دانلود کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد با صدای نغمه عزیزی‌پور + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد

دانلود و خرید کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد

معرفی کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد

کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد نوشتهٔ جیل بولت تیلور و ترجمهٔ فرخ بافنده و با صدای نغمه عزیزی‌پور و آسمان مصطفایی است و پندار تابان آن را منتشر کرده است. این کتاب شرح زندگی محقق مغزی است که سکتهٔ مغزی‌اش ریشه‌های جسمانی تجربه‌های عرفانی را نشانش داد.

درباره کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد

هر مغزی داستانی دارد و کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد داستان مغز جیل بولت تیلور است. او در دانشکده‌ٔ پزشکی هاروارد تحقیق می‌کرد و به پزشکان جوان در مورد مغز انسان درس می‌داد. ولی در ۱۰ دسامبر ۱۹۹۶ اتفاقی برایش افتاد که درسی بزرگ به او آموخت. یک روز صبح، در نیمکره‌ٔ چپ مغزش نوع نادری از سکته رخ داد. خونریزی شدیدی، ناشی از نقص مادرزادی ناشناخته‌ای در عروق سرش، به ناگاه سر باز کرد. در پایان آن صبح، نمی‌توانست راه برود، حرف بزند، بخواند، بنویسد و چیزی از زندگی‌اش را به یاد بیاورد.

سفری استثنایی که با سکته آغاز شد مستند مکتوبی از سفر او به ژرفنای مغز خاموشش است؛ جایی که جانش در آرامش درونی عمیقی فرو رفت. این کتاب صوتی آمیزه‌ای است از دانش علمی جیل بولت تیلور و تجربه و بینش شخصی‌اش. این اولین گزارش مستند آناتومیست اعصابی است که به طور کامل از خونریزی حاد مغزی بهبود یافته است.

سفری استثنایی که با سکته آغاز شد به چهار بخش تقسیم می‌شود. بخش اول، «زندگی جیل پیش ار سکته‌اش»، به شما نشان می‌دهد پیش از آنکه مغزش از کار بیفتد که بود. توضیح می‌دهد چرا تصمیم گرفت بزرگ که شد محقق مغز بشود. در ادامه‌ٔ این زندگی‌نامه‌ٔ مختصر، توضیحات علمی ساده‌ای در مورد ساختار و عملکرد مغز ارائه داده می‌شود تا بهتر درک کنید در صبح روز سکته از نظر بیولوژیکی چه اتفاقی در مغزش افتاد.

اگر تا حالا از خودتان پرسیده باشید وقتی کسی سکته می‌کند چه بر سرش می‌آید، در این صورت فصل‌های بخش «صبح روز سکته» پاسخ سؤالتان هستند. در این فصل‌ها شما را به تماشای زوالِ قدم به قدم توانایی‌های شناختی خودش، از زاویه‌ٔ دید یک محقق می‌برد. در پایان آن صبح، آگاهی او تبدیل به درکی شد از اینکه با هستی یکی هست. از آن موقع فهمید چگونه است که قادریم تجربه‌ٔ «عرفانی» یا «ماوراءالطبیعی» داشته باشیم.

اگر کسی را می‌شناسید که سکته کرده یا دچار نوع دیگری از ضایعه‌ٔ مغزی شده، در این صورت فصل‌های مربوط به بهبودی می‌توانند منبع بسیار ارزشمندی برای او باشند. در این فصل‌ها، مراحل مختلف سفر بهبودی‌اش را به ترتیب وقوعشان با شما در میان گذاشته‌؛ از جمله بیش از پنجاه نکته در مورد چیزهایی که برای بهبودی کامل به آن‌ها نیاز داریم. 

و بخش آخر سفری استثنایی که با سکته آغاز شد! به شرح آنچه که این سکته در مورد مغز به او آموخت می‌پردازد. در این قسمت متوجه خواهید شد که این کتاب اصلاً در مورد سکته نیست. به بیان دقیق‌تر، سکته رویدادی تکان‌دهنده بود که آن بینش دیده‌گشای به واسطه‌اش از راه رسید. این کتاب درباره‌ٔ زیبایی و ترمیم‌پذیری مغز ما است که حاصل توانایی ذاتی‌اش در سازگاری مداوم با تغییر و بازیافتن کارکردش است. در نهایت، این کتاب در مورد سفر مغز جیل بولت تیلور به درون آگاهی نیمکره‌ٔ راست است؛ جایی که در آرامش درونی عمیقی غرق شد. او آگاهی نیمکره‌ٔ چپش را احیا کرد تا به دیگران کمک کند به همان آرامش درونی برسند؛ بی‌آنکه سکته‌ای از سر بگذرانند! 

شنیدن کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب صوتی را به همهٔ کسانی که تجربهٔ سکته را از سر گذرانده‌اند پیشنهاد می‌کنیم. همچنین کسانی که به مطالعات مربوط به مغز علاقه دارند از این کتاب صوتی خوششان خواهد آمد.

بخشی از کتاب صوتی سفری استثنایی که با سکته آغاز شد

«ساعت ۷:۰۰ صبح روز ۱۰ دسامبر ۱۹۹۶ بود. با صدای تیک تیک تیک آشنای دستگاه پخش سی‌دی‌ام که پیش‌درآمد آهنگ بیدارباش بود بیدار شدم. خواب‌آلود، دکمه‌ی بیدارباش را به‌موقع زدم تا موج مغزی بعدی را دوباره به درون عالم خواب برگردانم. این‌جا، در این سرزمین جادویی که «تتاویل» می‌خوانمش ـ مکانی غیرواقعی از درک تغییر یافته، جایی بین رؤیا و واقعیت محض ـ روحم زیبا، سیال، و رها از محدودیت‌های واقعیتِ معمول می‌درخشید.

شش دقیقه بعد، همین‌طور که تیک تیک تیک دستگاه به ذهنم هشدار می‌داد که پستاندار خشکی هستم، سنگین از خواب بیدار شدم و ناگهان درد شدیدی که مستقیم از پشت چشم چپم مغزم را سوراخ کرد احساس کردم. همان‌طور که با چشمان نیمه‌بسته نور صبحگاهی را تماشا می‌کردم، با دست راستم زنگِ قریب‌الوقع را خاموش کردم و به‌طور غریزی کف دست چپم را محکم بر طرف چپ صورتم فشردم. از آن‌جایی که به‌ندرت مریض می‌شدم، با خودم فکر کردم چقدر غیرعادی است که با چنین درد وحشناکی از خواب بیدار شده‌ام. همین‌طور که چشم چپم با ریتم آرام و منظمی می‌زد،‌ احساس سردرگمی و کلافگی کردم. زُق‌زُق پشت چشمم شدید بود، مثل حس گزنده‌ای که آدم گاهی با گاز زدن به بستنی احساس می‌کند.

از تشک آبی گرمم غلت زدم و بیرون آمدم و همچون سربازی زخمی تلوتلوخوران راه افتادم طرف کرکره‌ی اتاق خواب و بستمش تا جلوی رسیدن نور به چشمان دردناکم را بگیرم. فکر کردم کمی ورزش می‌تواند جریان خونم را به گردش بیندازد و به برطرف کردن درد کمک کند. در عرض چند ثانیه،‌ روی دستگاه کاردیو ـ گلایدر رفتم و شروع به راه رفتن همراه با ترانه‌ی شنایا تواین، «پوتین‌هایت زیر تخت چه کسی بود»، کردم. فوراً احساس کردم بندبند وجودم دارد با شدت تمام از هم جدا می‌شود. چنان احساس ناخوشی می‌کردم که در مورد سلامتی‌ام دچار تردید شدم. هر چند افکارم به نظر شفاف می‌رسید،‌ اما جسمم احساس نامتعارفی داشت. دست‌هایم را می‌دیدم که در توازنی عکس با تنه‌ام، به جلو و عقب، جلو و عقب تکان می‌خوردند، اما احساس می‌کردم به طرز غربیی از کارکردهای شناختی معمولم فاصله گرفته‌ام. مثل این بود که انسجام پیوند ذهن / جسمم به‌نوعی گسسته بود.

احساس می‌کردم از واقعیتِ معمول جدا شده‌ام، گویی فقط داشتم کاری را که در حال انجامش بودم تماشا می‌کردم، به جای این‌که احساس کنم خودم دارم انجامش می‌دهم. مثل این بود که داشتم خودم را در حرکت تماشا می‌کنم، درست عین بازپخش یک خاطره. انگشتانم که دسته را گرفته بودند، در نظرم مثل چنگال‌های حیوانات نخستین می‌آمدند. برای چند لحظه، با حیرتِ میخکوب‌کننده‌ای بدنم را که موزون و ماشین‌وار تاب می‌خورد تماشا کردم.‌ تنه‌ام، با هماهنگی کامل با فراز و فرودهای موزیک، بالا و پایین می‌شد و سرم همچنان درد می‌کرد.

احساس غریبی داشتم، گویی ذهن هوشیارم جایی بین واقعیتِ معمولم و فضایی اسرارامیز معلق مانده بود. هر چند که این تجربه به‌نوعی یادآور لحظات صبحگاهی‌ام در تتاویل بود، اما مطمئن بودم این بار کاملاً بیدارم. احساس می‌کردم گویی درون حالتی از تن‌آرامی به دام افتاده‌ام که نه می‌توانستم متوقفش کنم و نه ازش خلاص شوم. مات و مبهوت، احساس کردم زُق‌زُق دردناک درون سرم شدت گرفت و فهمیدم این ایده‌ی ورزش ظاهراً ایده‌ی چندان خوبی نیست.

من که کمی نگران شرایط جسمی‌ام شده بودم، از روی دستگاه پایین آمدم و گیج و منگ از اتاق نشیمن‌ام گذشتم و به طرف حمام رفتم. حین راه رفتن، متوجه شدم به‌نرمی همیشه نمی‌توانم قدم بردارم. گام‌هایم سنگین بود، گویی پاهایم از جلو رفتن امتناع داشتند. در غیابِ هماهنگی عضلانی معمولی‌ام، کنترل درستی بر گام‌هایم نداشتم و تعادلم چنان بر هم خورده بود که گویی تمام فکر و ذکر مغزم این بود که مرا سرپا نگه دارد.

موقعی که پایم را بلند کردم تا توی وان بروم، دستم را برای حفظ تعادلم بر دیوار گرفتم. در آن حال به نظر عجیب می‌آمد که می‌توانستم فعالیت‌های درونی مغزم را درک کنم که بی‌وقفه داشت تمام عضلات قسمت پایین‌تنه‌ام را برای جلوگیری از زمین خوردنم تنظیم می‌کرد. درکم از این واکنش‌های خودکار بدنم دیگر نوعی مفهوم‌سازی فکری نبود. در عوض، برای لحظه‌ای درکی دقیق و تجربی و واقعی از این مسئله به دست آوردم که پنجاه تریلیون سلول موجود در مغز و بدنم با چه هماهنگی بی‌نقصی با هم می‌کوشند تا انعطاف‌پذیری و انسجام شکل فیزیکی‌ام حفظ شود. از نگاه یک علاقه‌مندِ معترف به عظمت طرح انسان، عملکرد خودمختار سیستم عصبی‌ام را که مرتب داشت هر زاویه‌ای را محاسبه می‌کرد، با ترسی آمیخته با احترام مشاهده می‌کردم.»


نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۸ ساعت و ۲۰ دقیقه

حجم

۴۶۵٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۸ ساعت و ۲۰ دقیقه

حجم

۴۶۵٫۸ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۸۸,۰۰۰
۴۴,۰۰۰
۵۰%
تومان