دانلود و خرید کتاب صوتی نمایش صوتی داستان «سه شنبه خیس»
معرفی کتاب صوتی نمایش صوتی داستان «سه شنبه خیس»
کتاب صوتی سه شنبه خیس، از بیژن نجدی، داستان دختر جوانی به نام ملیحه است که مرگ پدرش را که در زندان تیرباران شده است باور نمیکند. نمایش صوتی سه شنبه خیس، برنامهی شماره دوازده کانون فرهنگی چوک است
دربارهی کتاب صوتی سه شنبه خیس
بیژن نجدی در داستان سه شنبه خیس، داستان ملیحه را تعریف میکند. ملیحه دختری است که نمیتواند با ماجرای مرگ پدرش که هفت سال پیش اتفاق افتاده است کنار بیاید. پدر ملیحه را هفت سال پیش در زندان تیرباران کردهاند. اما ملیحه که نمیخواهد و نمیتواند آن را باور کند، همراه خانوادهی بقیهی زندانیان به دم در زندان اوین میرود تا شاهد آزادی پدرش، سیاوش باشد. ملیحه حتی آنجا سیاوش را هم میبیند که آزاد شده است. در راه برگشت به خانه برای پدرش از سالهایی که او نبوده است تعریف میکند و ...
کتاب صوتی سه شنبه خیس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
اگر داستان کوتاه دوست دارید، اگر دوست دارید داستانهایی از حال و هوای انقلاب و حال مردم بخوانید و اگر دلتان میخواهد از نویسندگان ایرانی چیزی بخوانید، داستان سه شنبه خیس را انتخاب کنید.
دربارهی بیژن نجدی
بیژن نجدی، شاعر و داستاننویس در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. سبک داستانهای او واقعگرایی و فراواقعگرایی است و استفاده از صور خیال، استعاره، تشبیه و تمثیل و فضاسازی و حس آمیزی به وفور در آثار او دیده میشود. از آثار بیژن نجدی میتوان به یوزپلنگانی که با من دویدهاند، دوباره از همان خیابانها، داستانهای ناتمام، خواهران این تابستان و واقعیت رؤیای من است اشاره کرد.
نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت و در لاهیجان به خاک سپرده شد.
جملاتی از کتاب صوتی سه شنبه خیس
ملیحه با دیدن عکاسها، دستاش را روی صورت اش گذاشت و فلاش، مهتابی روی مهتابی، روشن شد، خاموش شد…
فردای آنروز، صورت خانمِ کمی دورتر از ملیحه در صفحه ی اول روزنامه ای بود و در روزنامه ای دیگر، عکس بزرگی از درهای زندان اوین چاپ شده بود که با صدای کنار رفتن سالهای ۱۳۲۴ تا ۱۳۵۷ باز میشد.
مردم هجوم بردند. ملیحه، صورت به صورت، سرش را میچرخاند. در سرمای اطرافش که حالا، خالی از صبح بود، بین آنهمه چشمهای عادتکرده به دیوار، دمپایی، میله های تختخواب و شمردن پایان ناپذیر موزاییک و روزهای سال، نمیتوانست سیاوش را پیدا کند. (هفت سال پیش، سیاوش ریحانی، پدر ملیحه، پشت انبار سیب زمینی زندان، به تیرک چوبی بسته و تیرباران شده بود،البته بعد شیلنگ آب را روی تیرک گرفته و آن را شسته بودند، البته باران نگذاشته بود که خون، روی علفهای کنارِ تیرک، پینه ببندد) البته ملیحه از این طرف نرده ها نمیتوانست انبار سیب زمینی را ببیند، همانطور که علف را، همانطور که هنوز چتر را ندیده بود.
خانم، چتر را مثل عصا و پاهایش جلو برد. از پله های سیمانی بالا رفت و پیش از آنکه به گریه بیفتد داد زد: امیرحسین، امیرحسین، من اینجام.
مرد جوانی که سبیلش تازه به سیاهی زده بود، لای زنها راه باز میکرد. خانم به همان پله ای رسید که ملیحه ایستاده بود. مرد جوان شانه های مردم را مثل آب کنار میزد و با دست های درازشده اش جلو میآمد.
زمان
۱۹ دقیقه
حجم
۴۵٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۱۹ دقیقه
حجم
۴۵٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
اثری که افراد با بودن یا نبودنشون روی زندگی اطرافیانشون می ذارن گاهی واقعا جبران ناپذیره
خیلی زیبا بود،واقعا لذت بردم و تونستم تصورش کنم،مرسی از کسانی که برای این اثر و آفرینش این لذت وعشق در وجود ما تلاش کردند♥️♥️♥️
عالی
حسخوبیبهآدممیده
داستان اگر چه تلخ ولی فوق العاده ست
بابا عالی بود من که این همه کتاب خوندم به این غم گینی نبوده بابا دمشون گرم
خیلی لذت بردم، تمثیل ها عالی بودند. منو به درون داستان کشید، با تمام وجود احساس کردم. گویندگی کمی ضعیف بود و می تونست بهتر باشه.
داستان کوتاه و مختصری بود پر از توصیفات شیوا، زیبا و منحصر به فرد
داستان زیبایی بود و عرض احترام برای گروه چوک خانم اگر نقش های درام مدرن رو بازی کنند موفق ترند تیپ گفتن پدربزرگ هم جای کار داره بازم عرض احترام به ساحت هنر
داستان خیلی خوب بود ولی متاسفانه گویندگی اصلا جالب نبود ، کاش یکم رو بیانشون کار کنن ، متاسفانه داستان رو هم حیف میکنن