دانلود و خرید کتاب صوتی دور زدن در خیابان یکطرفه
معرفی کتاب صوتی دور زدن در خیابان یکطرفه
کتاب صوتی دور زدن در خیابان یک طرفه نوشته محمدرضا مرزوقی با صدای سام کبودوند منتشر شده است. این اثر داستانی است درباره گذر قهرمانی از هزارتویی مخوف، که طراحانش هم در آن گم میشوند. موضوع این داستان فروش داروی تقلبی است و در ژانر جنایی-معمایی نوشته شده است.
درباره کتاب دور زدن در خیابان یکطرفه
داستان در دوره تحریمها میگذرد که عدهای سودجو بازار دارو را در دست گرفته و به قاچاق داروی تقلبی میپردازند. ماجرا با قتلی در زندان شروع میشود و حبیب که خود از زخمخوردگان داروهای تقلبی است درگیر ماجراهایی پیچیده و جنایی میشود.
شنیدن کتاب دورزدن در خیابان یکطرفه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به شنیدن رمانهای ایرانی با مضمون اجتماعی و انتقادی را به خواندن این اثر دعوت میکنیم
درباره محمدرضا مرزوقی
محمدرضا مرزوقی متولد ۱۳۵۵ است. عاتکه نام اولین کتاب اوست که در سال ۱۳۸۰ در نشر روشنگران به چاپ رسید. رمان دیگرش به نام تُل عاشقون با همکاری نشر افق، و رمانهای پسین شوم و بارداری بیهنگام آقای میم با همکاری نشر روشنگران منتشر شدند. مرزوقی علاوه بر داستانهایش درباره نقاشی،برای آشنایی کودکان و نوجوانان با محیط زیست هم داستانهایی نوشته که برخی از آنها را نشر امیرکبیر منتشر کرده است.
فیلمنامهنویسی و فیلمسازی مستند هم از فعالیتهای محمدرضا مرزوقی است.
بخشی از کتاب دور زدن در خیابان یکطرفه
حدس زده بود مردک چه میخواهد. اشتباه نکرده بود. سخت نبود. میتوانست با آن کنار بیاید. اما چرا اینقدر راحت قبول کرده بود؟ نه شرطی نه حرفی. جز اینکه خیلی سرشان تو کار هم نباشد. این را هم ارکانی گفته بود. با لحنی که انگار همه خط و ربطها را او تعیین میکرد، که کرده بود. اما چرا اینقدر راحت اعتماد کرده بود؟ فقط چون حبیب گفته بود کلی لنجدار میشناسد که میتوانند از هر راهی هر چه بخواهد بیاورند یا ببرند؟ کار سادهای نبود. تازه اگر میزد و توزرد از آب در میآمد، چه؟ فکر کرد و فکر کرد چه دارد تو خودش که اینقدر راحت همه بهش اعتماد میکنند؟
پیشنهاد کوچکی نبود. تهش هم چیز کمی برایش نمیماند. میتوانست زندگیاش را از این رو به آن رو کند. پس چرا وسوسه نشده بود؟ میدانست میتواند با این پول از این فلاکت خلاص شود. اوضاع زندگی صباح بهتر شود و برای سلیم آیندهای بخرد که هر کسی برای بچهاش آرزو دارد. با همچین پولی میتوانست بکند و از اینجا برود. چرا باید هر روز گرد و خاک و کثافت به خورد خودش و خانوادهاش میرفت؟ میشد بکنند و بروند و از این وضع نکبت خلاص شوند. دیگر مثل قدیم نبود که طایفه مجبور بودند همه دور هم جمع باشند. حالا هر کس گوشهای افتاده بود. یکی شیراز، ده تا اصفهان و عدهای هم تو تهران و دور و اطرافش پلاس بودند. طایفه کدام بود؟ کی به طایفه فکر میکرد، وقتی از آسمان ادبار میبارید؟ اصلاً کدام طایفه وقتی نخلستانی نمانده بود. چهار تا نخل ورمکرده و پوسیده که نخلستان نمیشد. اگر میکند و میرفت، اصلاً کار غلطی نکرده بود.
رفتن پول میخواست. کندن اگر قرار بود کندن باشد و رسیدن به آسایش و خوشی، خرج داشت. نه اینکه تو شهر خودت بدبختی بکشی، تو غربت هم مصیبت. این مردک پول داشت. نمیفهمید چقدر، اما معلوم بود از آنهاست که میتواند با پولش شهری را بخرد. چقدرش قمپز بود نمیدانست، اما اگر یک کلام از صد کلامش راست بود معلوم بود دستش خیلی جاها بند است.
گفته بود: «فقط یه همکاری کوچیک!»
زمان
۵ ساعت
حجم
۴۱۲٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۵ ساعت
حجم
۴۱۲٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد