کتاب ثریا
معرفی کتاب ثریا
کتاب ثریا داستانی از احمد حردانی است که برای مخاطبان کودک و نوجوان نوشته شده است و در نشر گنجور منتشر شده است. این داستان ماجراهای پرهیجان دختری به نام ثریا است که روزی به جنگل وارد میشود و وارد قلمرو موجوداتی افسانهای میشود.
ثریا به همراه پدر و مادر پیر و ناتوان و برادر قویاش، احمد، در جنگل زندگی میکند. برادرش روزها به شکار میرود و ثریا گوسفندان را به چرا میبرد. یک روز که او آماده اینکار میشود، صدای بلند و وحشتناکی از جنگل میشنود. وقتی به سمت صدا میرود، با موجوداتی عجیب و باورنکردنی روبهرو میشود.
خواندن کتاب ثریا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب ثریا را به تمام نوجوانانی که به خواندن داستانهای کوتاه علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ثریا
ثریا کلیدهای در دستش را به همراه خود میبرد و به فرشته ها نظری می اندازد که ناگهان اسبی زیبا و خیالی که مثال آن هیچ وقت دیده نشده است پیش او حاضر می شود ثریا با ابهت هر چه تمام سوار بر اسب میشود و به آسمان پرواز میکند. و تعدادی از فرشته ها او را همراهی می کنند. تا آنکه به قصری بر فراز کوهی در دوردست ها می رسند و با سرعتی خیره کننده وارد قصر می شود. سلام سرورم به قلمروی خود خوش آمدید، سرورم چه چیزی میل دارید برایتان حاضر کنم. ثریا درخواست بهترین خوراکیها و انواع شراب های معطر را میدهد و بر تخت پادشاهی خود مینشیند. سلام حاکم خبری برای شما آورده ام، نیروهای تاریکی از همه جهات در حال یورش به قلمروی اعلاحضرت هستند. سرورم دستور پادشاهی شما چه میباشد. آه از دست شرارتهای آنها بگویید هزاران موشک و سلاح های غیبی را به سمت آنها با ورد خاص آسمانی پرتاب کنند. من نیز حاضر خواهم شد و در لحظه آخر آنها را کیش و مات خواهم کرد که دیگر فکر حمله مجدد به قلمروی خدایی ما را نکنند، الساعه اجابت میشود. ثریا به همراه فرماندهان و شوالیه های وفادار نقشه ای بزرگ روی زمین پهن می کنند و مهره های خیر و شر به رنگ های سرخ و سفید را با تعملات فراوان جابجا می کنند.
یکی از فرماندهان به نام بلقیس با صدای ترسناک می گوید: باید کار دشمن را به طور اساسی پایان دهیم آنها را به هفت آسمان دورتر از اینجا بفرستیم، فرمانده دیگر به نام هیپور میگوید: باید طلسم ها را یک به یک جلا دهیم و در حوض شفا برای یک روز در آنجا نگه داریم و هنگامی که خون سیاه از آنها جاری شد تیرهای آماده را برداشته و نذر آسمان و کاخ پادشاه بکنیم. سه نفر از شوالیه ها بلند میشوند و میگویند: قرار را بر ردیابی دشمن میگذاریم و نخواهیم گذاشت آنها به سمت قلمرو یورش ببرند. ملکه نیز به نشانه تایید از جایش با ابهت خاصی بلند میشود و با صدای شبیه فریاد می گوید: کار آنها را یکسره کنید و ورد خاص خودش را می خواند. مورچه ای از کف سالن قصر وارد میشود. رنگ چشم مورچه قرمز بود و در حالی که زار زار گریه می کرد خدمت ملکه ثریا میرسد. ثریا با ناز و نوازش از مورچه دلجویی می کند و وقتی که مورچه آرام گرفت با صدای شکسته و آکنده از حزن گفت: ای پادشاه مرا دریاب که عدهای از دشمنانم مرا و خانوادهام را اذیت میکنند و پا بر آشیانه ما میگذارند و هرازگاهی آتشی بزرگ روشن می کنند و خانههای مرا آتش میزنند. تخت کمی جابجا می شود و عدالت در مجسمه گوشه قصر نمایان میشود و ثریا با گریه قول کمک می دهد و دستور ساخت خانه ای مجلل و پر از آذوقه را به مورچه می دهد.
حجم
۱۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه
حجم
۱۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸ صفحه