کتاب طره
معرفی کتاب طره
کتاب طره مجموعه اشعار فاطمه برخ است که در نشر عطران منتشر شده است. اشعاری عاشقانه و زیبا که رازهای دل شاعر را پیش مخاطبان بیان میکند.
فاطمه برخ در اشعاری که در این کتاب منتشر کرده است، با زبانی ساده و صمیمی با مخاطبش صحبت میکند و سخنانش را در قالب روانترین کلمات به خوانندهاش انتقال میدهد. آنچنان که حس یکی شدن با ذهن او به ما دست میدهد. این است آنچه در طره رخ میدهد.
کتاب طره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از شعر معاصر و اشعار عاشقانه لذت میبرید، کتاب طره انتخاب خوبی برای شما است.
بخشی از کتاب طره
بس درد دارد دل پریشان میشوم گاهی
تا بلکه یابم از میان آسمان راهی
اینجا برای شاعری چون من هوایی نیست
در دل هوای پر زدن از جسم را گاهی...
این سیل اشک و واژه ره جایی نخواهد برد
گه چاله آید در مسیر شعر، گه چاهی
هی استخوانها را میان زخم جا دادم
چون اشکهایم نیست جز درمان کوتاهی
آیینهام را بیقرار امشب بغل کردم
ناچار در آغوش خود سر دادهام آهی
آهسته جان دادم ولی دم برنیاوردم
محرم نباشد کس به جز سوز شبانگاهی
***
هی طرّه میفشان که دلم را بفریبی
العفو به درگاهش از این چانهی سیبی
هر قدر که اطوار ببندی به نگاهت
ممکن نبود قلب و نگاهم بفریبی
هی ناز مکن. غمزه میا. شعله میفکن
آتش مزن این گونه چونان جنگ صلیبی
با تاب تنت هر چه کنی باز ندارد
در من اثر از دلبر و دلدار، حبیبی!
استغفر و استغفر و استغفر و لیکن
دزدیده نگاهی، هیجانهای عجیبی
هی لعل لب و چشم من و عفو لسانی
منطق شده با عقل و دلم سخت رقیبی
عمری ست که دل در قفس عقل اسیر است
از عشق ندارد دل من هیچ نصیبی
هموار نباشد ره عشاق. نه اصلا-
- کو عشق؟ کجا دل؟ چه فرازی؟ چه نشیبی؟
انگار رها باید از این قاعدهها شد
تا کی بنشیند دل من کنج غریبی
سخت است ولی میرسم آهسته به اقرار
بیگانهای اما به دلم سخت قریبی
***
نشسته ای به نگاهم قصیده میریزی
تو از تمام غزلهای عشق لبریزی
که در سراسر این فصل سرد تنهایی
به استکان دلم چای گرم میریزی
و هرچهقدر بگویم هنوز کم گفتم
برای این من دلمرده بس دلانگیزی
لبت که باز شود هی شکوفه میشکفد
به سان معجِزهها ناب و حیرتانگیزی
هزار صید به مویت کشیدهای، باید
شبیه باد شمالی لطیف برخیزی
زهی خیال! که قلبم عجیب میسوزد
تو نیستی. منم و پوچی غمانگیزی
هنوز باغ دلم گرم برگریزان است
تویی مسبب این انفجار پاییزی
***
یادش به خیر! کودکیاش شاد شاد بود
آن روزها بهانهٔ شادی زیاد بود
در کوچهباغهای محل عشق میفروخت
دنیای شاد او همه آوای باد بود
هر روز، صبح زود، همآوای هر نسیم
کنج حیاط خانه و بر روی یک گلیم
مادر همیشه سفرهٔ صبحانه چیده بود
صبحانه نان تازه و یک کاسه هم حلیم
یک حوض آبی و دو درخت انار و سیب
با بوتههای مریم شببوی دلفریب
هر روز خانه وقت سحر با صدای باد
پر میشد از محبت و آرامشی عجیب
یادش به خیر دورهٔ زیبای آن زمان
با مردمان خوب و صمیمی و مهربان
یادش به خیر آنهمه پسکوچهٔ شلوغ
با کودکان ساده و همرنگ آسمان
در کوچهها همیشه پر از بوی کاه و خشت
آنجا محله بود و یا باغی از بهشت؟
وقتی کنار جوی زلالی نشسته بود
او بیاراده جای سخن شعر مینوشت
اما کنون دگر خبری از نسیم نیست
دنیا سراسرش همه تفسیر بیکسی ست
بر جای شعر، سرفهٔ سنگین نشسته است
ای خاطرات خوب درنگی! دمی بایست.
حجم
۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه
حجم
۱۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه