کتاب عیار نامعلوم
معرفی کتاب عیار نامعلوم
کتاب عیار نامعلوم داستانی نوشته فاطمه بهشتی آریا است که در انتشارات نظری به چاپ رسیده است. این داستان ماجرای زندگی یک خانواده پر جمعیت است، با تمام سختیها و فراز و نشیبهایی که پشت سر گذاشتند.
عیار نامعلوم زندگی یک خانواده است. خانوده ثروتمندی که با تکیه بر ثروتشان که روز به روز هم بیشتر میشود، زندگی خوبی از لحاظ ظاهری برای خودشان ساختهاند. علی و بی بی ناز که چهار دختر و سه پسر داشتند، هر یک را به خانه بخت فرستادند و آنها هم مشکلات و پستی و بلندیهای بسیاری را تجربه کردند....
کتاب عیار نامعلوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب عیار نامعلوم را به تمام علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عیار نامعلوم
هر داستانی از یک جا بالاخره شروع میشود. قصه من که واقعیت عمیقی هم در آن نهفته است از اینجا شروع میشود. حدود سالهای ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۵ واقع در خانهای بزرگ و پر جمعیت در یکی از محلات اعیان نشین آن زمان.
پدر خانواده علی که در این ایام مردی میانسال با قدی بلند و خوش سیما و مقتدر و انسانی بسیار شریف. پسر یکی از خانهای روستاهای آن موقع که هنگام خدمت سربازی اواخر جنگ جهانی دوم به تهران منتقل شده بود و چون در آن زمان ازدواج کرده بود و صاحب یک فرزند هم شده بود- پدرش برای او در تهران خانهای بزرگ خریده بود که دوران سربازی را دور از زن و فرزندش نباشد و پس از اتمام سربازی هم در تهران بماند؛ که به قول معروف برای خودش سری توی سرها در بیاورد؛ که همینطور هم شد. هم در کارش موفق شد و هم به خاطر سرمایه کلانی که همراه خود آورده بود توانست برای خود کسب خوب و پر درآمدی تدارک ببیند.
همسرش که دختر عمویش هم بود بنام بی بی ناز در دوران سربازی شوهرش دومین فرزندش را باردار شد. فرزند اولشان پسری بود که او را ارسلان نامیدند. دومی دختر بود که نام او را پرویندخت گذاشتند. این زمانی بود که رضا خان پهلوی کشف حجاب کرد و چادر از سر زنها برداشت. علی مسیر ترقی را به سرعت طی کرد و صاحب املاک وثروت زیادی شد. طی سالهائی گه سالهای جوانی و کار و تلاشش بود صاحب چهار دختر و سه پسر شد. در شروع داستان ما سه دختر خود را شوهر داده بودند و پسر بزرگشان ارسلان پسر خلفی در نیامده بود و اعتیاد پیدا کرده بود... بیشتر سالهای زندگیاش را در زندان سپری کرد. با این وجود آنها فکر کردند اگر برای او همسری انتخاب کنند شاید که اعتیاد را رها کرده و سرش به زن و فرزند اهتمالی اش کرم شود و سر به راه گردد. ولی این فکری کاملاً اشتباه بودکه نه تنها ارسلان اعتیاد را رها نکرد بلکه حتی زمانی که تنها دخترش به دنیا آمد او در زندان بود.
این خانواده با اینکه از نظر مالی وضع بسیار خوبی داشتند و به زمان خودشان انسانهای با فرهنگی بودند و با قشر بالای اجتماع ارتباط داشتند؛ اما در ازدواج دخترهایشان موفقیت چندانی نداشتند. دختر اولشان پرویندوخت را به همسری مرد بیوهای در اوردندکه ۲۰ سال از او بزرگتر بود و سه فرزند از همسر اولش داشت. نام او محسن بود. پرویندوخت از محسن صاحب سه فرزند شد. دو دختر و یک پسر. دومین دختر پوراندخت بود که او را هم به عقد پیر پسری در اوردندکه او هم پانزده سالی از دخترشان بزرگتر بود. به نام حسن. حسن که از تودهایهای قدیمی و یک خدا نشناس تمام عیار بود و یک کمونیست دو آتشه. ثمره این ازدواج تنها یک دختر زیبا بود شبیه مادرش؛ که آن هم بعد از معالجات بسیار زیاد که در مریضخانه شوروی انجام داد میسر شد. حسن شاید به خاطر عشق و تعصبی که به شوروی داشت ترجیح میداد همسرش هم روسها معالجه کنند. حسن هم بعد از اینکه تمام اموالش را خرج اعتیادش کرده بود پیشکار یکی از اقوامش شده بود که تجارت میکرد.
اما دختر سوم خانواده سیمین دخت که او را در سن سیزده سالگی به عقد پسری ۱۸ ساله در اوردند که ظاهراً خانواده محترم و اصیلی داشت به نام محمد. سیمین دخت ۱۳ سیزده ساله هم از نظر سنی بچه سال بود و هم نسبت به هم سنهای خود بازی گوش تر به طوری که شب عروسیاش انقدر برای عروسکش گریه کرده بود که عروسکش را آورده بودند بغلش کند بلکه ساکت شود؛ و فکر میکرد عروسیاش بازی کودکانه میباشد که به شوق لباس عروس و کفش پاشنه بلند که حتی وقتی روی صندلی در مراسم عروسی نشسته بودپایش به زمین نمیرسید و برای خودش پاهایش را تکان میداد و زیر لب اواز میخواند. میتوانید مجسم کنید قیافه ان دختر بجه را شب عروسیاش/ این هم از ان دست جنایتهایی بود که به علت بی سوادی و بی فرهنگی در قدیم مرتکب میشدند.
حجم
۲۲۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۲۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه