کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر
معرفی کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر
کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر نوشته مهدی فروغی است. کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر را انتشارات آرنا برای علاقه مندان به ادبیات نمایشی منتشر کرده است.
درباره کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر
نمایشنامه داروی معجزهگر از یک سو به نابسامانیهای جهان هستی و نقصهای مربوط به انسان اعم از مشکلات جسمی، روانی و اخلاقی، به همراه ردهای از انواع کاستیهایی که آدمیزاد همواره در درازای تاریخ و در پهنه جغرافیا با آنها درگیر بوده و از آنها رنج برده است میپردازد؛ و از دگرسو با شخصیت یک پروفسور روبرو میشویم، یک دانشمند پاکسرشت، خیّر و فداکار که به بزرگترین نابغه گیتی شهرت دارد و تمام عزمش را جزم کرده است تا با تلاشهای شبانهروزی خود در راستای کشف یک داروی معجزهگر نتیجهای به بار آورد که از طریق آن به نبرد با همگی این معضلات بپردازد و به عبارتی اهریمن را یک بار برای همیشه از میدان به در کند. او که همیشه دانش، دارایی و زندگیاش را وقف مردم جهان کرده است، کُلفَتی دارد که درتمام دوران عمر از زشترویی خود رنج برده و همواره این ویژگی را علت همه عقبافتادگیها و بدبختیهای خود دانسته است. پروفسور در آزمایشگاه شخصی خود نشسته است که ناگهان ندایی درگوش او طنین میاندازد، به طوری که وی را تکان میدهد و به وحشت میاندازد. سرانجام مردی با دو دستیار خود وارد میشود. به موازات آن که بزرگترین آرزوی کُلفَت عبارت است از پیروزی پروفسور درکشف داروی معجزهگر، اما آن سه میکوشند تا با برشمردن فاجعههایی که در راهند، پروفسور را از هدف خویش منصرف کنند! این شروع ماجرا است و کمکم رابطه کلفت و دکتر تغییر میکند و اتفاقات دیگری پیش میآید...
خواندن کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب نمایشنامه داروی معجزه گر
کُلفَت: خب، بقیهاش آقا؟
پروفسور: (موزیک تندتر و صدای پروفسور بلندتر و هیجانیتر میشود) داشتم تو همین افکار منفی دست و پا میزدم که یه دفعه حس کردم حرارت و سوزش بدنم درحال کاهشه. این باعث شد که دوباره بارقهای از امید در درون من زنده بشه. به مرور احساس بهتری پیدا کردم. این احساس همین طور بهتر و بهتر شد، تا این که متوجه شدم تموم اون حالتهای به وجود اومده به کلی از بین رفتن؛ و من دقیقاً همون لحظه به یه آرامش خاطر ناب رسیدم. اعتماد به نفس عجیبی به دست اورده بودم؛ و حالا دیگه تصمیم گرفتم چشمام رو باز کنم؛ اما هنوز کمی صبر کردم و توی این لحظهٔ فوقالعاده حساس یه نفس بسیار عمیقی کشیدم؛ و بالاخره به خودم جسارت و جرأت دادم و پلکهای بستهم رو آروم باز کردم. تصویری رو که تو آینه دیدم، باور نکردم. موهای سر و صورتم همگی سیاه شده بودن و به فرم دوران بیست و پنج سالگیم در اومده بودن! از شادی تو پوست خودم نمیگنجیدم... و اینجا گام یک در کمال موفقیت به پایان رسید. (سکوت؛ موزیک قطع میشود)
کُلفَت: خوشحالم آقا! خیلی خوشحال!
نور میآید. یک میز آزمایشگاه در میان قرار دارد و بر روی آن وسایل آزمایشگاهی و مواد شیمیایی. پروفسور با روپوشی سفید به تن پشت میز آزمایش ایستاده مشغول آزمایش است. یک میز کوچک سمت راست قرار دارد که بر روی آن یک سینی شامل یک فنجان است و پشت آن یک صندلی. کُلفَت با روبندهای بر صورت با سینی غذا وارد میشود و به طرف میز کوچک میرود. با نگاه به سینی قبلی متعجب میشود.
کُلفَت: آقا، شیرقهوهتون رو که نخوردین!
پروفسور: (تکان میخورد) آه، شمایین خانم؟ چه بی سر و صدا وارد شدین!
کُلفَت: مثل همیشه وارد شدم. به نظر میاد که شما زیادی تو کارتون غرق شده بودین (سینی در دست را روی میز کوچک میگذارد).
پروفسور: بله، حق با شماست.
کُلفَت: فکرکنم تو پنجاه سال گذشته این اولین باره که فراموش کردین شیرقهوهٔ ساعت چهارتون رو بخورین؛ و همین طور برای اولین بار متوجه حضور من نشدین.
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
نظرات کاربران
نمایشنامه ی خوبی بود و از خوندنش بسیار لذت بردم خیلی کوتاه و مختصر حاوی یه پیام خیلی مهم بود که خوندنش رو واجب میکنه و ازونجایی که زیاد طولانی نیست پس همه باید یک بار بخونیمش و پیشنهادش میکنم❤