سورن کیرکگور | بیوگرافی، معرفی آثار و دانلود کتاب های او

سورن کیرکگور

زندگینامه و معرفی کتاب‌های سورن کیرکگور

سورن کیرکگور (۱۸۱۳-۱۸۵۵م.) فیلسوف مسیحی دانمارکی قرن نوزدهم، به عنوان پدر اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شود و بر الهیات جدید و فلسفه تأثیر زیادی گذاشت. او بر مفاهیمی همچون وجود، انتخاب و تعهد فردی تأکید داشت.

بیوگرافی سورن کیرکگور

سورن کیرکگور در پنجم ماه مه ۱۸۱۳ در کپنهاگ دانمارک به دنیا آمد. شاید برایتان جالب باشد که درست در همین سال هم ریچارد واگنر، کسی که بعدها به اپرانویس بزرگ آلمان تبدیل می‌شود، هم به دنیا آمد. کیرکگور بسیار از پدرش تأثیر پذیرفت. پدرش دچار درجه‌ای از جنون بود و اثرات این جنون را در زندگیِ در انزوای کیرکگور می‌شود مشاهده کرد. سرگذشتی که پدر او از سر گذرانده نیز جالب است. وی وقتی نوجوان بوده در فقر و بدبختی زندگی می‌کرده؛ یک روز نسبت به این وضعیتش رو به خدا زبان به اعتراض می‌گشاید. پس از مدتی به کمک یکی از خویشانش که تاجر منسوجات پشمی بود، بالاپوش‌ها و جوراب‌های پشمی را به روستاییان می‌فروشد و رفته‌رفته در کار خود موفق می‌شود؛ تا جایی که به یکی از تجار ثروتمند کپنهاگ بدل می‌شود، ازدواج می‌کند و دارای خانواده می‌شود. او که به باور خودش نفرین شده بوده، هر دو همسرش را از دست می‌دهد و از هفت فرزندش فقط دوتای آن‌ها زنده ماندند. درنهایت پس از بازنشستگی از کار تجارتش گوشه‌ی تنهایی در خانه را برای خود انتخاب می‌کند.

سورن هفت‌ساله بود که پدرش متوجه استعداد وی می‌شود و شروع می‌کند به سبک خودش به سورن منطق درس می‌دهد. همچنین اطلاعاتی عمومی را به وی می‌گفت و بعد توقع داشت سورن آن‌ها را از حفظ تکرار کند. همین تکلیف‌های روزانه باعث شد سورن دارای تخیل و اندیشه‌ی منطقی برجسته‌ای شود. البته که در این آموزه‌ها تحمیل دیدگاه‌های دنیای محدود پدر هم بسیار به چشم می‌خورد.

سورن در مدرسه هیچ دوستی نداشت و جزو هیچ یک از گروه‌های هم‌کلاسی خود نبود. همین تنهایی‌اش باعث می‌شد بعضی او را اذیت کنند و او هم در مقابل از زبان نیش‌دار و کنایه‌آمیزی برای دفاع از خود استفاده می‌کرد. پدرش به او سفارش کرده بود که نباید با هوش و استعدادش توجه دیگران را به خود جلب کند، بلکه مثل یک شاگرد معمولی رفتار کند. او هم تماماً اطاعت می‌کرد.

نتیجه‌ی همه‌ی این نوع تربیت‌ و رفتارها این بود که سورن کیرکگور تبدیل به یک آدم عمیقاً درون‌گرایی شود که دوست دارد در مرکز توجه دیگران باشد. اگرچه اول در مرکز توجه پدرش و دوم، با توجه به غنای زندگی درونی‌اش، در مرکز توجه خودش قرار گرفت.

وقتی در دانشگاه کپنهاگ در رشته‌ی الهیات ثبت نام کرد، به لحاظ آموزشی و درسی دانشجویی معمولی بود، اما از لحاظ داشتن دانش و اطلاعات و زبان تند و نیش‌دارش برجسته و شناخته‌شده بود. اندکی نگذشت که به فلسفه علاقه‌مند و شیفته‌ی هگل شد که در آن سال‌ها نه‌تنها در آلمان بلکه در سراسر اروپا دنبال می‌شد. در فلسفه‌ی هگل همه چیز در یک فرایند دیالکتیکی به سوی خودآگاهی هرچه بیشتر و سرانجام روح مطلق در حرکت است. روح مطلقی که دربردارنده‌ی همه چیز بود. به باور هگل همه‌ی مظاهر وجود درواقع جزئی از همین روح مطلق هستند. کیرکگور اما در عین حال که یکی از طرفداران پروپاقرص هگل شد، در عین حال مخالف وی نیز بود و از او نفرت داشت.

به نظر برخی تحلیل‌گران اندیشه‌های کیرکگور، در معارضه‌ی کیرکگور با مفهوم روح مطلق هگلی می‌توان پژواک ناخودآگاه چالش او با سایه‌ی سنگین پدر بر زندگی‌اش را دید. بنا بر شواهدی که از زندگی او وجود دارد، کیرکگور وقتی حرف‌های اعتراف‌گونه‌ی پدرش را می‌شنود که در نوجوانی زبان به توهین به خدا گشوده، دچار حمله‌ی اضطرابی شدید می‌شود و دوره‌ای موقتی از پریشان‌حالی و می‌خوارگی را در دانشگاه می‌گذراند. از سویی گفته می‌شود که اعترافات پدرش فقط توهین به خدا نبوده، بلکه درباره‌ی رابطه‌اش با خدمتکارش زمانی که همسرش بر اثر بیماری در بستر مرگ افتاده بوده، نیز هست. آن خدمتکار همان مادر کیرکگور می‌شود. به‌علاوه سورن می‌فهمد که پدرش به بیماری سیفلیس مبتلا است و هیچ بعید نیست که به او هم منتقل شده باشد.

پس از این رویارویی با بخش‌هایی از گذشته‌ی زندگی پدرش، کیرکگور برای مبارزه با این وضعیت پریشان‌احوالی‌اش به بی‌بندوباری اخلاقی متوسل می‌شود. خود را در کافه‌ها به می‌خواری و در خیابان‌ها به سیگارکشیدن مشغول می‌کند. حتی یک بار هم به روسپی‌خانه می‌رود که در نخستین تجربه‌اش خاطره‌ی ناخوشایندی برایش رقم می‌خورد و با سرخوردگی شدیدی همراه می‌شود. به‌طوری که در جایی فقط به این اشاره می‌کند که «خصوصیات جسمانی عمده‌ای که برای یک انسان سالم و معمولی بودن لازم‌اند از من دریغ شد.» اما بیش از این روشن نمی‌کند که مشکل اساسی‌اش چه بوده است و محققان در این موضوع به حدس و گمان متوسل می‌شوند.

کیرکگور در بهار سال ۱۸۳۶ دچار بحران نومیدی شد. احساس درونی عجیبی که حتی به خودکشی هم فکر می‌کرد. دو سال پس از آن (۱۹ مه ۱۸۳۸) تجربه‌ی تکان‌دهنده‌ی معنوی‌ای را از سر گذراند که در یادداشت‌هایش از آن به «زلزله‌ی عظیم» یاد می‌کند. کیرکگور به این نتیجه رسیده است که پدرش عهده‌دار این وظیفه بوده که با دین آن‌ها را تسلا بدهد. از این رو او می‌بیند که راه بازگشت به خدا و سازگاری درونی با پدرش به رویش گشوده شده است.

وقتی کیرکگور پدرش را از دست می‌دهد، صاحب ارثیه‌ای می‌شود که حدود بیست سال می‌تواند او را تأمین کند. تصمیم می‌گیرد به احترام پدرش امتحانات نهایی دانشگاه را به اتمام برساند. سپس با دختری به نام رژین آشنا شد و پس از مدت‌ها که نامزد شدند، کیرکگور فهمید که می‌خواهد همه‌ی زندگی‌اش را وقف نوشتن، فلسفه و خدا بکند؛ بنابراین تلاش کرد که از رژین جدا شود اما به‌سختی. به این ترتیب کیرکگور دو منبع الهام برای نظریات فلسفی خود در اختیار داشت: تجربه‌ی پدرش، تجربه‌ی رژین. کیرکگور پس از جدایی از رژین به برلین می‌رود و در کلاس‌های درس شلینگ، فیلسوف رمانتیک‌ایدئالیست آلمانی، حضور می‌یابد، اما رویکرد فلسفی او را نمی‌پسندد.

حدود یک سال بعد به کپنهاگ برمی‌گردد و نوشتن‌های خود را تا سی‌سالگی ادامه می‌دهد. در این سال‌ها در تنهایی مطلق زیسته و دیگر هیچ دوست دانشگاهی ندارد. فقط برای پیاده‌روی‌های طولانی از خانه خارج می‌شود. وقتی رژین پس از چند سال با شخص دیگری ازدواج می‌کند، کیرکگور اگرچه بروز نداد، بسیار زیاد متألم و دچار یک پیری زودرس شد.

کیرکگور در آوریل سال ۱۸۴۸ یک تجربه‌ی دینی را از سر گذراند. به این نتیجه رسید که عشق به خدا می‌تواند او را از خوداندیشی برهاند. در عرض سه سال پس از آن کلام خدا را موعظه می‌کرد و پنج شش کتابی هم که نوشت در همین موضوع بود.

با انتشار مجله‌ی «لحظه» و افشاگری‌ها و حملاتش به کلیت کلیسا و مراتب افراد وابسته به آن موجبات درگیری و تنش‌های او با کلیسا را فراهم کرد و روزبه‌روز او را ضعیف‌تر می‌کرد و سلامتش به‌شدت در خطر بود. یک روز در خیابان از حال رفت و به بیمارستان منتقل و بستری شد. در ضعف و ناامیدی، دیگر میل به ادامه‌ی زندگی نداشت، هرچند ایمانش را از دست نداده بود. سرانجام در یازدهم نوامبر ۱۸۵۵، یعنی یک ماه پس از بستری شدنش درگذشت. در روز تشییع وی جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند. دانشجویان برای حمل تابوت یکدیگر را کنار می‌زدند. به دلیل مباحث جنجالی او پیرامون کلیسا، گروهی اجازه‌ی دفن او در بخش مخصوص به کلیسای گورستان را نمی‌دادند. وصیت کرده بود مختصر چیزهایی را که داشت به روژین بدهند. روی سنگ قبر او چنین نوشته شده است: سورن کیرکگور، متولد ۵ ماه مه ۱۸۱۳، متوفی در ۱۱ نوامبر ۱۸۵۵. سرانجام پس از گذشت زمانی کوتاه، رستگار شدم. تمامی چالش‌ها به پایان آمدند. اینک من در تالارهایی از گل سرخ با مسیحایم به سخن نشسته‌ام، گفت‌وگویی بی‌پایان...

دیدگاه‌ها و افکار سورن کیرکگور

کیرکگور را به مفهوم رسمی کلمه فیلسوف نمی‌دانند، اگرچه نقد و نظرهایش در حوزه‌ی فلسفه قرار می‌گیرد.

موضوع اصلی بحث کیرکگور «فرد و وجود او» یا به عبارتی موضوع «بودن» بود. شاخه‌ای از فلسفه یا به قول بعضی شاخه‌ی غیرفلسفه‌ای که کیرکگور بنای آن را گذاشت، اگزیستانسیالیسم یا به تعبیری اصالت وجود نامیده شد. مکتبی که حدود یک قرن پس از کیرکگور، در فرانسه‌ی پس از جنگ جهانی دوم، با ظهور ژان پل سارتر به رسمیت شناخته شد.

برخلاف متفکران هم‌عصر خود که پرسش وجود چیست را حل شده و شاید کلیشه‌ای می‌دانستند، معتقد بود که هر کس باید زندگی خود را پاسخی سوبژکتیو (ذهنی) به این پرسش بداند. او درباره‌ی زندگی و چگونه زندگی‌کردن و چه‌ نوع زندگی را انتخاب‌کردن بحث می‌کرد. او بود که برای پاسخ به پرسش‌هایی نظیر وجود چیست و معنای وجود چیست طرح بحث کرد. به نظر او، وجود مثل یک عدد مبهم است. پس از تحلیل و کنارگذاشتن همه چیز، آنچه می‌ماند وجود است. نکته‌ی قابل توجه در تفکرات کیرکگور این بود که وی تأکید داشت که وجود را به شیوه‌ی عقلی و با مکاتب عریض و طویل فلسفی نمی‌شود فهمید. چراکه اگر به‌دنبال شناخت وجود با تفکر عقلی باشیم دیگر جایی برای ایمان نخواهد ماند.

با واکاوی در اندیشه‌های کیرکگور می‌بینیم که وی منادی پدیدارشناسی در قرن بیستم نیز است، چراکه تمامی اشکال خودآگاهی را التفاتی و آگاهی را همواره دارای نیت می‌بیند. یعنی ما جهان را به‌گونه‌ای می‌بینیم که قصد کرده‌ایم ببینیم. کیرکگور بر این باور بود که هر فردی دنیا را چنان می‌بیند که اراده کرده است و این بستگی به ارزش‌هایی دارد که هرکس پیش‌تر انتخاب کرده، با آنها زندگی می‌کند و خود را توسط آن‌ها می‌سازد. به این ترتیب، ارزش‌هایی که هر کس را می‌سازد جهان را هم می‌سازد. اما مسئله‌ای که وجود دارد این است که ما هرگز نمی‌توانیم مطمئن باشیم روشی را که برگزیده‌ایم درست است.

در اوایل قرن بیستم آرای کیرکگور مورد توجه قرار گرفت. آرای وی در آلمان به‌عنوان فلسفه‌ای موازی با مکتب جدید روانکاوی فروید تلقی می‌شد. از سویی پس از تکامل اندیشه‌های پدیدارشناسی توسط هوسرل، هایدگر، شاگرد و همکار هوسرل، یک مرحله آن را به پیش برد.

نگاهی به کتاب‌ها و آثار سورن کیرکگور

رساله‌ی دست‌نویسی با عنوان «یا این یا آن، پاره‌ای از زندگی». کیرکگور خود را در پس چند نام مستعار مخفی می‌کند و اسم واقعی خود را روی این رساله نمی‌نویسد. موضوع کتاب درباره‌ی انتخاب آزادانه‌ی هر شخص بین دو روش زندگی است: روش استتیک و روش اخلاقی. یکی معطوف به بیرون، اقتضایی، بی‌ثبات و خودویرانگر، و دیگری معطوف به درون، ضروری، واجد تمامیت و خودآفرین است. و از آنجایی که حق انتخاب قائل است، پس هرکس خود مسئول عمل خود است. اما مسئله‌ای که هست این است که ما هرگز نمی‌توانیم یک زندگی تماماً اخلاقی داشته باشیم و به هر حال باید عنصری از روش استتیک باشد.

ترس و لرز عنوان کتاب بعدی کیرکگور است و به‌نوعی سنتز دو روش قبلی در رساله‌ی قبلی‌اش است. او در این کتاب به موضوع ایمان می‌پردازد. موضوعی که فراتر از دسترسی اخلاق قرار می‌گیرد، هرچند زندگی اخلاقی را هم‌سو و مرتبط با مفهوم اجتماعی دین می‌داند.

در خلال سال‌های ۱۸۴۴ تا ۱۸۴۶ پنج‌شش کتاب با نام‌های مستعار منتشر کرد.

مفهوم ترس (۱۸۴۴) عنوان کتاب دیگری از کیرکگور است که قبل از فروید به‌عنوان یکی از عمیق‌ترین کتاب‌های روانشناسی تلقی می‌شود. در این کتاب تعبیر نویسنده از ترس دو نوع است؛ ترسی که وقتی با موقعیتی ترسناک در جهان خارج روبه‌رو می‌شویم آشکار می‌شود و نوع دوم برخاسته از تجربه‌ای درونی است، آن‌گاه که با امکانات نامحدود آزادی‌مان روبه‌رو می‌شویم و عظمت و غیرعقلانی بودن آن را می‌فهمیم.

در همین سال ۱۸۴۴ کتاب کوچک دیگری با عنوان تکه‌پاره‌های فلسفی را به پایان برد. در این کتاب برای اولین بار کلمه‌ی اصالت وجود که در شکل زبان دانمارکی به موقعیت وجودی یا رابطه‌ی وجودی هم ترجمه می‌شد، به کار رفته بود.

کتاب «بیماری تا مرگ» محصول دورانی است که به دین روی آورده است. در این کتاب به تحلیل ناامیدی می‌پردازد و آن را ناتوانی در این موقعیت می‌داند که «بخواهیم همان خودی باشیم که به راستی هستیم» که موقعیتی خطرناک است.

در اوایل دهه‌ی چهارم زندگی‌اش، در زمانی که ارثیه‌ی پدری‌اش رو به پایان بود، مجله‌ای به نام لحظه تأسیس می‌کند و دیدگاه‌های خود در باب کلیسا و مراتب افراد آن را نقد می‌کند؛ به کلیسا به‌عنوان یک دستگاه حمله می‌کند. به‌طور کلی، انحراف‌های مسیحیتی را که کلیسای دانمارک تبلیغ می‌کرد افشا می‌کند. در یکی از شماره‌های مجله می‌نویسد اگر معلوم شود که عیسی وجود خارجی نداشته، شاید تعداد کمی از کشیشان دست از این زندگی راحت خود بردارند. این انتقادات از سویی باعث طرد شدن کیرکگور در جامعه و در عین حال مشهور شدن وی شد، از سوی دیگر پژواکی از آن رفتار پدرش در نوجوانی بود که بر اثر فشار فقر به خدا ناسزا گفته بود.

نمونه نوشته‌های کیرکگور

ـ اولین چیزی که باید بفهمی این است که نمی‌فهمی.

ـ با هر گامی به پیش فلسفه یک پوست می‌اندازد. سمج‌های بی‌خاصیت توی این پوست‌های قدیمی خزیده و جا خوش می‌کنند.

ـ حق با فلسفه است که می‌گوید زندگی را رو به عقب می‌توان فهمید. اما معمولاً از این اصل دیگر غافل می‌شویم که زندگی را رو به جلو باید زیست.

ـ نسل بشر دیگر از خدا نمی‌ترسد. اینکه نوبت مجازات او بدین جهت است. از این به بعد شروع می‌کند که از خودش بترسد. اینکه مشتاق خیال‌بافی و رؤیا است و در مقابل این آفریده‌ی خود از ترس به لرزه درآمده.