کتاب پرونده پرماجرای ارسطو
معرفی کتاب پرونده پرماجرای ارسطو
کتاب پرونده پرماجرای ارسطو اثری از زهرا صادقیپور مروی است که در انتشارات ماهواره به چاپ رسیده است.
درباره کتاب پرونده پرماجرای ارسطو
این کتاب داستان رمزگشایی از ماجرای قتل اسرارآمیز سلطانی است که با ذکاوت و تیزهوشی ارسطو، کارآگاه جوان و پرانگیزه به سرانجام میرسد.
خواندن کتاب پرونده پر ماجرای ارسطو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مطالعه این کتاب را به علاقمندان داستان های مهیج و جنایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرونده پر ماجرای ارسطو
بعد از خوردن بیست و سه سیخ کباب مخصوص، به سمت قصر سلطان رستم حرکت کردم. نزدیک درب ورودی باغ ماشینم پنچر شد. من هم مجبور شدم همان وسط ولش کنم و در آن هوای سرد با پای پیاده به قصر بروم. به درب ورودی باغ که رسیدم، بهروز، خدمتکار سلطان را دیدم که مقدار زیادی پول دستش بود و مشغول شمردن آنها شده بود. صدایش کردم. تا در را برایم باز کند و در همین حین پرسیدم: «باهات تسویه حساب کردند و اخراج شدی؟»
او هم که داشت پول هایش را در جیبش جا میداد، لبخندی مسخره زد و گفت: «اوه... نه. از یکی از دوستانم مقداری پول قرض گرفتم. بفرمایید داخل.» در فکر بودم که چه کسی حاضر شده است آنقدر پول به بهروز بدهد تا اینکه زنگ در اصلی تالار را زدم و بعد از چند ثانیه، خسرو، خدمتکار محبوب سلطان در را باز کرد.
انگار قصد بیرون رفتن وز قصر را داشت. لباسی رسمی پوشیده بود. کروات زده و کت و شلواری شیک به تن کرده بود و با دیدن من شوکه شد. دستش را روی یقه کتش گذاشت و شروع کرد به گریه. بعد از چند تا هق هق، دستش را به طرف من دراز کرد و گفت: «خوشحالم از ملاقاتتان کارآگاه. امیدوارم بتوانید هرچه زودتر قاتل رو پیدا کنید.»
_ من هم از ملاقات شما خوش وقتم آقای خسرو. ماشین بنده جلوی در باغ پنچر شده است، اگر
می توانید یک نگاهی به آن بیندازید.
_ چرا که نه، حتماً سر می زنم. اما قبلش شما رو با اهالی قصر آشنا می کنم تا بتوانید بهتر به تحقیقاتتان ادامه بدهید. بفرمایید داخل.
_ ممنون آقا، من خودم با دیگران آشنا می شوم شما بفرمایید بروید.
_ اما کارآگاه، داخل اوضاع بسیار آشفته است، لطفاً...
_ گفتم که شما بفرمایید به کارتان برسید، من قبلا هم برای پرونده ای پیش سلطان رستم آمده ام. بنده کارآگاه هستم یا شما؟!
قبل از اینکه به سمت ماشین من حرکت بکند صورتش آشفته بود. نگرانی خاصی داشت. هنگامی که داشت از من دور میشد یک چاقوی کوچک از داخل جیبش به زمین افتاد، اما از شدت حواس پرتی، متوجه این اتفاق نشد! به سمت چاقو دوید و در همین حین، او را هم با لحنی تمسخر آمیز صدا زدم و گفتم: «جناب خسرو، چاقویتان را جا گذاشتید!»
تا این را گفتم سریع به سمت چاقوی دوید و چاقو را برداشت. در همان لحظه چیزی توجه من را به خود جلب کرد! لکه های کوچک و قرمز رنگی که انگار بر روی چاقو پاشیده شده باشند.
سوال ها به داخل ذهنم سرازیر شدند.
آن لکه های کمرنگِ قرمز رنگ، چه بودند؟
چرا وقتی متوجه شد من فهمیدم چاقویی از جیبش افتاده، آنقدر نگران شد و هرچه سریع تر میدوید تا من به او نرسم؟!
چرا با دیدن من شوکه شد. من قبل حضورم در قصر با ملکه تماس گرفتم و ایشان گفتند به خسرو می گویم تا در را برای شما باز کند. پس یعنی او مطلع بوده است!
تمام سوالات مهم خود را داخل دفترچه شواهد یاداشت کردم.
در همین حین که خسرو با دقت داشت به دفترچه بنده نگاه می کرد و من هم سعی می کردم او نبیند چه می نویسم، به او یاد آوری کردم به ماشین هم سر بزند و بعد خداحافظی کردم. آن هم دست تکان داد و رفت.
