دانلود و خرید کتاب صوتی پر

کتاب صوتی «پر» نوشتهٔ شارلوت مری ماتیسن با ترجمهٔ میمنت دانا و گویندگی حسین سامی در واوخوان منتشر شده است. سبک ماتیسن در نویسندگی، آن‌چنان که به خوبی از رمان «پر» هویداست، رمانتیسم است. پر روایتی عاشقانه از زندگی شخصی به نام راجر دالتون است. او زندگی خودش را که به شکل خاطرات نوشته است به دوستش ویویان می‌دهد و از او می‌خواهد آن را منتشر کند و ما حالا داستان را از زبان ویویان می‌خوانیم.

درباره کتاب صوتی پر

داستان رمان با سر زدن دالتون به دوست قدیمی‌اش که اکنون یک نویسنده است شروع می‌شود. آن دو تحصیلات را با هم تمام کردند و با هم وارد اجتماع شدند اما زندگی مسیرهای مختلفی پیش روی آن‌ها قرار داد. دالتون در شرکت بیمه شهر کار گرفت و دوستش حرفه نویسندگی را دنبال کرد. اختلاف سلیقه میان این دو، روابط آن‌ها را کم کرده بود اما اکنون ماجرایی رخ داده است که دالتون را به خانه دوستش می‌کشاند.

دالتون داستان زندگی پر فراز و نشیب خود را در قالب دست‌نوشته‌هایی در اختیار دوست نویسنده‌اش قرار می‌دهد تا بر اساس آن کتابی بنویسید. این موضوع از آن جهت اهمیت دارد که دالتون به سال زندان به دلیل اختلاس محکوم شده است. اما موضوع اصلی کتاب در داستان زندگی دالتون است.

کتاب صوتی پر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کسانی که به رمان‌های انگلیسی عاشقانه علاقه دارند، از شنیدن این اثر لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب صوتی پر

با عجله اوراق را برگرداندم و از اينجا و آنجا مقداری خواندم و در حالی‌که غرق در دريای حيرت بودم با خود گفتم: اين افسانه است، چطور ممکن است راست باشد؟ آن هم در زندگی دالتون که می‌دانستم با زن و يگانه فرزندش که دختر بزرگی بود و من آنها را نديده بودم، در يکی از محلات آرام و بی‌روح ولی آبرومند زندگی می‌کردند. می‌دانستم که هر روز به شهر و اداره خود می‌رفت و بعد از انجام کار روزانه که سال‌ها بدان عادت کرده بود به رستوران ارزانی برای صرف ناهار حضور می‌يافت و هر شب به منزل باز می‌گشت که در زمستان در گوشه‌ای پهلوی بخاری بنشيند و سيگار بکشد و در تابستان به گل‌های خود آب بدهد و حالا اگر اين مطالب راست باشد و اغراق نگفته باشد بيش از آنچه تصور شود عشق و احساسات در زندگی او موجود بوده، بيش از هر کس حتی بيش از من خوشگذران که موقعيت بهتری داشتم. هرچه بيشتر می‌خواندم بيشتر حسرت می‌بردم و آرزو می‌کردم که به جای او بودم. شانس او و جرأت و جسارت او را داشتم. برای اينکه می‌دانستم اگر عشق هم به زندگی من داخل می‌شد هرگز حاضر نبودم در ازای آن اين فداکاری و از خودگذشتگی را که راجر بی‌ترديد وبدونِ چون و چرا کرده بود بکنم.

ساعت‌ها می‌خواندم و هرچه پيشتر می‌رفتم فکر می‌کردم که يقينا نصف اينها از تصورات و تخيلات اوست و حقيقت نداشته است. شب به پايان رسيد، هوا روشن شد و آتش بخاری مدتی بود خاموش و اتاق سرد شده بود که من داستان را تمام کردم. سنگينی و خستگی که در بدن و روح خود احساس می‌کردم وادارم کرد که به رختخواب بروم و تا ظهر بخوابم. پس از آن استحمام کنم و برای ناهار بيرون بروم.

خاطره آن داستان تمام روز با من باقی بود. سپس به منزل بازگشتم، فکر کردم کاش راجر قبل از يکشنبه به من سر می‌زد، ولی به يادم آمد که او ميل داشت من نه تنها داستان او را بخوانم، بلکه در آن تعمق و تفکر کنم و جزئيات را در نظر بگيرم و خوب روی آن داوری و قضاوت کنم.