دانلود و خرید کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا شرمین یاشار ترجمه مژگان دولت‌آبادی
تصویر جلد کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا

کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا

معرفی کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا

بهترین سوپرمارکت دنیا کجاست؟  شرمین یاشار نویسنده اهل ترکیه در کتاب جذابش، این سوپرمارکت را به شما معرفی می‌کند. سوپرمارکتی که شاید دوست داشته باشید شما هم صاحبش شوید.

 درباره کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا

 شرمین یاشار در این کتاب داستان دختر نوجوانی را می‌گوید که در بقالی پدربزرگش کار می‌کند. او دوست دارد پیشرفت کند و برای این کار قدم در راهی پرچالش می‌گذارد.

این کتاب برای بچه‌هایی که مدام به شغل آینده‌شان فکر می‌کنند داستان جذابی است چون ماجرای نوجوانی را می‌گوید که برای شغل آینده‌اش رویاهای بزرگ در سر دارد. بزرگترها هم مدام از او درباره شغل مورد علاقه‌اش می‌پرسند و او جواب قانع کننده‌ای ندارد تا این که تصمیم می‌گیرد بهترین شغل ممکن در دنیا را پیدا کند. 

او مردم دور برش را زیر نظر می‌گیرد و شغل آنها را می‌پاید و به یک نتیجه خیلی مهم می‌رسد. این که کار کردن در بقالی یا سوپرمارکت پدربزرگ یک شغل خیلی عالی است. این بقالی یک مغازه یا اتاق کوچک است که با همه سوپرمارکت‌های دنیا فرق دارد. دخترک زرنگ بعد از مدتی به سرش می‌زند که آن مغازه را بزرگتر کند اما این کار به این راحتی ممکن نیست....

خواندن کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانانی که به رمان‌های ماجراجویانه درباره هم سن و سالان خود علاقه دارند، مخاطبان این کتاب‌اند.

درباره شرمین یاشار

 شرمین یاشار در سال ۱۹۸۲ در المان به دنیا آمده است. شرمین که از کودکی به ادبیات علاقه داشت، در رشته زبان و ادبیات ترکی از دانشکده ادبیات دانشگاه سلیمان دمیرل فارغ التحصیل شد.

او بخش‌های زیادی از کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا را براساس تجربیات خودش در نوجوانی نوشته اما برای این که اطرافیانش از او دلخور نشوند واقعیت و خیال را در داستان خود بهم آمیخته است. مامان بازیگوش، تقویم بازی‌ها، بچه خیال‌باف و پیشنهادهای خوب برای عادت‌های بد از دیگر کتاب‌های شرمین یاشار بیرای کودک و نوجوان است.

بخشی از کتاب بهترین سوپرمارکت دنیا

این‌جا یک بقالی روستایی است. همهٔ مشتری‌هایمان را می‌شناسیم، ولی بعضی وقت‌ها آدم‌هایی به این‌جا می‌آیند که نمی‌شناسیم. بعضی‌ها راه‌شان را گم کرده‌اند و می‌خواهند آدرس بپرسند یا چند روز به دیدن اقوام‌شان به روستا آمده‌اند.

غریبه‌ها وقتی وارد بقالی می‌شوند دربارهٔ موضوع‌های عجیبی صحبت می‌کنند.

«اوضاع کار چه‌طوره؟ چند نفر در این روستا ساکنن؟ محصولات محلی می‌فروشید؟»

از این سؤال‌ها خوشم نمی‌آید، ولی جواب می‌دهم.

«اوضاع کار خوبه. این‌جا روستای پر جمعیتیه، ولی نمی‌دونم چند نفرن. محصولات محلی هم نمی‌فروشیم، چرا باید بفروشیم؟»

وقتی این را سؤال کردم، لامپی در سرم روشن شد. واقعاً چرا نمی‌فروشیم؟ در این فکر بودم که بچه‌ای همراه مادرش وارد بقالی شدند. نمی‌شناختم‌شان. ماشینی هم جلوِ در مغازه پارک بود. غریبه بودند.

پرسیدم: «راه‌تون رو گم کردین؟»

زن جواب داد: «نه! چرا باید گم بشیم؟ چه ربطی داره؟»

یک بزرگ‌سال فیس‌وافاده‌ای و ازخودراضی! این‌جور آدم‌ها بیخودی بهشان برمی‌خورد، بیخودی سروصدا راه می‌اندازند و بی‌دلیل با آدم بد حرف می‌زنند. اصلاً حوصلهٔ درگیری با آدم‌بزرگ‌های پُرفیس‌وافاده و ازخودراضی را ندارم. از حرفی که زده بودم پشیمان شدم. اگرچه می‌دانستم کار بدی است، توی دلم گفتم: «امیدوارم راه‌تون رو گم کنین!»

مادرم اگر این کارم را می‌دید حتماً عصبانی می‌شد و جملهٔ همیشگی‌ش را می‌گفت: «کسی رو نفرین نکن و برای هیچ‌کس بد نخواه. یک روز به سر خودت می‌آد.» البته به نظر من این نفرین نبود، فقط آرزوی بدی بود در حق کسی که مستحقش بود!

بچه از مادرش خواست برایش شکلات بخرد.

مادر هم در جوابش گفت: «اصلاً! اجازه نداری شکلات بخوری. دندون‌هات خراب می‌شن...»

اگر مادرم چنین جوابی به من می‌داد بی‌اندازه دلخور می‌شدم.

بچه پرسید: «چیپس بخرم؟»

مادرش گفت: «چیپس‌س‌س! چیپس‌س‌س خوراکیه؟»

توی دلم گفتم: «اگه خوراکی نیست پس چیه؟ یعنی ما اهالی روستا که هر روز چند پاکت چیپس می‌خوریم کار بدی می‌کنیم؟» بچه به سمت آب‌میوه‌ها رفت.

مادرش گفت: «توی ماشین داریم. وقتی داشتیم از خونه می‌اومدیم بیرون، برات آب‌میوهٔ تازه گرفتم. تو قمقمه‌ت ریختم. گرچه ویتامینش رو از دست داده از این‌ها بهتره.»

بچه خواست بیسکویت بردارد.

«مادرجان، برات کلوچه درست کردم، تو ماشینه، هم خونگیه هم خوشمزه‌تره...کی می‌دونه این‌ها رو چه‌جوری درست می‌کنن!»

بچه گفت: «بستنی می‌خوام.»

مادر جواب داد: «بستنیِ باز؟! هرگز نمی‌خرم.»

دلم می‌خواست فریاد بکشم: «خانوووم، آخه این طفلک چی بخوره؟»

ولی این کار را نکردم. چرا؟ چون همیشه حق با مشتری است!

پشت پیشخان ایستاده بودم و با چشم‌هایی از حدقه بیرون آمده نگاه‌شان می‌کردم. در نهایت مادر برای بچه‌اش یک آدامس کوچکِ بی‌شکر خرید و از مغازه بیرون رفتند. بیست دقیقه در مغازه چرخ زدند و فقط یک آدامس فسقلی خریدند و بیرون رفتند. آن روز، وقتی از مغازه بیرون رفتند، ایدهٔ هوشمندانه‌ام را که در تاریخ بقالی هرگز اتفاق نیفتاده بود، با حروفی از طلا در ذهنم نوشتم: ایدهٔ محصولات اُرگانیک بی‌شک پول‌ساز است.

همهٔ زنان این روستا در تابستان نیازهای زمستانی‌شان را آماده می‌کنند؛ رب، مربا، ماکارونی، ترخینه، ترشی، یوفکا۷، انواع کنسرو... و کلی خوراکی دیگر. تمام تابستان را مشغول آماده کردن این‌ها هستند. وقتی هم سرگرم این کارند، از این‌که بچه‌ها توی دست‌وپایشان باشند اصلاً خوش‌شان نمی‌آید. برای آن‌ها این محصولات به اندازهٔ طلا باارزش است.

بین خودشان مدام این جمله‌های عجیب‌وغریب ردوبدل می‌شود: «نمی‌دونی رب امسالم چه عالی شده!» «بیا و ببین چه مربایی پختم. از نگاه کردن بهش سیر نمی‌شی!»

اگر سهواً مقداری از محصولات‌شان را روی زمین بریزی یا اسراف کنی، قیامت به پا می‌کنند. با غرغرهایشان خفه‌ات می‌کنند: «اصلاً می‌دونی تموم تابستون برای درست کردنش چه‌قدر زحمت کشیدم؟ حیف‌ومیل نکن!»


ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۳/۱۶

شرمین یاشار، نویسنده ترک تبار متولد آلمان، با الهام از زندگی پدربزرگش، این داستان رو نوشته و واقعا عالی عمل کرده. داستان با یک سوال اساسی شروع می‌شه. سوالی که بزرگ‌ترها وقتی به بچه می‌رسن، ازشون می‌پرسن: بزرگ شدی می‌خوای چه‌کاره

- بیشتر
سميه
۱۴۰۱/۱۱/۲۳

مواد هایی که مینوشت مثل زندگی خود انسان بود

نادیا/nadia
۱۴۰۱/۰۴/۲۷

این کتاب چند نکته جالب و مفیدی داشت ‌. اول اینکه ما رو با دنیایی کودکان بیشتر آشنا میکرد و آن ها را برای ما قابل درک تر میکرد. و به ما گوشزد میکند کودکان رو هم جدی بگیریم. آن

- بیشتر
۱۴۰۱/۰۱/۱۱

فوقالعادست💛💚💙😍😍

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۴٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۴۷,۵۰۰
۲۳,۷۵۰
۵۰%
تومان