وارد قصر شدم و اول از همه خانم پریچهر را ملاقات کردم. ایشان مسئول خَدَمه بودند و به همین دلیل همیشه با قیافه ای طلبکارانه و آن لباس گل منگلی و پارچه سربندی با طرح گوسفند میان بقیه رفت و آمد می کردند.
تا من را دیدند سلامی بلند کردند و گفتند:
«به به! آقای ارسطو. به اینجا خوش آمدید. ملکه خبر حضورتان را داده بودند، بفرمایید بنشینید.»
_ سلام خانم پریچهر. بنده هم از دیدن تان خوش وقتم. به من خبر دادند سلطان کشته شدن.
_ بله کارآگاه. این اتفاق ناگوار دیشب اواسط ساعت چهار رخ داد، یعنی من آن موقع فهمیدم.
_ قبل از قتل و بعدش، اول از همه چه کسی به اتاق ایشان رفت؟
_ مطمئن نیستم اما گمان می کنم قبل از قتل آقای بهروز و آقای کاووس بعد از قتل هم آقای کاووس. جناب شازده هم دقایقی قبل از قتل داخل اتاق بودند. البته جناب کاووس تا داخل اتاق را دیدند و جسد سلطان را مشاهده کردند، از اتاق خارج شدند و در را بستند تا زمانی که شازده هم بیایند.
_ آقای کاووس چطور مطلع این موضوع شدند؟
_ برای گفتن موضوعی به اتاق سلطان رفتند. به گفته خودشان وقتی در اتاق را بستند و در طبقه اول بودند، یکدفعه دیدند آقای بهروز با عجله، به سمت طبقه سوم می روند. بعدش هم که به ایشان بیسیم زدیم و موضوع را گفتیم.
_ نگفتند چه زمانی دیدند بهروز به اتاق سلطان می رود؟
_ گمان کنم گفتند ساعت ۳:۳۰ دقیقه.
_ آقای بهروز برای چه قبل از قتل به اتاق سلطان رفتند؟
_ ایشان را نمی دانم. من فقط وقتی داشتم عصرانه را به اتاق جناب شازده می بردم که شنیدم به ملکه می گفتند (وقتی کاووس از اتاق سلطان خارج شد، مدتی بعد از انفجار ترقه، بهروز آمد داخل.) البته بعد از اینکه فهمیدم این دو نفر قبل از قتل وارد اتاق سلطان شدند، نه خودم دیدم کسی دیگر قبل از قتل وارد اتاق سلطان شود و نه شنیدم.
_ در زمان قتل، چه کسانی در قصر بودند؟
_ ملکه با خانم کیانا به مهمانی رفته بودند و آقای خسرو و من هم در حیاط قدم می زدیم.
بقیه کارکنان داخل بودند، البته چند نفر از باغبانها هم برای استراحت، به اتاق هایشان در قصر رفته بودند.
_ اتاق باغبان ها کجا است؟
_ طبقه اول.
_خدمه چی؟ آنها کجا بودند؟!
_ یکسری از آنها هم در آشپز خانه بودند و بقیه در حال تمیز کردن قصر.
_ آقای کاووس در آن زمان کجا بودند؟
_ ایشان را نمی دانم. آن موقع او ندیدم. اما وقتی سلطان کشته شدند، دیدم ایشان دوان دوان به سمت داخل قصر میروند. احتمالا کسی به ایشان بیسیم زده و گفته است این اتفاق ناگوار رخ داده.
_ طبقه سوم چی؟ طبقه سوم که سلطان در اتاقشان در آن طبقه بودند، در آن طبقه چه کسانی حضور داشتند؟
_ من که گفتم قربان، من آن زمان در حیاط بودم و از این چیز ها بی اطلاع هستم. اما وقتی برگشتم سیزده نفر از کارکنان قصر در آنجا بودند و جلوی درب اتاق سلطان، ایستاده بودند.
_ آقای ارسلان کجا بودند؟
_ جناب وزیر در دفتر خودشان در طبقه دوم حضور داشتند.
_ واقعا بابت اینکه برای بنده وقت گذاشتید ممنونم. آقای ارسلان، در حال حاضر کجا هستند؟
حجم
۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب هیجان انگیز و عالیه
خیلی روان و خوب نوشته شده و میتونه به فیلمنامه تبدیل بشه. پیشنهاد میکنم کارگردان با ذوقی این کتاب رو بخونه
کتابی جنایی و کارآگاهی است که مخاطب را به چالش می کشد
با وجود این همه کتاب های ترجمه. دیدن و خواندن کتاب تالیفی جای تشکر دارد. وجود این کتاب مغتنم است