
کتاب صبح طرب
معرفی کتاب صبح طرب
کتاب صبح طرب؛ تجربه نزدیک به مرگ در پرتو عرفان مولانا، نوشته سامان کریمی پژوهشی تطبیقی میان تجربیات نزدیک به مرگ و عرفان و تصوف، بر پایه افکار مولاناست. این کتاب با حال و هوایی عرفانی، حاصل بررسی تجربه نزدیک به مرگ شماری از تجربهگران ایرانی و خارجی است که به سبب نزدیکی آنها با افکار سالکانه، با شعر و نثر مولانا تطبیق داده شدهاند. تجربههای ایرانی موجود در این نوشتار، حاصل مصاحبه مستقیم نویسنده با تجربهگران است.
خلاصه کتاب صبح طرب
تجربه نزدیک به مرگ، حالتی است که پس از سکون علائم حیاتی، برای شماری از افراد رخ داده و آنها را وارد بُعد دیگری از بودن میکند. بُعدی که بسیار غنیتر و شگفتانگیزتر است. این تجربه میتواند شامل جدایی روح از کالبد، تا دیدن تونلی نورانی و ورود به عالمی روحانی باشد. اتفاقاتی که در این میان رخ میدهند، برای افراد جویای حقیقت، بسیار شنیدنی و تأمل برانگیز هستند.
اما مطابقت این رویداد با افکار و تجربیات سالکانه، موضوعی است که در این کتاب به صورتی جدی به آن پرداخته میشود. خوانندگان این کتاب میتوانند چکیدهای از افکار مولانا در باب مرگ را در کنار یک طبقهبندی کلی از محتوای تجربیات نزدیک به مرگ بیابند. به این ترتیب نوشتار حاضر میتواند بابی تازه برای تحقیق، میان تجربیات نزدیک به مرگ و عرفان ایرانی_اسلامی بگشاید.
خواندن کتاب صبح طرب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب برای علاقهمندان مقوله تجربیات نزدیک به مرگ و مبحث عرفان و سلوک جذاب است.
درباره سامان کریمی
سامان کریمی کارشناس ارشد علوم سیاسی و کارشناس زبان و ادبیات فارسی است. زمینه اصلی تحقیقات او، عرفان و تجربیات نزدیک به مرگ است. پیش از این در سال ۱۳۹۴ از ایشان مجموعه شعری با نام «تا بیاید بهار» به چاپ رسیده است.
فهرست کتاب صبح طرب
سرآغاز
فصل اول: مرگ فقط یک نام است
فصل دوم: آن موجود جلیل
فصل سوم: عشق بدون شرط
فصل چهارم: درخشش خاص
فصل پنجم: بازگشت به خانه
فصل ششم: بدون تلاش شفاهی
فصل هفتم: مثل یک پر
فصل هشتم: همیشه با من
فصل نهم: سکوتِ وجودِ خودم
فصل دهم: از خدا کمک بخواه
فصل یازدهم: محو رنگ ها شده بودم
ضمیمه ۱: تجربة نزدیک به مرگ؛ پاسخ به دو پرسش
ضمیمه ۲: خودکشی؛ تجربه ای دهشتناک
منابع
بخشی از کتاب صبح طرب
فصل اول: مرگ فقط یک نام است
«محمد. ع»، از ساکنان «کرمان»، یکی از تجربهگران «مرگ تقریبی» بود، که تجربه اش را با من به اشتراک گذاشت. او «مرگ تقریبی» را در ۳۰ سالگی تجربه کرده و در زمان مصاحبه، ۴۴ ساله بود. «محمد. ع»، تأثیر این تجربه بر زندگیاش را، مهربانتر شدنش میدانست. قسمتهایی از این مصاحبه را با هم مرور میکنیم:
«روحم از بدنم جدا شد. بالا رفتم و به سقف چسبیدم. بعد از آن، به سرعت بالاتر رفتم. خانوادهام را دیدم و خیلی از اتفاقات دوران کودکی را. پس از آن، وارد یک تونل شدم. موجودات زیبایی برای رفتن به دنیای بعدی مرا راهنمایی میکردند. من از حس قشنگی که داشتم لذت میبردم. اکنون دیگر از مرگ نمیترسم و میدانم که مرگ، زیباترین و بهترین نعمت پرودگار است.»
در میان صحبت های این تجربهگر، ناخودآگاه به یاد ابیاتی از مولانا افتادم:
مرگ اگر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من ازو جانی برم بی رنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
(کلیات شمس تبریزی، ص. ۵۱۶)
از نگاه «مولانا»، جامهٔ بی ارزش زندگی، تنپوشی عاریت است که گوهر وجود ما را در برگرفته. این گوهر یکتا چیزی نیست جز روح خدایی ما. نزدیکی این سخنان با تجربهٔ پیشگفته، و تجربیات دیگر، هر ذهن پویایی را به خود جذب میکند. تجربهکننده از حس زیبایش در لحظات مرگ میگوید و «مولانا» میخواهد این هدیهٔ الهی را تنگ در آغوش بگیرد. تجربهکننده، دیگر از مرگ هراسی ندارد و «مولانا» برای مرگ خط و نشان میکشد.
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
حجم
۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۴ صفحه
نظرات کاربران
از خواندنش لذت بردم عالی بود