کتاب آنچنان که خشم دلیری کند
معرفی کتاب آنچنان که خشم دلیری کند
کتاب آنچنان که خشم دلیری کند داستانی نوشته زهرا علیزاده است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. این اثر داستانی است که از خشم میگوید و روایت زمانی است که نتوانیم خشممان را کنترل کنیم و خشم بر ما چیره شود.
درباره کتاب آنچنان که خشم دلیری کند
خشم احساسی طبیعی است که همه ما آن را تجربه کردیم. در حقیقت خشم میتواند به ما کمک کند تا از خود در برابر خطرها دفاع کنیم و سلامتمان را حفظ کنیم. اما خشم را باید تحت کنترل داشت، چرا که اگر از حد طبیعی خود خارج شود، مشکلاتی جبران ناپذیر به بار میآورد؛ مشکلاتی که قطعا همه ما با آن آشنا هستیم و چه بسا خودمان بارها با آن درگیر هم شده باشیم.
اما هرچقدر سخن گفتن از این موضوع آسان است، عمل کردن به آن سخت است. شاید اگر در قالب داستانی از خشم فوران کرده و کنترل نشده بخوانیم، بهتر بتوانیم یاد بگیریم که آن را در کنترل خود در آوریم. کتاب آنچنان که خشم دلیری کند، داستانی با همین موضوع دارد.
زهرا علیزاده، در ابتدای کتاب هم ابراز امیدواری کرده است که داستانش بتواند در این زمینه به خوانندگان کمک کند: «داستانی را شروع میکنم که شاید کمی به خودمان بیاییم و مقدار کمی از خشم بیرونی خود را کنترل کنیم.»
کتاب آنچنان که خشم دلیری کند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب آنچنان که خشم دلیری کند را به تمام علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آنچنان که خشم دلیری کند
همون جور که حدس میزدم از اتاق اومد و نشست رو به روم و گفت اینا کی بودن؟!
تو دردسر افتادی؟! گفتم نه بابا چه دردسری دیوونه، من فقط بهشون چند تا کمک ناچیز میکنم، همین و شروع کردم داستان آشناییم باهاشون رو تعریف کردم. ...
ماجرا رو که تعریف کردم آنیتا گفت خیلی کار خوبی کردی واقعاً آفرین. گفتم خیلی ممنون من کاری نمیکنم فقط دوست دارم کمک کنم. آدم لازمه گاهی به چند نفر بتونه کمک کنه به من حس نشاط و قدرت میده وقتی به چند نفر بتونم کمک کنم؛ و اینکه هر موقعی که وارد صحن دادگاه میشم و به دفاع از موکلم صحبت میکنم بهم حس آرامش میده خلاصه شما هم امتحان کنید پشیمون نمیشید. گفت شغل جدید پیدا کردی؟ گفتم چطور؟! چه شغلی! گفت اسپانسر موسسههای خیریه از اینایی که میگن این کالا را بخرید پشیمان نمیشوید تو هم میگی کمک کنید پشیمان نخواهید شد. خندم گرفت از این حرفش آره از کجا میدونی شاید اسپانسر شدم یه روزی از من که هر کاری براومد اینم روشن آنیتا با بحث کردن ما فقط میخندید و هیچی نمیگفت گفتم: بسه دیگه فکر کنم الان وقت خوابتونه دخترای قشنگم، بلندشید بخوابید بدویین صبح میخوام ببرمتون پارک، بهتون بستنی بخرم، پریناز از جا بلند شد و گفت: آره وقت خوابه مامان گفته حالا دیگه باید بخوابیم آنیتا پاشو پاشو الان مامان عصبی میشه، بلند شدن و رفتن به سمت اتاقهاشون و دوتاشون هم زمان مثل بچهها شب بخیر مامان جون، منم با خنده گفتم شب شما هم بخیر عزیزای دل مامان بچهها خوابیدن و من هم بعد یکم کار و زیرورو کردن پروندههای قبلیم خوابم برد.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم شیما رو دیدم که مشغول مرتب کردن اتاق کار بود، گفتم داری چیکار میکنی؟! برگشت سمتم و گفت سلام خواب بودی گفتم پروندهها رو مرتب کنم برات گفتم: عزیز من کارت تو دفتر کار اینه نه تو خونه دستت درد نکنه، حالا بیا بشین ببینم چی شده، شیما اومد و کنارم نشست گفت یادت باشه یه آقایی اومده بود سراغت رو همش میگرفت گفتم خب؟! گفت دیروز غروب بود شما که رفتین اومده بود دفتر و دوباره سراغت رو گرفت و یه شماره بهم داد گفت بدم بهت تا ساعت یک زنگ بزنی بهش دیگه هیچی نگفت و رفت بخاطر این تا خونه اومدم، گفتم شاید امروز بخاطر مهمونات نیای دفتر گفتم خوب کاری کردی مرسی حالا شماره شو بده ببینم چیکار داره، شماره رو گرفتم میخواستم زنگ بزنم که یادم افتاد گفته ساعت یک بهش زنگ بزنم از اتاق خارج شدم و رفتم صبحونه ای آماده کردم و بچهها رو صدا زدم تا از خواب بیدار بشن و بیان صبحانه، آنیتا از خواب بیدار شد و اومد نشست سر میز اما پریناز رو طبق معمول نتونستیم از رختخواب بِک نیم سه تا ) آنیتا، من، شیما(تصمیم گرفتیم موبایلش رو بزاریم کنارش و یکی مون باهاش تماس بگیریم تا شاید بیدار شه، دست به عمل شدیم، موبایل رو برداشتم و گذاشتم زیرسرش و از اتاق خارج شدیم، شماره رو گرفت که یک آن صدای پریناز بلند شد یکی بیاد این گوشی رو قطع کنه سرم رفت، گفتم پریناز خودت جوابش رو بدی فکر کنم از شرکت باشن، پریناز با این حرفم از جا پرید و خودش رو صافوصوف کرد و گوشی رو جواب داد اما نه شمارهای نه زنگی تو کار بود، ما سه نفر هم واکنشهای رو میدیدیم و فقط میخندیدیم.
حجم
۸۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۸۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه