دانلود و خرید کتاب و اما آن چه که می پوشیم ترجمه هومان فتحی لقمان
تصویر جلد کتاب و اما آن چه که می پوشیم

کتاب و اما آن چه که می پوشیم

معرفی کتاب و اما آن چه که می پوشیم

و اما آن چه که می پوشیم کتابی برای کودکان به گردآوری و ترجمه هومان فتحی لقمان و ویرایش علی فتحی لقمان است که در انتشارات آوند اندیشه به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب و اما آن چه که می پوشیم

 این کتاب به که مطالب آن از سایت‌های مختلف علمی و منابع مختلف گردآوری شده است درباره لباس در گذشته و حال و کارایی‌های آن برای انسان صحبت می‌کند. تفاوت لباس‌های قدیمی و کنونی را می‌گوید و با مقایسه پوشش انسان و با حیوانات گوناگون نشان می‌دهد که چطور پوشش و پوست بدن حیوانات می‌تواند آنها را در شرایط آب و هوایی گوناگون محافظت کند و علاوه بر آن مثل لباس انسان‌ها به آنها زیبایی ببخشد. علاوه بر آن به کودکان آموزش می‌دهد که چرا باید لباس بپوشیم و چه لباسی مناسب کدام شرایط و کجاست.

موضوع پایانی کتاب هم جنس لباس‌ها، شرح مراحل تولید انواع نخ و الیاف و پارچه برای تهیه لباس و مراحل دوخت لباس به زبانی ساده است. 

 خواندن کتاب و اما آن چه که می پوشیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 این اثر با تصاویر جذاب و رنگی و زبان روان و جذابش می‌تواند اطلاعات خوبی درباره لباسی که می‌پوشیم به کودکان بدهد. خواندن آن را به همه کودکان کنجکاور و علاقه‌مند به دانستن در گروه سنی ب (سال‌های آغاز دبستان) پیشنهاد می‌کنیم.

جمشید هر روز صبح رد یک قورباغه را روی شیشه‌های پنجره‌ی اتاق خوابش می‌بیند. خیلی دلش میخواهد که بالاخره یک روز خود آن قورباغه را هم ببیند.

جمشید اسم او را قورقوری گذاشته است. اما قورقوری همیشه قبل از بیدار شدن جمشید، از آن جا میرود. 

مامان در اتاق را زد، و در حالی که یک مداد سیاه و یک کاغذ سفید در دست گرفته بود، وارد شد: «صبح به خیر پسرم. ... روز پیژامه مبارک!» جمشید لبخند زد. امروز جمشید و مادرش قصد داشتند که برای او یک پیژامه بدوزند. مادر جمشید طراح لباس بود. او در باره‌ی دوخنت لباس چیزهای زیادی می‌دانست.

مامان وسایلش را روی تخت جمشید گذاشت. پیشانی او را بوسید و گفت: «جمشید جان، میدونی اولین چیزی که برای دوخت لباس احتیاج داریم چیه؟» ـ جمشید گفت: «بله که میدونم؛ الگو.» مامان گفت: «کاملا درسته.» 

مامان گفت: «پس بیا الگوی خودمون رو از روی شلوار ماشین-قطاری خودت دربیاریم.» 

مامان شلوار جمشید را روی یک برگه‌ی بزرگ کاغذ سفید گذاشت. جمشید شلوار را ثابت نگه داشت تا مامان بتواند دور تا دور آن را با مداد خط بکشد. بعد، مامان پاها را اندازه گرفت و عددها را نوشت.

مامان گفت: «متشکرم جمشید جان.» بعد نگاهی به پنجره انداخت: »به نظر میرسه قورقوری دوباره به دیدنت اومده.» 

جمشید گفت: «آره، اما من باز هم ندیدمش.» مامان گفت: «خب، شاید این قورقوری، یه کم خجالتی باشه!»

جمشید گفت: «صبر کن ببینم؛ یه فکری به سرم زد. میدونم چه کار کنیم که قورقوری دیگه خجالت نکشه. می‌تونیم برای اون هم یه پیژامه بدوزیم.»

مامان گفت: «چرا که نه؟ فکر خوبیه.» جمشید گفت: «درست؛ ولی حالا الگوی قوروقوری رو چه طور تهیه کنیم؟»

مامان گفت: «هوم، راست هم میگی ها!» بعد هم مدتی ته مدادش را جوید، و گفت: «میتونیم اندازه‌ی قورباغه‌های روی پنجره رو بگیریم. مگه این‌ها رد قورقوری نیستند؟!» جمشید گفت: «درسته، این ایده‌ی خوبیه.» و مامان خندید. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۷ صفحه

حجم

۷٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۷ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان