کتاب تمام شد
معرفی کتاب تمام شد
کتاب تمام شد نوشته اشکان فرجاد است. کتاب تمام شد را انتشارات کلک آزادگان منتشر کرده ایت و مجموعهای داستان جذاب است که با آنچه تا بهحال خواندهاید بسیار متفاوت است.
درباره کتاب تمام شد
اشکان فرجاد متولد آبانماه ۱۳۵۷، فوق لیسانس علوم سیاسی و دانشجوی دکتری نقد ادبی، داستاننویس، منتقد ادبی، مدرس و شاعر است. مجموعهداستان تمام شد شامل بیست و سه داستان کوتاه است که از نظر تکنیکی و موضوع شباهتی اندک به سنت داستاننویسی ایرانی دارد. این کتاب داستانهایی جذاب دارو شما را با خود همراه میکند.
در این کتاب با آدمهای متفاوتی همراه میشوید، از مردی که صورتش سوخته و ماسک میزند تا مرد عجیبی که یک ویلچر خالی را همواره با خودش میکشد. هر داستان روایتی هیجانانگیز است که شما را با پرسشی بزرگ همراه میکند تا به پایان داستان برسید. زبان کتاب ساده و خوشساخت است و زمان خواندن کتاب از روانی آن لذت میبرید. با کتاب تمام شد داستانهایی جذاب را میخوانید که مانندش را ندیدهاید.
خواندن کتاب تمام شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تمام شد
- نمیدونم، یه چیزی تو گلوشون گیر میکرد... انگاری بغض بود... حناق نبود... یرقان هم نبود... نه کیستی... نه تورمی... هیچی. دکترا مونده بودن چیه... یهو شروع میشد. یه مدتی ساکت بودن، مثلاً یه هفته - ده روزی. به یه نقطه خیره میشدن... انگار به یه چیزی فکر میکردن. بعد جملهٔ نامفهومی رو شروع میکردن. اینو به دکترا گفته بودن... بعد به کلمات آخر که میرسیدن، انگار که کلمات سنگ شده باشن و راه گلو رو ببندن، خفه میشدن و صورتشون سیاه میشد. هیچ دارویی به دادشون نمیرسید. هیچ کمک پزشکی نمیتونست احیاشون کنه... .
- من باید گزارشم رو کامل کنم. همون طوری که قبل از مصاحبه بهت گفتم، من رو یه سازمان فرستاده تا این فاجعه رو دیدهبانی کنم. البته خوب راهم ندادن، یواشکی تا اینجا اومدم. تو باید به من بگی چه مریضیای بود؟ دکترا چی میگفتن؟ بیشتر توضیح بده!
- نمیدونم. به دکترا اجازه ندادن معاینه یا کالبدشکافی کنن. فقط براشون توضیح میدادن چی شده. وقتی میفهمیدن مریض به مرحلهٔ حاد رسیده، میبردنش قرنطینه.
- اینو برای ثبت شدن ضبط میکنم: به منم اجازه ندادن با مریضا یا حتی دکترا صحبت کنم. البته میگفتن برای سلامتی خودمه، چون امکان داره واگیر داشته باشه. ولی من فهمیدم مردم جاهای دیگه این مریضی رو نمیگیرن، چون برای حمل و نقل جسدا بدون ماسک کمک میکردن. مصاحبهشوندهٔ من فرار کرده. اونو وقتی داشت توی جادهٔ فرعی از فرط گشنگی و تشنگی میمرد پیدا کردم و بهش رسیدگی کردم. برای ثبت... اگه برای من اتفاقی افتاد، به این مرد قول دادم که پنهانی به شهر ما بیاد و در امان باشه. این قول رو دادم که باهاش مصاحبه کنم. ادامهٔ مصاحبه:... خودت چی کاره بودی؟ قبلاً بهم گفتی تونستی دو نفر از این بیمارا رو قبل مرگشون ببینی. از اونا برام بگو!
- تو پاسگاه سرباز بودم. اوایل این قدر سختگیری نمیکردن. با فرماندهمون رفتیم سراغ یکیشون؛ آخرین نفر از یه خانوادهٔ چهارنفره. یه دختر نوزده - بیست ساله بود. فرمانده نشست کنارش. هیچی نمیگفت. به یه نقطه خیره شده بود. تشنه بود، از لبای ترکخوردهش فهمیدیم. بعد از این که یه لیوان آب بهش دادیم، عین آدمآهنی شروع کرد... چیزای عجیب و غریب میگفت. اصلاً به سن و سالش نمیخورد. مردم این اطراف از این حرفا نمیزنن. بعد یهو حرفاشو خورد. یه دونه میگفت، دو تاش انگار گیر میکرد، جمع میشد. خفه شد، مُرد. خیلی گریه کردم، خیلی... .
حجم
۷۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۷۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
نظرات کاربران
اگر عاشق داستان کوتاه هیجان انگیز هستید و عاشق غافلگیر شدن حتما این کتاب رو بخونید.❤