دانلود و خرید کتاب صوتی افسانه جزیره کبودان
معرفی کتاب صوتی افسانه جزیره کبودان
کتاب صوتی افسانه جزیره کبودان داستانی از سمیه سیدیان است. داستان درباره یک گوزن تکشاخ است که در دریاچه ارومیه زندگی میکند و ماموریت بزرگی بر عهده دارد.
نسخه صوتی این داستان جذاب را با صدای کیمیا گیلانی میشنوید.
درباره کتاب صوتی افسانه جزیره کبودان
این داستان درباره بچه گوزنی به نام خالخالی است که با مادر و دوستانش در جزیره کبودان زندگی میکنند. شاخهای خالخالی بر خلاف هم سن و سالان خود هنوز در نیامده است. زمانی که بالاخره شاخش جوانه میزند متوجه میشود با همه تفاوت دارد او به جای دو شاخ، یک شاخ آن هم با شکلی عجیب دارد. همه از این موضوع تعجب میکنند ولی همین تک شاخ بودن او نشانه ماموریت بزرگی است که او باید به انجام برساند.
کتاب صوتی افسانه جزیره کبودان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
افسانه جزیره کبودان برای کودکان و نوجوانان علاقهمند به داستانهای تخیلی و پرماجرا جذاب و شنیدنی است.
درباره سمیه سیدیان
سمیه سیدیان، نویسنده، تصویرگر و مترجم کتاب کودک اسفند ماه سال ۱۳۶۰ متولد شد. او فعالیتش را در زمینه داستان نویسی از سال ۱۳۸۹ آغاز کرده است و داستانهای کوتاه متعددی در نشریات مختلف از او به چاپ رسیده است. «قالیشویی در رود تشنه» نام داستان دیگر او است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
بخشی از کتاب صوتی افسانه جزیره کبودان
همه سرشان به کاری گرم بود. چندتا از گوزنها پستهی کوهی نُشخوار میکردند. ایپک و ساچلی دنبال هم میدویدند و بازی میکردند. توی دلش گفت: «خوش به حالشون ... اونها که یه شاخ عجیب و غریب روی سرشون ندارند ... اونها که نباید تصمیم بگیرند!»
بچهگوزنها میخوردند و میخندیدند. اما آیدین دیگر میلی به غذا نداشت. همه اشتهایش با حرفهایی که از گله شنیده بود مثل حباب ترکید و رفت به هوا. آناقره رنگ به صورت نداشت، بیاشتها بادام کوهی میجوید. خالخالی سرش را انداخته بود پایین، خیلی دلش میخواست از باباآتاقره حرف بزند و بپرسد چه اتفاقی برایش افتاده، اما میدانست که مامان آناقره بیحوصله است. چیزی نگفت. سرش را بالا برد و یواشکی از گوشه چشم گله را نگاه کرد. آیواز و آراز دوباره معرکه گرفته بودند و برای زنها و بچهها بلندبلند حرف میزدند. صدایشان تا آنجا میرسید. آراز گفت: «ببینید... اگه این پیرِ شاخدار و خالخالی ما رو به کشتن ندادند... اون هم توی این بیآبی!»
آیواز سرش را بلند کرد و به سمت مامان آناقره و خالخالی اشاره کرد: «اون از قرهآتا پاشا که واسه خاطر چندتا حرف الکی راه افتاد رفت و خودش رو به کشتن داد... اینهم از این پیشگویی مسخرهه»
آراز هم گفت: «باید یه فکری کنیم... هر روز آب قنات پایین و پایینتر میره... فکر میکنید جیرهبندی تا کِی ادامه داره؟ بالاخره آب این قنات خشک میشه... یه روز میآد که دیگه یه قطره آب هم توی قنات نمیمونه... همه مون میمیریم...»
پشتش را کرد به آنها. مامان آناقره را دید که با چشمهای آهوییاش به او نگاه میکند، اشک توی چشمهایش برق میزد. رفت جلو و پوزهاش را به گردن آناقره مالید: «آناقره بهم بگو... بگو... قرهآتاپاشا چی شده که همه در موردش حرف میزنند؟»
آناقره دماغش را کشید بالا و گفت: «نپرس، خالخالی... نپرس... شاید بهتر باشه ندونی...»
زمان
۱ ساعت و ۴۲ دقیقه
حجم
۹۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۴۲ دقیقه
حجم
۹۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
اگه دنبال داستان های کوتاه هستید این کتاب بهترین گزینه است. تو تایم خیلی کم یه داستان ایرانی زیبا روایت شده که آگاهمون میکنه تا بیشتر به محیط زیستمون فکر کنیم. گویندگی کتاب هم که عالیه دست مریزاد
یه کتاب خیلی کوتاه و البته شیرین اونم با صدای کیمیاگیلانی که دلنشینترش کرده واقعا این صدا بهترین گزینه برای این خوندن این کتاب بود آفرین به خاطر این انتخاب
سلام من این کتاب رو از طاقچه بینهایت دریافت کردم، چون نسخه الکترونیک این کتاب هم در بینهایت بود ، گفتم که یک نگاه بندازم اما وقتی دو فصل از کتاب را به صورت الکترونیک خواندم و بعد گوش دادم فهمیدم
مناسب برای کودکان و پیش دبستانی ها