دانلود و خرید کتاب صوتی زندگی با چشمهای بسته آسان است
معرفی کتاب صوتی زندگی با چشمهای بسته آسان است
کتاب صوتی زندگی با چشمهای بسته آسان است اثری از دیوید کروز با ترجمه سحر رستگار ژاله و صدای ابراهیم مومنی است. این کتاب موفق شد تا جایزه فلانری اوکانر را از آن خود کند: جایزه سالانهای که دانشگاه «جورجیا پرس» اهدا میکند و به افتخار مری فلانری اوکانر نام نهاده شده است.
دیوید کروز در کتاب زندگی با چشمهای بسته آسان است داستانی آمریکایی نوشته است. داستانی که با خواندنش هم حس و حال یک داستان آمریکایی را میگیرید. بنابراین اگر دوست دارید در این حال و هوا سیر کنید، این کتاب را در فهرست خودتان قرار دهید. کروز در کارهایش به سراغ آدمهایی رفته است که در حاشیه جمعیت آمریکا زندگی میکنند و مسئلهای که در داستانهای او پررنگ است مسئله هویت و از خودبیگانگی است.
کتاب صوتی زندگی با چشمهای بسته آسان است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن کتاب صوتی زندگی با چشمهای بسته آسان است را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی و دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره دیوید کروز
دیوید کروز، مدرس و نویسنده داستان کوتاه، در سال ۱۹۷۱ در ماساچوست آمریکا متولد شد. کروز جایزهی فلانری اوکانر را در سال ۲۰۰۵ به خاطر اولین مجموعه داستانش به نام «مقلد» دریافت کرد. این جایزه در سال ۱۹۸۳ برای تشویق نویسندگان جوان و معرفی آنها به خوانندگان و منتقدان تأسیس شد. هر سال دو نویسنده در زمینهٔ داستان کوتاه یا رمان برندهٔ این جایزه میشوند. جایزهٔ نویسندههای برنده، هزار دلار است، اما مهمتر این است که داستانهای نویسندههای برگزیده، با قراردادی استاندارد، منتشر میشوند.
در سال ۲۰۰۸ مجموعه داستان دیگرش به نام «آن مرد عقبی» برنده جایزه «ماری مککارتی» شد. او در پروژه راهاندازی برنامهی خلاق نویسندگی در کالج چستر نیوانگلند همکاری داشت و پس از آن به دانشگاه آلاسکا بازگشت و به تدریس نویسندگی خلاق ادامه داد. کروز در ژانر کمدی نیز کتاب نوشته است و بهتازگی بیشتر روی داستانهای بلند کار میکند.
بخشی از کتاب صوتی زندگی با چشمهای بسته آسان است
گفتم: «میدونستی که میآم.»
هرچند مطمئن نبودم که توانست صدایم را با وجود این موسیقی بلند بشنود یا نه. جوانکی که شالی زردرنگ را روی سر کاملاً تراشیدهاش انداخته بود، نزدیک شریل آمد. یواشکی چیزی در گوشش گفت، شریل هم یکی دو بیست دلاری از جیبش درآورد و کف دست جوانک گذاشت. شاید برای خرید مواد یا شاید هم کمک میکرد.
به جمعیت نگاه کرد. چیزی گفت که نشنیدم. برای همین سرم را به طرفش خم کردم. چیزی را که گفته بود تکرار کرد، شمرده و واضح، انگار دیالوگی بود که برای اجرای نمایشی، تمرین میکرد.
«اگه فرار نکرده بودی مجبور نمیشدی برگردی.»
صاف ایستادم و دستم را که روی بازویش بود شُل کردم. بعد با صدایی که شبیه زنگ، تند و تیز بود اضافه کرد: «حداقل دلت که براش تنگ شده؟»
متوجه شدم که صدای موسیقی قطع شده و من در فاصلهٔ سکوت پیشآمده تا شروع آهنگ بعدی، چند کلمهای به صورت فشرده گفتم.
«اون که نمرده.»
اما شاید هم مرده و این مراسم پس از مرگش بود.
بعد آن را شنیدم. کسی داشت یکی از آن آهنگهای قدیمی کندی را در اتاق پشتی خانه میخواند. شاید چون متوجه حضور من در مهمانی شده بودند. کلمات آهنگ را میشناختم. وقتی با ردیف موسیقایی غیرمدرنی مثل بلک سبث۳ خوانده میشود، آزاردهنده و ناخوشایند است، اما وقتی با گیتار آکوستیک اجرا میشود، زیباست. میتوانستم بگویم که شریل هم آن آهنگ را به یاد آورده، چون چانهاش را بالا آورد و چشمهایش را بست. یک نفر دیگر برای خواندن آهنگ به خواننده پیوست. هماهنگیشان بد بود.
این زیباترین رودخانه است که از میان زیباترین شهرِ زیباترین دنیا میگذرد، زیباترین دنیا در این دنیا.
کسانی که در مهمانی بودند دورمان جمع شدند. از کنارمان گذشتند و حالا ذهن من برگشته بود به پانزده سال قبل و به آن بلوکهای سهتایی در انباری در کانال استریت. جاییکه برای تماشای کندی میرفتیم؛ آنجا با گیتارش به همراه گروه موسیقیای که اعضایش دائماً عوض میشدند، اجرا میکرد. نیرویی را که در تنش چنبره زده بود به یاد آوردم و ضربههای شلاقگونهای که با دست راستش به گیتار میزد و برافروختگیاش در آن جمع کوچک ترک تحصیل کردهها، طبیعتگردهای سرزنده، موادکشها و عاشقان سابق که دورش جمع شده و دایرهای باز تشکیل داده بودند. آنها میخواستند او را ببینند که انگشتانش را روی سیمها خراش میداد، انگار جایی را میخاراند و با حالتی تشنجوار آکوردهای موسیقی را به بیرون پرتاب میکرد و چشمهایش را تنگ کرده بود، مثل اینکه در برابر نوری خیرهکننده قرار گرفته باشد.
به این فکر کردم که همه آنجا منتظر ایستاده بودند تا او همان موقع از درِ خانهٔ شریل وارد شود، همانطور که من پنج دقیقهٔ پیش چنین انتظاری داشتم. ما باید به همدیگر نزدیکتر میشدیم، اتاق باید ساکت میشد و بعد با کمی تشویق، کندی گیتاری را از گروه موسیقی میگرفت و یکی از آن آهنگهای قدیمیاش را مینواخت. آن وقت همه چیز خوب میشد، مگر نه؟
زمان
۱ ساعت و ۱ دقیقه
حجم
۵۶٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۱ دقیقه
حجم
۵۶٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد