دانلود و خرید کتاب خدایش برایم معجزه کرد معصومه زرین‌جو
تصویر جلد کتاب خدایش برایم معجزه کرد

کتاب خدایش برایم معجزه کرد

دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خدایش برایم معجزه کرد

کتاب خدایش برایم معجزه کرد داستانی از معصومه زرین‌جو است که روایتی عاشقانه را رقم زده است. داستانی که نشان می‌دهد با اعتماد به خداوند، بهترین‌ها برایمان رقم می‌خورد. فقط اگر او را باور داشته باشیم و برای رسیدن به زمان معجزاتش صبر کنیم. 

داستان خدایش برایم معجزه کرد، روایتی از زندگی مهرداد است. مردی که تجربه‌های زیادی را در زندگی پشت سر گذاشته است و روزهای پر فراز و نشیبی را طی کرده تا به امروزش رسیده است. امروزی که می‌تواند در کنار عشق حقیقی‌اش، دست در دست زندگی کند و برای فرزندش که در راه است، پدری کند. او طلاق را پشت سر گذاشت. از زندگی بدون عشق بیرون آمد و با اعتیاد جنگید تا بتواند به چیزی که خداوند، برایش مقدر کرده بود، برسد.

کتاب خدایش برایم معجزه کرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب خدایش برایم معجزه کرد را به تمام دوست‌داران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب خدایش برایم معجزه کرد

«مهرداد! تو معتاد شدی مگه نه؟! مگه قرار نبود ادامه ندی؟ مگه قول ندادی؟!»

بغضم ترکید! بغض منِ مرد ترکید و چشمام عجیب بارونی شدند. یادم اومد روزای اول مصرفم که تا رضا فهمید، زد توی گوشم؛ اشک‌هام رضا رو مجبور کرد که بغلم کنه. می‌دونست دوست ندارم کسی اشک‌هام رو ببینه. بغلم کرد که نبینه و نشکنم، خودم متعجب بودم از بغض سرزده‌ای که اشکم رو درآورد!

شروع کردم براش تعریف کردن... دلم واقعاً دردِ دل کردن می‌خواست.

«رضا خیلی داغونم! با رؤیا عروسی کردم؛ ولی پشیمونم. کاش فقط یه عشق می‌موند و می‌شد حسرت. پدرم داره درمیاد! بیچاره شدم تا بتونم مهریه خانمم رو حاضر کنم و دست بکشم از کارگری، اما با اومدنم به تهران دوباره به روال سابق برگشتم و باز کارگری می‌کنم. مصرفم خیلی رفته بالا...»

سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم.

اشکام می‌ریختن؛ یادشون رفته من مهردادی بودم که کسی حتی بغضم رو هم ندیده چه برسه به گریه!

«رضا؟ یعنی نمیدونه من معتادم؟! چرا چیزی نمیگه؟! قیافم داغون شده؛ چرا چیزی نمیگه؟ داغونم کرده رضا. منو به تباهی داره میکشونه!»

رضا بغلم کرد، حس کردم شونه‌ام از اشک خیس شده؛ چند دقیقه‌ای ساکت بودیم که رضا سکوت رو شکست:

«مهرداد! باید ترک کنی مهرداد! مصرفت رو کمتر کن. به خودتم فشار نیار، فقط شرکت کافیه.»

حرفش تموم نشده بود که یادم افتاد، رئیس شرکت اون روز بهم شک کرده بود و آزمایش اعتیاد ازم خواسته بود. با ناامیدی بهش گفتم:

«امروز و فرداست که از کارمم بیکار بشم. رئیس بهم شک کرده!»

«اونو یه کاریش می‌کنیم. فقط مصرفت رو کم کن، کارگری هم نکن؛ یه سؤال دارم ازت؛ یادمه که می‌گفتی رؤیا یه دفترچه داره که همه اعداد، کد و شماره‌ها رو توش می‌نویسه...»

تعجب کردم!

«خب؟!»

«برو از صفحاتش عکس بگیر و برام بیار. الان همه تو اینستاگرام هستند، لاین کمتر استفاده میشه. تو تلگرامم صددرصد هست، ولی نمیشه به این راحتی رفت تو تلگرامش. میریم توی اینستاگرامش...»

من گنگ‌تر شدم. به نشانه تأیید سرم رو تکون دادم. دوباره شروع کرد به حرف زدن:

«قراره که پنج روز دیگه از ایران بریم؛ دو روز دیگه هم میریم دِه، برای دیدن مامان و باباتون. فردا بهترین فرصته، بیا با هم بریم آزمایش بدیم. الانم دیره؛ برو پیش رؤیا، اما بهش آمار نده. جون من مصرفت رو کم کن.»

بغلش کردم و آروم توی گوشش گفتم:

«ممنونم رفیق!»

کاربر ۵۱۸۹۹۲۱
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

من قلمشون رو دوست داشتم.برام جذاب بود و قصه تکراری نداشت.اینکه قصه از زبان شخصیت اصلی توقالب خاطره گویی بود وتعریف میشد واتفاقات قشنگتری تو لحظه حال می افتاد رو دوست داشتم...🌹البته من نسخه چاپی کتاب رو تهیه کردم و

- بیشتر
رامین
۱۴۰۱/۰۲/۲۴

داستان پردازی ضعیف و غیر واقعی ، مکالمه های غیر ضروری و صفحه پرکن که به نوشتن کتاب شباهت نداره، تاکید بیش از حد به نقاط ضعف ظاهری افراد به طوری که از شخصیت سحر فقط کوتوله بودنش در ذهن

- بیشتر

حجم

۱۰۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۱۰۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان