابی با هم دوست بودیم. دوستی‌های دنیا هم رنگ و بوی خودش را دارد، اما قبول داری در بهشت، دوستی‌ها خیلی بهتر است؟ این‌جا همه، من و تو را با هم می‌شناسند، مثل همان نوزده سال زندگی دنیایی‌مان.

یادت هست همه‌جا با هم بودیم؟ با هم مدرسه را تمام کردیم و برای خودمان شدیم یک‌پا انقلابی. کتاب‌های شهید مطهری را یکی‌یکی می‌خریدیم و تو تاریخ می‌زدی صفحه اولش را تا اگر یک سال گذشت و دیگر نخواندی‌اش، خمسش را بدهی. همین ریزبینی‌ات دلم را برده بود. افتخارم این بود رفیقِ محمدتقی آقایی‌زاده‌ام.

بابایت خدا را شکر، وضعش خوب بود و دستش به دهانش می‌رسید. به تو هم به هر بهانه‌ای، پول توجیبی می‌داد، اما یاد ندارم پول‌ها را خرج خودت کرده باشی. کمک‌حال همه بچه‌های محل بودی. با این که همیشه تر و تمیز و مرتب می‌گشتی و بوی عطرت کل محل را برمی‌داشت، اما لباس ارزان می‌خریدی.

یک انگشتر فیروزه داشتی که به جانت وصل بود و حسابی مراقبش بودی. هر که در دستت می‌دید، عاشقش می‌شد. یک روز دیدم در انگشتت نیست. گفتم «گمش کردی؟!» ناباورانه فهمیدی مقصودم را. صدایت را آرام کردی و گفتی «نه. یکی ازم خواست، منم به‌اش دادم.» چشم‌هایم از تعجب باز شد. تا آمدم حرفی بزنم، مثل همیشه فکرم را خواندی و ادامه دادی «آدم باید از اون چیزهایی بگذره که خیلی دوست‌شون داره.» خنده جا باز کرد روی صورتم. دست انداختم دور گردنت و از گونه‌ات که تازه موی نرمی رویش روییده بود، بوسه برداشتم. در دلم گفتم من چه جوری از تو بگذرم؟!

جنگ که شروع شد، حال و هوای تو هم عوض شد. محمدتقی! یادت هست سال آخر هنرستان را؟ خودمان را به هر دری می‌زدیم که برویم جبهه، خانواده‌های‌مان قبول نمی‌کردند. مادرت شرط گذاشته بود که باید اول دیپلم بگیری.

دست و دل‌مان به درس نمی‌رفت، اما با هم قرار گذاشتیم خوب درس بخوانیم و دیپلم را بگیریم. صبح‌ها قبلِ اذان صبح بیدار می‌شدیم و طبق قرارمان نماز شب می‌خواندیم و بعد از نماز صبح، یک ورق قرآن تلاوت می‌کردیم. این‌طوری برکت روزمان هزار برابر می‌شد. خودمان را ملزم کرده بودیم نمازها را در پنج وعده بخوانیم و حتی نافله هر نماز را هم بخوانیم. من چشمم به تو بود، تو چشمت به من. در همه کارها همدیگر را شریک می‌کردیم و نمی‌خواستیم حتی یک قدم از هم عقب بمانیم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۹٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۳ صفحه

حجم

۲۹٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۳ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان