کتاب شهر شیرین
معرفی کتاب شهر شیرین
کتاب شهر شیرین داستانی کوتاه نوشته زینب دلیری است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. در این داستان به دنیایی فانتزی سفر میکنیم و همراه با خیالات نویسنده، قدم به شهر شیرین میگذاریم. دنیایی زیبا که از تخیل سرشار است.
کتاب شهر شیرین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستانهای کوتاه ایرانی هستید، خواندن کتاب شهر شیرین را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شهر شیرین
هدیهی روز عروسی به عروس و داماد این بود که یک آشپز برای خرج و مخارج عروسی به عروس و داماد کادو داده بودند. چشمهای آقای زودپز خوب نمیبیند و نمیتواند نخ به سوزن کند ولی با این وجود کارهایش را سر وقت تحویل میدهد بین خودمان باشد این راز است او چهار سوراخ برای چشمش دارد و یک عینک با چهار قاپ از سوت بر چشم میگذارد و با کمال آرامش کارش را تحویل میدهد. مهمانان همه با بهترین لباسهایشان آمده بودند، اکثراً لباسهای محلی بلور، چینی، پیرکس بودند کمتر کسی لباسهای اصیل و گرانقیمت پوشیده بود منظورم استیل و روحی و مسی است و بعضیها هم آنقدر طلا همراه خود کرده بودند یعنی قُر شده بودند بعضیها هم با لباس قدیمی خود به مراسم عروسی آمده بودند یعنی مثل خانم لیوان با لباس ترکخوردهای که هر سال به مهمانی آمده بود.
مراسم عروسی با وسایل تزیینی از عطر و بو و طعم غذا تزئین شده بودند من و خانم چنگال برای مدت کوتاهی به مسافرت رفتیم و در یک مسافرخانه بسیار زیبا و تمیز و یک اتاق یکروزه کرایه کردیم این مسافرخانه بسیار زیبا پلاستیکی نام داشت و پر از اتاقهای بزرگ و کوچک برای اقامت یکروزه بود ما در آنجا با زوج جوانی که آنها هم تازه ازدواج کرده بودند آشنا شدیم آنها قاشق و چنگال یکبارمصرف بودند چیزی نگذشت که خودم با آقای قاشق و همسرم با خانم چنگال دوست شدیم.
ماجرای آشنایی آنها بسیار جالب و بامزه و البته کمی غمانگیز بود. آقای قاشق میگفت من و خانم چنگال وقتی در سطل آشغال ریخته میشدیم همدیگر را دیدیم و من در اولین بازیافت خود به خواستگاری او رفتم و او هم همان لحظه به من بله را داد من کسی را نداشتم که با خود به مراسم عروسی ببرم و همین طور خانم چنگال پس تصمیم گرفتیم تمام ظروف شکسته کهنه و قدیمی را در تالار آشغال دعوت کنیم جشن عروسی در سطل آشغال برگزار شد ما هردو لباسهایی از کهنه بر تن کرده بودیم.
ساقدوش ما خانم لباس و آقای شلوار زاپدار بود که زن و شوهر بودند. فامیلی خانم لباس هم رنگورورفته قدیمی بود. با تعریفاتی که از خانم و آقای قاشق و چنگال شنیدم ازدواج آنها هم بسیار زیبا شکل گرفته بود. خلاصه آن دو شاهد عقدمان بودند من برای روز عروسی از خانم آرایشگر خواستم که موهایم را سوخته رنگ کند یعنی کمی بسوزاند من موهایی از غذا دارم وقتی بر روی صندلی یعنی شعله نشستم خانم آرایشگر با حرارت موهای مرا رنگ زد.
هر بار که این سفره جمع میشد مهلت ما تمام شده و باید اسباب و اثاثیه خود را جمع میکردیم و بهجای دیگری میرفتیم دیگه از این زندگی مستأجری خسته شده بودم وقتی به دوستانم در یک خانه شیک و لوکس امدیاف ممبران و خلاصه ... زندگی میکردند حسادت میکردم و پدربزرگ و مادربزرگم که سقف خانهی آنها شکسته و چکه میکند و من در آنجا زندگی میکنم چند همسایه بسیار دوستداشتنی داشتند که طبقه دوم ما زندگی میکردند خورشت خوری و ما در طبقه همکف زندگی میکنیم برنج خوری خانهی ما مسی است پارکینگ جداگانه هم داریم ماستخوری و سالادخوری طبقات دیگر آپارتمان که پر از مستأجر است که یک زیرزمین از دیس و پلههایی از کفگیر و پشتبام از نان و یک آسانسور با ظرفیت ۶ نفره یعنی شش خانواده میتوانند در آن زندگی کنند یعنی برای ۶ نفر ساخته شده بیشتر مردم سبک گل سرخ را برای خانههایشان انتخاب میکنند.
حجم
۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه