کتاب بیشعوری
معرفی کتاب بیشعوری
کتاب بیشعوری اثر معروف خاویر کرمنت است که آمازون از آن به عنوان «یکی از بامزهترین کتابهای دهه» یاد میکند. این اثر راهنمای عملی برای شناخت و درمان خطرناکترین بیماری تاریخ بشریت، یعنی همان بیشعوری است.
درباره کتاب بیشعوری
حتما همه ما در جامعه با آدمهایی سروکار داشتیم که ظاهر موجه و موقعیت اجتماعی و فرهنگی عالی دارند، اما آگاهانه به حقوق دیگران تجاوز میکنند؛ دلیلش این است که این افراد به نوعی بیماری به نام بیشعوری دچار هستند. خبر بد این است که این بیماری در دنیای معاصر با سرعت بالایی رو به رشد است و خبر خوب این است که این کتاب، راهنمای عملی برای شناخت و درمان این بیماری هولناک را در اختیارمان قرار میدهد.
خاویر کرمنت درباره این بیماری اینطور میگوید: بیشعوری حماقت نیست. بیشتر بیشعورها از هوش بالایی برخوردارند و همین هوش و معلومات و گاه موقعیت اجتماعی، آنها را به انسانهای بیشعور تبدیل میکند.
کرمنت که خودش هم تا سن چهل سالگی از این بیماری رنج میبرد، متوجه شد که باید به دنبال راهی برای درمانش باشد. چون هیچوقت نمیتوان گفت که برای سالم زندگی کردن دیر است. او در این کتاب هم از ویژگیهای این مرض صحبت میکند و راهکارهای حل این مشکل را در اختیار مخاطبان قرار میدهد و تاکید میکند: پس از اولین مراحل تشخیص و درمان، بهسرعت همه چیز در اطرافتان تغییر میکند. جایگاه ارزشمندی در جامعه بهدست میآورید و دیگران برای با شما بودن، از هم سبقت میگیرند.
کتاب بیشعوری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب بیشعوری هم شما را میخنداند و هم توجهتان را به مسائلی جلب میکند که تا پیش از این به چشمتان نیامده بود. اگر دوست دارید ترکیبی از روانشناسی و طنز را در کنار یکدیگر داشته باشید، این کتاب مناسب شما است.
درباره خاویر کرمنت
خاویر کرمنت پزشک و روانشناس آمریکایی و نویسنده سهگانه بیشعوری است. او خودش را به عنوان یک بیشعور شناسایی کرد و برای جبران رفتارش، بعد از پژوهش پیرامون این مفهوم، سری کتابهای بیشعوری را منتشر کرد تا به افراد دیگر کمک کرده باشد.
از میان نوشتههای او میتوان به کتابهای بیشعوری، بیشعورهای پوست کلفت را بشناس، بیشعورهای ابدی و توطئه بیشعورها اشاره کرد که البته با نامهای مختلف و به دست مترجمان مختلف ترجمه شدهاند. سه گانه مشهوری که در دنیا مانند بمب صدا کرد و هنوز هم از کتابهای پرفروش به حساب میآید.
بخشی از کتاب بیشعوری
فکر نمیکردم که بیشعور باشم. فقط مثل فرمانروای زورگویی بودم که تنها زمانی خشنود میشدم که داشتم حرمت و شادمانی اطرافیانم را ضایع میکردم.
- پریسیلا، یک بیشعور تحت درمان
ممکن است برخی از خصوصیات خودتان را در سرگذشت فرد که پیشتر آمد تشخیص داده باشید. سرگذشت او از آن روایتهایی است که من معمولاً میشنوم. اما همهٔ بیشعورهای موجود، در چنین احمقهای جاهطلب، زورگو و خودستایی خلاصه نمیشوند. گونههای فراوانی از بیشعورها وجود دارند که باید بررسی شوند. بهعنوان نمونه چند تا از آنها در روایتهای زیر نشان دادهشدهاند.
***
آلکسیس، قدبلند، جذاب و بلوند است. اکنون در آستانهٔ چهلسالگی، او خودش را در حرفهاش موفق اما در یک رابطهٔ عاطفی شکستخورده میداند. در این مورد، او هم مثل بسیاری از بیشعورها زیاد دربارهٔ خودش چیزی نمیداند.
آلکسیس همیشه محبوب پسرانی بود که میتوانستند از عهده مخارج هنگفت هوس رانیهای او برآیند. رابطه برقرار کردن با آلکسیس چندان کار مشکلی نبود و بهراحتی هم میتوانست به رختخواب منتهی شود، اما مثل این بود که یک نفر بخواهد روحش را به شیطان بفروشد.
با این اوصاف او همیشه میتوانست مردانی را پیدا کند که با کمال میل این مخارج را بر عهده بگیرند. آنها برایش بهترین لباسها و جواهرات را میخریدند و کمکهایی به او میکردند که هیچوقت مجبور نبود جبران کند. همیشه یک ماشین مدلبالا و آپارتمانی گرانقیمت برایش مهیا بود حتی اگر علناً میگفت که هیچ پولی بابت اینها نخواهد پرداخت. ازنظر او مردها فقط به این درد میخوردند که: در را برایش باز کنند، درحالیکه در مقابلش از جا برمیخیزند زیباییاش را تحسین کنند و صورتحسابهایش را بپردازند.
آلکسیس در یک آژانس تبلیغاتی به این موقعیت دستیافت. جایی که استفاده ماهرانهاش از ایدههای دیگران و مانورهای زیرکانهاش بر روی آنها باعث شد تا بهسرعت پیشرفت کند و از نردبان ترقی آژانس بالا برود. او در کارش مثل گربه بود، یعنی هیچوقت مستقیماً با کسی درگیر نمیشد اما با حیلهگری، کار خودش را پیش میبرد. میدانست چطور با پنهان کردن یادداشتهای مهم و مضایقه کردن اطلاعات مفید از همکارانش، آنها را مثل احمقها جلوه دهد. آلکسیس استاد کسب اعتبار از موفقیتهایی بود که هیچ کاری برای آنها نکرده بود و میتوانست از زیر بار مسئولیت اشتباهات، حتی اگر در حد فاجعه بودند شانه خالی کند.
او با استفاده از جذابیت شخصیاش توانست مشتریهای زیادی را جذب آژانس کند و بسیاری از آنها او را مسئول سفارشهای خود کردند. بیشترین اعتبار را در آژانس به دست آورد و از مزایای آن لذت میبرد و از اینکه میدید خیلیها به او حسادت میکنند کیف میکرد. البته آلکسیس میدانست که دارد نان رنگ و لعابش را میخورد ولی مگر تبلیغات چیزی جز رنگ و لعاب است؟
بااینحال آلکسیس از زندگی شخصیاش ناراضی بود. در دهه بیستسالگی و تا حدود زیادی در دهه سیسالگیاش دلخوشیهای زیادی داشت اما هر چه سنش بالاتر میرفت سؤال آزاردهندهای بیشازپیش ذهنش را به خود مشغول میکرد؛ آیا او آدم موفقی بود یا صرفاً یک تنفروش؟
حجم
۲۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
حجم
۲۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی عالی هستش من واقعا باخوردن این کتاب خیلی خیلی از جاهای زندگیم فهمیدم که منم بیشعوری زیادی انجام دادم وفهمیدم کنترلش کنم تا اطرافیانم زجر ندم
عالی.....
قشنگه
واقعا